سردار شهید
حاج مصطفی تقیجراح
فرمانده گروه توپخانه 61 محرم
فرزند: محمدعلی
متولد: 1333نجفآباد
محل شهادت: جاده خسروآباد، عملیات والفجر8
تاریخ شهادت: 1365/2/10
محل خاکسپاری: گار شهدای نجفآباد
در سال 1333 در نجفآباد متولد شد. تلاش خانوادهاش بر این بود که رزقی حلال به دست آورند و بتوانند فرزندانی نیک سیرت تحویل جامعه دهند. مصطفی دیپلمش را در رشته عمران گرفت. سال 1355، به سربازی رفت و در توپخانه ارتش خدمت کرد. سربازیاش که تمام شد در صحنههای مبارزه با رژیم پهلوی حضوری جدی یافت؛ تشویق مردم به مبارزه و شرکت در تظاهرات، پخش اعلامیه و شرکت در فعالیتهای مخفی و انقلابی علیه شاه.
همزمان با فرمان حضرت امام، مبنی بر تشکیل جهادسازندگی به جمع جهادگران پیوست و به روستاهای نجفآباد رفت و در آن جا خدمات ارزشمند عمرانی انجام داد.
در سال 1359 همزمان با میلاد با سعادت حضرت زهرا(س) ازدواج نمود که حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر است.
با آغاز جنگ تحمیلی همراه با جمعی از جهادگران یک دوره آموزش نظامی را طی نمود تا بتواند علیه مزدوران بعثی به جهاد نظامی مشغول شود. به اهواز اعزام شد و همراه دوستان جهادی در پایگاه گلف اهواز حضور یافت و به گروه مهدی علمالهدی[1] پیوست. فعالیتش را با انجام امور فرهنگی در خطوط نزدیک به نیروهای عراقی آغاز نمود. پخش دعای کمیل و ارشاد از طریق بلندگو موجب شد که تعدادی از عراقیها خود را تسلیم کنند. همچنین با حضور در عملیات چریکی شبانه در کنار سایر نیروها در شبیخون زدن به دشمن شرکت می کرد. در عملیات محدود نصر، مجروح شد و به پشت جبهه منتقل گردید و از غافله شهدای این گروه در هویزه جا ماند. با بهبودی نسبی، راهی جبههی سوسنگرد شد و با توجه به تخصصی که داشت، کار را در واحد خمپارهانداز شروع کرد و تا قبل از عملیات رمضان در تیرماه 1361، در این واحد با مسئولیتهای مختلف خدمات شایستهای انجام داد. از جمله: در عملیات طریقالقدس مسئول اطلاعات و عملیات، در فتحالمبین و قبل از آن در پاتک عراق در تنگه چزابه، مسئولیت خمپارهاندازهای متحرکی را که بر روی نفربر زرهی M113 سوار شده بود، به عهده داشت. در عملیات الیبیتالمقدس جانشین واحد خمپارهانداز تیپ 25کربلا بود که توانست تلفات سنگینی به دشمن وارد سازد. تیرماه سال 1361، با توجه به غنیمت گرفتن تعدادی توپ و نیاز به سازماندهی و به کارگیری این توپها بنا به پیشنهاد محمد آقایی[2] فرمانده توپخانه تیپ25 کربلا، به فرماندهی آتشبار152م.م منصوب شد؛ که این آغاز فعالیت مصطفی در توپخانه بود. در عملیات رمضان علاوه بر فرماندهی آتشبار، به عنوان جانشین توپخانه قرارگاه قدس هم فعالیت میکرد و پس از آن عملیات، در شهریور1361، بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم مأموریت یافت برای تقویت توپخانه جبهه میانی[3] راهی آن منطقه شود. فرماندهی آتشبار را به عهده گرفت و در عملیاتهای مسلمبنعقیل(ع) و والفجر1 حماسههای زیادی از خود به جای گذاشت.
از محرم سال 1362، نیاز جبههها به پشتیبانی آتش توپخانه افزایش یافت و اولین گروه توپخانه توسط گردانهای جوادالائمه[4] که از تیپ امام حسین(ع) منفک شده بود و یک گردان 130م.م از توپهای غنیمتی به فرماندهی حاج مصطفی در غرب کشور تشکیل و راهاندازی شد. فرمانده این گروه حسن غازی[5] بود و در همین مسئولیت ماند تا آذرماه همان سال که برای راه اندازی گروه توپخانه پانزده خرداد، به اصفهان آمد.
درایت و تیزهوشی، تخصص بالا، پشتکار، صمیمیت، معنویت، مدیریت قوی حاج مصطفی موجب شد زمستان سال 2631، به فرماندهی گروه 61 محرم منصوب شود. همزمان مسئولیت توپخانه قرارگاه نجف نیز به او واگذار گردید. اولین مأموریت در مسئولیت جدیدش انتقال گروه 61 محرم از غرب کشور به جنوب و شرکت در عملیات خیبر بود که به سرعت و به نحو مطلوب انجام شد و بعد از آن نیز گروه با حضور در عملیاتهای جنوب و غرب کشور، مانند: تحریرالقدس، والفجر5، عاشورا، بدر و عملیات محدود قدس و والفجر8، نقش بسزایی در امر پشتیبانی آتش از رزمندگان اسلام را انجام داد.
قبل از عملیات بدر، جهت فریب دشمن به توپخانه دستور داده شد مواضعی در مناطق مختلف جنوب کشور ایجاد کند و ضمن ستونکشی در روز، از این مواضع شلیک داشته باشد، که عمده این مأموریت به عهده حاج مصطفی بود. همزمان یک آتشبار موشکانداز کاتیوشا در اختیار گروه قرار گرفت که در عملیات بدر به کار گرفته شد. حضور گروه 61 محرم علاوه بر جنوب و خصوصاً منطقه هورالهویزه، همزمان با چند آتشبار در غرب کشور از رزمندگان اسلام حمایت و پشتیبانی می کردند.
در اواخر سال1364، فرماندهان سپاه و ارتش مشغول طرحریزی و شناسایی از منطقه فاو برای انجام یک عملیات بزرگ آبی ـ خاکی بودند. همزمان بایستی از اصل فریب در قالب عملیاتهای ایذایی استفاده میشد تا ذهن دشمن از هدف اصلی دور شده و توان رزمی اش در یک منطقه متمرکز نشود. به همین خاطر گروه 61 محرم مأموریت پیدا کرد که از سمت راست منطقه(آبادان) تا جزایر مجنون، توپهای خود را گسترش دهد و ضمن احداث مواضع متعدد و جابهجایی توپها، آماده شلیک بر روی مواضع دشمن خصوصاً راههای مواصلاتی سمت فاو، شود. با انجام این کار، از حدود 150 کیلومتری عقبه دشمن تا رسیدن به فاو، زیر آتش رزمندگان اسلام قرار میگرفت و باید تا رسیدن به خطوط نبرد، تلفات سنگینی را متحمل شود و همچنین روحیهی نیروهایش تضعیف میشد.
حاج مصطفی علاوه بر فرماندهی گروه، مسئولیت فرماندهی قرارگاه نجف را ـ که در شمال فاو وارد عمل میشد ـ به عهده داشت. به جرئت میتوان گفت اگر طرحریزی دقیق آتش و حضور مستقیم در خط و سرکشی مستمر حاج مصطفی نبود با توجه به فشار دائمی دشمن، پیروزی رزمندگان اسلام در این عملیات با مشکلات زیادی مواجه میشد.
در عین حُجب و حیا و صحبت با زیر دستان موقع مأموریت، صلابت و قاطعیت منحصر به فرد خودش را داشت، همه دوستش داشتند از فرماندهان تا سربازان، تبحر و تجربیات و نظرات بکر و تازهاش در مسائل نظامی و خصوصاً توپخانه همیشه راهگشای جلسات می بود. نماز اول وقت، تحجد، کم خوابی، تلاوت زیاد قرآن، روحیه با نشاط، تکلیفگرائی، تواضع، پشتکار و احترام به زیردستان از ویژگیهای او بود.[6]»
روزی دوستانش دیدند موی سرش را از ته زده. گفتند: چرا خودت را مثل سربازها کردهای؟ گفت: وقتی از سربازهای یگانم میخواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمیتوانم قبل از اینکه خودم چنین نباشم از آنها بخواهم که موی سرشان را ماشین کنند.[7]»
سرانجام شامگاه روز دهم اردیبهشت 1365 هنگامی که مواضع نیروها در فاو تثبیت شد، قصد داشت ضمن سرکشی به یگانهای خود مستقر در آبادان و جزایر مجنون به اهواز برود تا به اتفاق خانواده در مراسم چهلمین روز شهادت پسر خالهاش[8] شرکت نماید؛ که با شلیک گلوله توپ دشمن در مسیر خسروآباد، پیکرش به خون نشست و به فیض شهادت نایل آمد.
[1]1. شهید محمد حسین علم الهدی، به همراه 120نفر از یارانش در دیماه 1360 در دفاع از شهر هویزه در یک نبرد جانانه تا آخرین قطره خون خود جنگیدند و به شهادت رسیدند
[2]2. سردار محمد آقایی، اولین فرمانده توپخانه تیپ 25 کربلا که در دوران دفاع مقدس و پس از آن، با مسئولیتهای مختلف در سپاه خدمت نموده است
[3]3. استانهای ایلام و کرمانشاه
[4]1. گردان جوادالائمه، از نیروهای تیپ امام حسین(ع) تشکیل شده بود. این گردان، توپ های 130م.م و تجهیزات غنیمتی عراق را که در عملیات فتح المبین به دست آورده بودند، در اختیار داشتند. در آذرماه 1362 این گردان به غرب مأمور شد و هسته مرکزی گروه 61 محرم را تشکیل دادند.
[5]2. سردار شهید حسن غازی، اولین گروه توپخانه سپاه(61 محرم) به ایشان واگذار شد. بعد از مدتی یگانهای مستقل توپخانه سپاه با همفکری ایشان به وجود آمدند. در عملیات خیبر برای شلیک موشک به همراه سردار شهید حسن تهرانی مقدم، سردار سید حبیبالله اعتصامی و سردار محمد آقایی به خط مقدم طلائیه رفته بودند، به شهادت رسید.
[6]1. کتاب سرداران آتش، نوشته سردار شهید حاج غلامرضا یزدانی
[7]1.همان. .
[8]2. سردار شهید احمدرضا ابراهیمی، جهادگر، که در19/4/1365 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید.
سردار شهید
محمدحسن مددی
مسئول اطلاعات توپخانه لشکر
فرزند: عباسعلی
متولد: 1345 نجفآباد
محل شهادت: جنوب.
تاریخ شهادت: 26/6/76
محل خاکسپاری: نجفآباد
پدرش چوپان بود و اغلب بیرون از منزل به دنبال کسب و کار و به دست آوردن رزق حلال بود. از کودکی به همراه برادرش اکبر مددی[1] به مسجد جوادیه میرفت و در کلاس قرآن حضور پیدا میکرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در محله خودشان درس خواند. یکی از شغلهای رایج آن روزها که در خانه هم این کار را میشد انجام داد نخ تابی» بود که این دو برادر از این راه به اقتصاد خانواده کمک میکردند. شوخ طبعی، زیرکی، کوشش و فعالیت از همان دوران در وجود محمدحسن نمایان بود.
در دوران تحصیلات راهنمایی بود که نهضت مردمی به رهبری امام خمینی شروع شد. او که در یک خانواده مذهبی رشد کرده بود، در خود احساس وظیفه نمود و همراه با سایر همشاگردیها و خانواده، پا به پای مردم انقلابی در این مبارزه شرکت نمود، پخش اعلامیه، نوشتن شعار روی دیوارها، تکثیر اعلامیه، شرکت در تظاهرات و راه پیماییهای مردمی از فعالیتهای او بود.
زمستان سال57، مردم به دلیل اعتصابات در تنگنا بودند، در یاری رساندن به مستمندان در آن شرایط سخت از هیچ کوشش دریغ نمیکرد.
در انتخاب دوست دقت میکرد. اغلب دوستانش بعدها به عنوان رزمنده در جبههها حضور پیدا کردند و به شهادت رسیدند. یکی از آنها که از همان دوران کودکی با هم بازی میکردند، حیدرعلی طالبی[2] بود.
به ورزش علاقهی خاصی داشت و تا این اواخر جزء بازیکنان تیم فوتبال بود و با توجه به حسن خلق و شوخ طبعی که داشت، اغلب بازیکنان دوستش داشتند.
هجده ساله بود که با دختر عمویش ازدواج کرد که این زندگی مشترک تا زمان شهادتش یازده سال طول کشید و حاصل آن دو دختر و یک پسر بود. رفتار ایشان در محیط خانواده بسیارخوب بود. علاقهی خاصی به بچههایش داشت. در جهت تأمین آسایش و رفاه خانواده کوشا و علیرغم مشکلات اقتصادی سعی و تلاش وی در این بود که خانواده زندگی راحتتری داشته باشد و در غیاب او که به مأموریت میرفت احساس کمبود نکنند.
محمدحسن، با شروع جنگ تحمـیلی وارد پایگاه بسیـج محلهشان[3] شد. در اوایل جنگ با توجه به حرکات ضدانقلاب احتمال درگیری و خرابکاری در مراکز حساس و حیاتی وجود داشت. سپاه با استفاده از نیروهای مردمی نگهبانی این مراکز را بهعهده گرفت که وی در اواخرسال 59 و اوایل 60 با این پایگاه همکاری مستمری داشت و یکی از نیروهای فعال آن محسوب میشد. سال 1360، با توجه به نیاز جبههها مدتی را به سر پل ذهاب در غرب کشور اعزام شد و به یاری رزمندگان اسلام شتافت. مرداد ماه سال 1361، همزمان با عملیات رمضان به جبهههای جنوب رفت و چند ماه در نیروی پیاده مشغول خدمت شد. سپس در تاریخ 28/8/61 به گردان توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری آموزشهای لازم، در عملیات محرم به عنوان خدمهی قبضهی122 م.م فعالیتهای زیادی انجام داد.
در عملیات والفجر مقدماتی، به عنوان مسئول قبضهی 122 م.م فعالیت میکرد که در حین شلیک گلوله توپ، در اثر اصابت پوکه پای راست و مچ دست چپ او دچار آسیب دیدگی شد و مدتی برای انجام معالجه به نجفآباد منتقل شد. سپس در سال 1362 با توجه به نیاز سپاه و احساس مسئولیتی که در خود احساس میکرد به عضویت سپاه در آمد.
قبل از عملیات والفجر4 به غرب کشور اعزام شد و به خیل رزمندگان لشکر نجفاشرف پیوست. آن روزها تعدادی قبضه107 م.م[4] به لشکر تحویل داده بودند که مسئولیت راهاندازی آن به توپخانه واگذار شد. برادران امینی، رادی، یوسفی، صالحی و شهید مددی مأمور راهاندازی و به کارگیری این قبضهها شدند. در عملیات خیبر این قبضهها به گردان ذوالفقار(خمپارهانداز) واگذار شد که مسئول آن محمدحسن بود. با توجه به عمق زیاد منطقه در روزهای اول عملیات توپخانه کارایی نداشت به همین دلیل آتش پشتیبانی با قبضههای107م.م و خمپارهاندازها تأمین میشد. محمدحسن در این عملیات شیمیایی شد که پس از سپری کردن پانزده روز دوره درمان دوباره به جبهه بازگشت.
در عملیات بدر، نیز حضور چشمگیری داشت، در این عملیات با توجه به بُعد مسافت و پیشرفتهایی که خمپاره و قبضهی 107 م.م در زمینهی استقرار و حرکت در هور و آبراهها، کسب کرده بود، مانند واگذاری شناورهای ذوالجناح[5] این واحد نقش بسزایی در پشتیبانی آتش داشت.
فعالیتهای محمدحسن در حیطه مسئولیتهای واگذار شده خلاصه نمی شد، هر کجا که نیاز بود خدمتی انجام دهد و یا این که در جهت دفاع از میهن اسلامی با سلاحهای دیگر بجنگد، دریغ نمیکرد. او در عملیات بدر، هنگامی که دستور عقبنشینی صادر شد، سکانداری قایقی را به عهده گرفت و به انتقال نیروها به عقب مشغول شد.
در عملیات قادر با همان مسئولیتهای قبلی در گردان ذوالفقار[6] خدمت نمود. قبل از عملیات والفجر8 (فاو) علیرغم اینکه جانشین دوم بود، مسئولیت دیدهبانی هم به ایشان واگذار شد، ولی متأسفانه چند روز قبل از عملیات یک شب در تاریکی هوا و لغزنده بودن جاده سوار بر موتورسیکلت تصادف کرد و از ناحیه دست دچار آسیب دیدگی شد و مدتی را مشغول معالجه بود که بعد از عملیات مجدداَ به منطقه برگشت.
خدماتش در گردان ذوالفقار، در عملیات کربلای4 و 5، والفجر10(حلبچه) تا فروردین ماه سال67 ـ همزمان با پاتک عراق به فاو ـ ادامه داشت.
اوایل سال67 با توجه به احتمال حملهی عراق جهت باز پسگیری فاو، به دستور حاج احمد کاظمی به عنوان مسئول محور فاو به آن منطقه اعزام گردید. پس از چند روز با توجه به شواهد و قرائن موجود در خط متوجه شدند که دشمن قصد تحرکاتی در این منطقه دارد. لذا بعد از سر و سامان دادن نیروهای در خط با همکاری فرماندهان و نیروهایی که در منطقه حضور داشتند به دفاع جانانه از این سرزمین پرداختند و آنچه در توان داشتند به کار گرفتند. ولی با توجه به طرح ریزی عملیات و آمادگی قبلی عراق و کمک دشمنان خارجی، موفق به باز پسگیری فاو شد.
پس از تعرضات عراق بر مناطق مرزی جهت بر هم زدن سازمان رزم دشمن و جلوگیری از حملات عراق و باز پسگیری مناطقی که تحت اشغال م بود، عملیات بیتالمقدس7 در شلمچه طرحریزی شد. با توجه به نیاز، محمدحسن به عنوان فرمانده گردان پیاده اهرا منصوب شد. وی شروع به آموزش و سازماندهی نیروها نمود و در این امر از هیچ کوششی دریغ نکرد و حتی برای تشویق نیروها خودش زودتر از همه در کلاسهای آموزشی شرکت میکرد، این گردان در عملیات شرکت نمود و ضمن وارد آوردن تلفات سنگین به دشمن، مقر یکی از تیپهای عراق را تصرف کرد.
پس از قبول قطعنامه 895 توسط ایران، با توجه به حساسیت منطقه و احتمال مجدد دشمن، گردانها در پادگان انبیا(شوشتر) حضور داشتند و مشغول فراگیری آموزش و تمرینات بودند. ایشان تا سال 1369 فرمانده این گردان بود. سپس جهت فراگیری آموزش دوره عالی پیاده، مدت یک سال به تهران اعزام شد و پس از بازگشت، مجدداً به گردان ذوالفقار معرفی شد. هم زمان عراق به کویت چون احتمال تعرض به خاک جمهوری اسلامی میرفت، لشکر نجفاشرف جهت پدافند و همچنین بازسازی و احداث استحکامات به خط مرزی خرمشهر منتقل شد. یکی از محورها به گردان انبیا به فرماندهی محمدحسن واگذار شد.
اوایل سال 1371، گردانها و واحدهای لشکر نجف به پادگان عاشورا در نجف آباد منتقل شد و پس از مدتی با توجه به نیاز، در مدیریت طرح و برنامهی معاونت آماد و پشتیبانی مشغول خدمت شد و سپس در سال 1371، به توپخانه معرفی شد. با توجه به استعداد و سابقهای که داشت به عنوان مسئول اطلاعات توپخانه لشکر نجفاشرف مشغول خدمت گردید.
محمدحسن به دلیل برخورد خوب با نیروها، خوش رفتاری، مدیریت صحیح، دلسوزی نسبت به نیروها و توجه به معشیت آنها، از همان اوایل محبوبیت قابل توجهی بین نیروها خصوصاَ سربازها پیدا کرد. توپخانهی لشکر آن زمان علاوه بر مسئولیتهای ذاتی که در پادگان عاشورا داشت، مأموریت راهاندازی و تقویت توپخانهی تیپ یکم ـ که در سنندج مستقر بود ـ را نیز دنبال میکرد.
در سال 1374، به تیپ یکم، مأموریت مرزی واگذار شد که ایشان به عـنوان نمایندهی تامالاختیار توپخانه لـشکر، جهت پیگیری مسائل مربوط به پشتیبانی آتش در منطقه حضور پیدا کرد.
وقتی که به مأموریت میرفت مانند دوران جنگ، با قدرت و قوّت تمام، به انجام وظیفه میپرداخت و همه بهعنوان یک فرماندهی لایق دوستش میداشتند. در مواقع استراحت با شوخی و خنده همکاران را روحیه میداد و یا اغلب با نیروها فوتبال بازی میکرد و هنگام کار با قاطعیت به امور میپرداخت.
سال74-75 با توجه به این که مسئول توپخانه در حال گذراندن دوره بود، ایشان در کنار برادر میرزاخانی امور توپخانه لشکر را رسیدگی میکرد.
سرانجام شهریور ماه سال1376، همراه با یک گروه تفحص برای جستوجوی شهدای مفقود، همراه دوستان صمیمیاش عبدالرسول اکبری و مهدی شریفی راهی مناطق جنگی جنوب شدند. در این مأموریت بر اثر انفجار مین پیکر عزیزش در آتش سوخت و دو دوستش نیز به فیض شهادت رسیدند.
یکی از همکاران نقل میکند: بعد از شهادتش در فکر بودم که چرا مددی شهید شد. حیف بود. شب او را در خواب دیدم که لباس سفیدی پوشیده و خوشحال و خندان است و گفـت: ناراحت من نباش، من جایم خیلی خوب است؛ فکری به حال خودتان بکنید.
[1]1. شهید اکبر مددی متولد1341، در 11/8/1361، در عملیات محرم به شهادت رسید.
[2]. سردار شهید حیدرعلی طالبی معروف به استاد میرزا»، فرمانده جبهه شوش، که در آذر ماه 1359 به شهادت رسید.
[3]2. پایگاه شهید بهشتی مسـجد حرّ(حاج نوروز) نجفآباد.
[4]1. موشکانداز 12 لول و 9 کیلومتر برد دارد. با توجه به حجم آتش و متحرک بودن این سلاح ـ چون روی جیپ سوار میشود ـ و کمبود مهمات توپهای122 م.م در آن زمان و همچنین کوهستانی بودن منطقه، کارایی خوبی داشتند
[5]2. شناور ذوالجناح(آتشبار متحرک) قایق های فی نسبتاً بزرگی که به نقاط مورد نظر در هور منتقل می شد و بر روی آن خمپاره انداز و قبضه 107م.م قرار می گرفت. این شناور دارای چهار جک متحرک بود که در نقطه استقرار این جک ها داخل آب قرار می گرفت و در بستر آب استوار می شد تا بتواند شناور را ثابت و محکم نگه دارد. توسط شناورهای ذوالجناح گلوله در فاصله نزدیکی به دشمن شلیک می شد و کارایی بالایی داشت.
[6]1. گردان ذوالفقار، متشکل از انواع خمپاره انداز و قبضه 107م.م که به صورت ثابت و متحرک کار می کردندو استعداد و تجهیزات آن در حد یک تیپ بود.
شهید عبدالله گرایی
دیدهبان
فرزند: محمد
متولد: 1344 قم
عضویت: بسیج
محل شهادت: پاسگاه بجلیه(عین خوش)
تاریخ شهادت: 13/1/1362
محل خاکسپاری: قم
شعارش این بود که " کربلا را باید از دست این بعثیها نجات داد." این شعار کسی بود که از همان ابتدا در مسجد محل و مدرسه کارهای فرهنگی وهنری قابل توجهی میکرد، همراه با پدرش کلاس قرآن برپا میکرد و با صوت زیبایی که داشت به این محافل شور و حال خاصی میبخشید. در حین تحصیل بهدلیل مشکلات مالی و کمک به خانواده در کار قالیبافی به مادرش یاری مینمود.
اوایل انقلاب همراه با دوستانش در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات حضوری فعال داشت. بعد از اینکه پدرش در سال 61 شهید شد، دیگر طاقت نیاورد و برای ادامهی راه پدر علیرغم مخالفت مادر و عمویش، با اصرار زیاد بهعنوان بسیجی به لشکر 8 نجفاشرف رفت. اواخر سال61 پس از گذراندن آموزش در واحد دیدهبانی مشغول خدمت شد. عبدالله یک نوجوان بسیجی بود در باغ طالقانی[1] قبل از عملیات والفجر1 در جمع دیدهبانان لشکر، عبدالله مربی قرآن بود. با آن سن و سال کم، خوب قرآن را یاد بچهها میداد و شد الگویی برای سایر نیروها.
در مورد نحوه شهادتش یکی از همرزمانش میگوید: "روز قبل از شهادتش دو نفر از برادران دیدهبان در دیدگاه روبهروی زیبدات عراق به شهادت رسیده بودند که شب شهادتشان مراسم دعایتوسل و خواندن فاتحه در چادر دیدهبانی برگزار کردیم، عبدالله دعایتوسل آن شب را با شور و حال خاصی خواند. شاید آرزویش در این مراسم شهادت در راه حق بود.
صبحگاه روز سیزدهم فروردین سال1362 جهت سرکشی به دیدگاه کنار پاسگاه بجلیه (منطقه عملیاتی والفجر1) همراه با عبدالله و برادر محمودی که این دو برادر بایستی به منطقه توجیه میشدند، رفتیم. چون به عراقیها نزدیک بودیم آنها متوجه ورود ما به دیدگاه شدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. ما از دیدگاه خارج شدیم و پشت خاکریز رفتیم. ناگهان یک خمپاره پشت سر ما اصابت کرد. عبدالله که ایستاده بود و مشغول دیدن خط عراقیها بود، ترکش خورد. به وسلیهی آمبولانس ارتش او را به عقب انتقال دادیم که در مسیر اورژانس به شهادت رسید."
گزیده وصیتنامه
امیدوارم که برای من هیچ ناراحت نباشید و همچون زینب کبری صبر کنید و بدانید که با استقامت خود پاداش بزرگی نزد پروردگار دارید. اگر یک وقت دلتان گرفت(در برابر شهادت من) برای سیدالشهدا گریه کنید. زیرا که آنها خیلی بیشتر از ما مظلومیت کشیدند. ناراحتیهایی که ما میکشیم در برابر مصیبتهایی که امام حسین(ع) تحمل کرد، خیلی ناچیز است.
شهید مرتضی امینی
دیدهبان
فرزند: محمدعلی
متولد: 1343 دهنو(اصفهان)
عضویت: بسیج
محل شهادت: زبیدات(خط پدافندی)
تاریخ شهادت: 12/1/1362
محلخاکسپاری: دهنو
مرتضی یک روستاییزاده سختکوش بود، به کار بنّایی و گاه نقاشی اتومبیل میپرداخت و شبها به مدرسه شبانه میرفت و درس میخواند؛ اما بهدلیل مشکلات مالی نتوانست تحصیلاتش را بیشتر از دوم راهنمایی ادامه دهد. در کلاسهای قرآن شرکت میکرد و روح معنویاش را جلا میداد. با شروع انقلاب به همراه برادر اش (شهید امرالله) که از فعالان نهضت امامخمینی بود در تظاهرات و راهپیماییها حضور یافت. اوایل سال 59 به خیل بسیجیان پیوست و در 16/7/59 توسط بسیج شهرستان خمینیشهر آموزش نظامی دید. قبل از عملیات ثامنالائمه در 23/2/60 به لشکر امامحسین(ع) اعزام و به عنوان نیروی پیاده مشغول خدمت شد. زمانی که آبادان در محاصره دشمن بود، همراه رزمندگان از طریق ماهشهر و رودخانه بهمنشیر به جبهه اعزام شد که در این سفر لنج آنها دچارحادثه شد و به لطف خدا نیروها آسیب ندیدند. حضور مجدد مرتضی در جبهه، در گردان پیاده موسیبنجعفر(ع) بود. حضور حماسیاش در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، الیبیتالمقدس و رمضان آشکار بود. در عملیات رمضان بر اثر اصابت ترکش در نزدیک نخاع، مجروح شد. پس از بهبودی در تاریخ20/5/61 بار دیگر به جبهه اعزام شد و در قسمت خمپارهانداز لشکر امامحسین(ع) که آن زمان جزء سازمان واحد توپخانه بود، آموزش تخصصی دید و مشغول خدمت شد. در عملیات محرم علاوه بر کار در آتشبار، دیدهبان خمپاره هم بود. تا تاریخ 14/10/61 در لشکر امامحسین(ع) حضور داشت.
در نامهای به مادرش مینویسد: " مادرم میدانم که تو غرق در مهر و صفایی و فرزند خود را دوست داری اما آیا او را بیشتر از اسلام دوست داری؟ امام بزرگوار در سوگ هفتاد و دو تن شهید فاجعه هفتم تیر فرمودند: اسلام از همهی اینها بالاتر است. مادر مهربانم رابطه خود را با مادران شهدا بیشتر کن، چون شهدا در بهشت با هم هستند."
مناجات مرتضی نیز دلنشین بود، چنان که بیان میکند: " ایرب مهربان، ای ولی مؤمنان، ای که خارجکنندهی ظلمت از دلهایی و نور را به جای آن میافشانی، ما را از ظلمتگاه به سوی نور خاموش نشدنی خودت هدایت فرما."
اسفند ماه 1361 که به جبهه اعزام شد به رزمندگان لشکر8 نجفاشرف پیوست، با توجه به تخصصش در دیدهبانی به این واحد معرفی شد و قبل از عملیات والفجر1 برای تمرین عملی با یک اکیپ دیدهبانی در خط ابوغریب (عینخوش) مستقر شدند. چند روز پس از استقرار، نیروهای دشمن متوجه حضور آنها شدند و دیدگاه آنها را با خمپارهانداز زیر آتش قرار دادند، مرتضی که عاشق شهادت بود به اتفاق همرزمش مصطفی قدیریان به شهادت رسیدند.
خانواده امینی علاوه بر مرتضی دو شهید دیگر تقدیم اسلام نمودند. شهید امرالله امینی که از مسئولین تبلیغات لشکر امامحسین(ع) بود و قبل ازعملیات والفجر8 به شهادت رسید و رزمنده شهید قاسم امینی که نیروی پیاده در لشکر امامحسین(ع) بود و 6/2/67 در شلمچه به شهادت رسید تا نام این سه برادر شهید در تاریخ حماسهآفرینان ثبت گردد.
شهید حبیبالله امینی
دیدهبان
فرزند: حسن
متولد: 1346 آبادان
عضویت: سرباز وظیفه
محل
شهادت: شلمچه(منطقهی عملیاتی کربلای8)
تاریخ
شهادت: 26/1/1366
محلخاکسپاری:
نجفآباد
مادرش او را جهت یادگیری قرآن
به مسجد میفرستاد. پس از اینکه خانوادهاش به نجفآباد مهاجرت کردند، پدرش در
همان دیار آبادان به کسب و کار ادامه داد. مشکلات مالی زندگی، حبیبالله را با اینکه
سن کمی داشت به کار در یک کارگاه نجاری کشاند تا قسمتی از مخارج زندگی را تأمین
کند. البته در کارهای خانه نیز به مادرش کمک مینمود. خواندن زیارت عاشورا، علاقهاش
به حدیث کساء و پایبندی به امربهمعروف و نهیازمنکر از صفات بارز حبیبالله بود.
پس از انقلاب به عضویت بسیج در آمد، نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر را برعهده
گرفت. سال 1363 بهعنوان سرباز وظیفه در لشکر8 نجف اشرف مشغول خدمت شد. به توپخانه
معرفی گردید و پس از فراگیری یک دوره آموزش تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، راهی
جبهههای جنوب شد. به عنوان دیدهبان توپخانه از خود حماسههای بیشماری برجای
گذاشت.
برای آخرین باری که به مرخصی آمد، یک عکس بزرگ از خودش چاپ کرد. وقتی مادرش از او پرسید این عکس را برای چی تهیه کردی؟ گفت: " نگهش دار یک موقع به درد میخورد."
معمولاً بر سر مزار دوستان
شهیدش میرفت و ناراحت بود، شاید به این خاطر که از قافله آنها عقب مانده است. در
عملیات کربلای8 که در ادامه کربلای5 و جهت ثبت خط پدافندی در منطقه شلمچه انجام
شد، هنگامی که قصد داشت تجهیزات دیدهبانی را به دیدگاه در خط ببرد، بر اثر اصابت
ترکش به شهادت رسید.
نزدیک زمان شهادتش، مادرش در خواب میبیند حبیبالله پیش او میآید و خوشحال است ولی مادر گریه میکند. به مادرش میگوید: " ننه گریه نکن " و یک پارچه قرمز میگذارد روی زانوی مادرش. ایشان با این نشان متوجه شدند که حبیبالله شهید شده است.
گزیده
وصیتنامه
ـ از جوانان پرشور و غیور و
دلاور ایران میخواهم که جبههها را پر کنند و نگذارند امریکا که از طریق صدام به
ما حمله کرده، به آرزوی خود برسد.
ـ من از مردم شهیدپرور ایران و
مسلمین جهان میخواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه راه او را طی کنند و
نگذارند منافقین ضددین و ضدقرآن و خدا در پستهای مهم کشور رخنه کنند.
شهید مرتضی امینی
دیدهبان
فرزند: محمدعلی
متولد: 1343 دهنو(اصفهان)
عضویت: بسیج
محل شهادت: زبیدات(خط پدافندی)
تاریخ شهادت: 12/1/1362
محلخاکسپاری: دهنو
مرتضی یک روستاییزاده سختکوش بود، به کار بنّایی و گاه نقاشی اتومبیل میپرداخت و شبها به مدرسه شبانه میرفت و درس میخواند؛ اما بهدلیل مشکلات مالی نتوانست تحصیلاتش را بیشتر از دوم راهنمایی ادامه دهد. در کلاسهای قرآن شرکت میکرد و روح معنویاش را جلا میداد. با شروع انقلاب به همراه برادر اش (شهید امرالله) که از فعالان نهضت امامخمینی بود در تظاهرات و راهپیماییها حضور یافت. اوایل سال 59 به خیل بسیجیان پیوست و در 16/7/59 توسط بسیج شهرستان خمینیشهر آموزش نظامی دید. قبل از عملیات ثامنالائمه در 23/2/60 به لشکر امامحسین(ع) اعزام و به عنوان نیروی پیاده مشغول خدمت شد. زمانی که آبادان در محاصره دشمن بود، همراه رزمندگان از طریق ماهشهر و رودخانه بهمنشیر به جبهه اعزام شد که در این سفر لنج آنها دچارحادثه شد و به لطف خدا نیروها آسیب ندیدند. حضور مجدد مرتضی در جبهه، در گردان پیاده موسیبنجعفر(ع) بود. حضور حماسیاش در عملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، الیبیتالمقدس و رمضان آشکار بود. در عملیات رمضان بر اثر اصابت ترکش در نزدیک نخاع، مجروح شد. پس از بهبودی در تاریخ20/5/61 بار دیگر به جبهه اعزام شد و در قسمت خمپارهانداز لشکر امامحسین(ع) که آن زمان جزء سازمان واحد توپخانه بود، آموزش تخصصی دید و مشغول خدمت شد. در عملیات محرم علاوه بر کار در آتشبار، دیدهبان خمپاره هم بود. تا تاریخ 14/10/61 در لشکر امامحسین(ع) حضور داشت.
در نامهای به مادرش مینویسد: " مادرم میدانم که تو غرق در مهر و صفایی و فرزند خود را دوست داری اما آیا او را بیشتر از اسلام دوست داری؟ امام بزرگوار در سوگ هفتاد و دو تن شهید فاجعه هفتم تیر فرمودند: اسلام از همهی اینها بالاتر است. مادر مهربانم رابطه خود را با مادران شهدا بیشتر کن، چون شهدا در بهشت با هم هستند."
مناجات مرتضی نیز دلنشین بود، چنان که بیان میکند: " ایرب مهربان، ای ولی مؤمنان، ای که خارجکنندهی ظلمت از دلهایی و نور را به جای آن میافشانی، ما را از ظلمتگاه به سوی نور خاموش نشدنی خودت هدایت فرما."
اسفند ماه 1361 که به جبهه اعزام شد به رزمندگان لشکر8 نجفاشرف پیوست، با توجه به تخصصش در دیدهبانی به این واحد معرفی شد و قبل از عملیات والفجر1 برای تمرین عملی با یک اکیپ دیدهبانی در خط ابوغریب (عینخوش) مستقر شدند. چند روز پس از استقرار، نیروهای دشمن متوجه حضور آنها شدند و دیدگاه آنها را با خمپارهانداز زیر آتش قرار دادند، مرتضی که عاشق شهادت بود به اتفاق همرزمش مصطفی قدیریان به شهادت رسیدند.
خانواده امینی علاوه بر مرتضی دو شهید دیگر تقدیم اسلام نمودند. شهید امرالله امینی که از مسئولین تبلیغات لشکر امامحسین(ع) بود و قبل ازعملیات والفجر8 به شهادت رسید و رزمنده شهید قاسم امینی که نیروی پیاده در لشکر امامحسین(ع) بود و 6/2/67 در شلمچه به شهادت رسید تا نام این سه برادر شهید در تاریخ حماسهآفرینان ثبت گردد.
دیدهبان
شهید علینقی رحمتی
فرزند:
اسماعیل
متولد:
1342 دهنو اصفهان
عضویت:
پاسدار
محل
شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)
تاریخ
شهادت: 26/1/1362
محل خاکسپاری:
دهنو
دوم دبستان بود که پدرش را از
دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاسهای
قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاسهای قرآن در مسجد محل نقش بسزایی
داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات
والفجر1(اسفندسال61) به جبههها اعزام و پس از آموزش وارد واحد دیدهبانی شد.
همیشه باوضو بود. عصرها میگفت: " برویم قرآن بخوانیم" و مشغول خواندن
قرآن میشد. کتاب زیاد میخواند. علاقهاش به مفاتیح و خصوصاً دعای کمیل زیاد بود.
روز بعد از عملیات والفجر1 هنگام انجام وظیفه دیدهبانی پشت خاکریز خط مقدم به
شهادت رسید. در آخرین نامهاش خطاب به خانوادهاش نوشت:
" شهدا نشان دادند که زندگی تنها در ماندن نیست که اگر هدف ماندن باشد، گندیدن و پوسیدن است و اگر هدف تکامل و خلیفهالله شدن باشد، آنگاه همه چیز ارزش دارد."
ش هید مصطفی قدیریان
دیدهبان
فرزند: قربانعلی
متولد: 1345 نجفآباد
عضویت: بسیج
محل شهادت: خط پدافندی زبیدات
تاریخ شهادت: 12/1/1362
محل خاکسپاری: نجفآباد
در ورزش استعداد خاصی داشت، در
رشتههای فوتبال و کشتی فعالیت میکرد، در کشتی به پیشرفتهای قابل توجهی رسیده
بود. مصطفی قبل از رسیدن به سن بلوغ بهنماز اهمیت میداد. تا مقطع راهنمایی که
خواند، بنابر احساس مسئولیت در قبال خانواده، ترک تحصیل نمود و در امور کشاورزی و
دامداری به پدرش کمک میکرد.
هنوز شانزده بهار از عمرش نگذشته بود که داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد تا به جبهه برود. هنگام عزیمت به جبهه به همه سفارش میکرد که " پیرو خط امام باشید و سخنان ایشان را گوش دهید و عمل کنید و از کسانی که حرف و عملشان یکی است پیروی کنید و آنان را یاری کنید، از نفاق دوری کنید به مبارزه علیه دشمن ادامه دهید تا هیچکس دیگری به فکر حمله به کشور اسلامی ایران نیفتد. همیشه در زندگی به فقرا کمک کنید و نگذارید به آنها سخت بگذرد و هر کمکی که در دنیا کردید، بدانید که روز قیامت به کار میآید. کاری کنید که اسلام همیشه زنده بماند و راه حضرت اباعبداللهحسین(ع) را ادامه دهید تا رستگار شوید."
دیماه سال1361، در یک دوره
آموزش نظامی شرکت نمود و به لشکر8 نجفاشرف اعزام شد و به واحد دیدهبانی معرفی
گردید، پس از یک دوره کوتاه تخصصی دیدهبانی را فرا گرفت. با توجه به اینکه آن
روزها لشکر خط پدافندی و یا یک منطقه مانوری نداشت و نیاز بود که دیدهبانها به
صورت عملی کار کنند که تجارب مورد نیاز را به دست آورند و با آمادگی بالا در
عملیاتها حضور یابند، پس از هماهنگی با توپخانهی ارتش به اتفاق دو نفر دیگر از
برادران در خط پدافندی روبهروی شهر زیبدات عراق(عینخوش) مستقر شدند و شروع به
کار نمودند. پس از چند روز عراق موقعیت دیدگاه آنها را شناسایی با خمپاره آنها
را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به شهادت رسیدند. کرد و
با خمپاره آنها را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به
شهادت رسیدند.
شهید داود مؤمنی
خدمه توپ 122 م.م
فرزند: عباس
متولد: 1345 گرمسار
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو تک عراق
تاریخ شهادت: 29/1/67
محل خاکسپاری: گرمسار
هنوز سه ماه از تولد داود نگذشته بود که مادرش دچار
بیماری سختی شد و به بیمارستان منتقل شد، مدت بیستروز داود بدون مادر زندگی کرد و
بیمار شد به صورتی که نزدیک بود فوت کند. پس از بهبودی مادر و تغذیه از شیر مادر،
حالش بهتر شد و این لطف خداوند بود که این کودک بزرگ شود و با خون خود از اسلام
دفاع کند.
شغل خانوادهاش دامداری بود و در زمان ییلاق در چادر
زندگی میکردند. دوران دبستان را در محل خودشان روستای داورآباد (از توابع شهرستان
گرمسار) و دوران راهنمایی را به صورت شبانه در گرمسار خواند. باتوجه به وضعیت
نامناسب معیشتی خانواده، روزها مشغول کار بود و در امور خانه از جمله جمعآوری
هیزم برای گرم کردن خانه و پختوپز کمک حال مادرش بود. قبل از خدمت سربازی به
همراه برادرش در قسمت برقرسانی روستایی در جهادسازندگی خدمت نمود. باتوجه به اینکه
داود خودش یک روستاییزاده بود درد مردم را احساس میکرد و علاقهی خاصی به برقرسانی
به روستاییان داشت و زحمات زیادی در این راه متحمل شد.
در زمان جنگ از طریق جهادسازندگی به شهرها و روستاهای
خوزستان اعزام شد و خدمات شایستهای از خود برجای گذاشت.
برای انجام خدمت سربازی به لشکر8 نجفاشرف معرفی گردید و از آنجا به توپخانه اعزام شد. پس از گذراندن دوره تخصصی بهعنوان خدمهی توپ 122م.م خدمت نمود. در عملیات کربلای5 از ناحیه پا مجروح شد. او را به بیمارستان شهید بقایی اعزام کردند و سپس به مدت سه ماه در منزل تحت درمان بود، علیرغم این که هنوز بهبودی کامل نیافته بود و به کمک عصا راه میرفت خود را به همرزمانش در خط پدافندی فاو رساند. بنابر اظهار هم خدمتیهایش داود به کارهای هنری، اجتماعی و ورزش و نماز اول وقت اهمیت خاصی میداد. در آخرین مرخصیاش یک عکس یادگاری گرفت و از مادرش خواست که از آن نگهداری کند. مادرش بیان میکند: " در آخرین مرخصی هنگامی که میخواست به جبهه برود هرچند ثانیه برمیگشت و نگاه میکرد، خودش هم گفته بود ممکن است من بروم و دیگر برنگردم، میدانست شهید میشود."
قبل از شهادتش برای یکی از دوستانش تعریف کرده بود: " من در خواب دیدهام شهید میشوم." و سفارش میکند به مادرش چیزی نگوید.
زمانی که عراق جهت باز پسگیری فاو، تک سنگینی را آغاز
کرد، تعدادی از نیروهای ایرانی از جمله داود پس از اینکه مجبور به عقبنشینی میشوند
در اسکلهی کنار اروندرود قصد سوار شدن به قایق را داشتند که بر اثر اصابت گلوله
دشمن به شهادت میرسد.
پس از دوازده سال انتظار، مقداری از استخوانهای او
به همراه پلاک به دست خانوادهاش میرسد.
شهید
احمد رستمیان
مسئول اکیپ دیدهبانی
فرزند: حسین
متولد: 1344 نجفآباد
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 29/1/1367
محل خاکسپاری: نجفآباد
از خلاقیت و ابتکار عجیبی برخوردار بود، شوخطبعی و خوش برخورد بودنش او را
فردی دوست داشتنی کرده بود. مادرش به او گفته بود اگر شهید شوی من راضی نیستم، ولی
احمد با خوشرویی جواب داده بود" مادر، من شهید میشوم."
سال 56 به عنوان نیروی وظیفه وارد توپخانه شد و از آنجا به واحد دیدهبانی
اعزام گردید. قرار بر این شد قبل از انجام عملیات والفجر10 به عنوان مسئول دیدهبانی
در خط پدافندی فاو بماند. احمد از این موضوع ناراحت شد، زیرا دوست داشت در عملیات
شرکت کند، در خط پدافندی ماند. نیروهای عراقی هجوم گستردهای را برای باز پسگیری
فاو در آن منطقه، عملیاتی انجام دادند، در روز دوم تک عراق به فاو، احمد به جمع
شهیدان پیوست.
شهید حسن حسنزاده
دیدهبان
فرزند: مرتضی
متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: فاو (تک عراق)
تاریخ شهادت: 27/1/1367
محل خاکسپاری: مبارکه ـ ایمانشهر
تشکیل کتابخانه روستایشان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بیبضاعت نیز در این امر یاری میرساند. تیرماه سال 63، دوم دبیرستان بود که راهی جبهه شد و پس از طی دورهای آموزشی در یکی از گردانهای پیاده لشکر 8 نجفاشرف مشغول خدمت شد، که حدود یک سال طول کشید. سپس در سال 65 به جمع غواصان لشکر، پیوست. در تیرماه 66 پس از اعزام دوباره به لشکر وارد دیدهبانی توپخانه شد و پس از طی کردن یک دوه تخصصی در خط پدافندی فاو، راهی منطقه عملیاتی والفجر10(حلبچه) شد و به عنوان دیدهبان، فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. در همین عملیات بود که بر اثر بمباران شیمیایی مجروح شد. برادرش میگوید: " در عملیات والفجر10 مجروح شیمیایی شد؛ از بیمارستان به خانه آمده بود، اما دوست نداشت حتی پدر و مادر متوجه این موضوع شوند. حالش خوب نبود و گاهی از بینی او خون میآمد، هرچه به او اصرار کردم بیا برویم بیمارستان بستری شو، میگفت: نه، الان جبهه به نیرو نیاز دارد و باید بروم."
حسن در آخرین دیدارش، در جمع دوستانش گفته بود: " من آخرین شهید آدرگان هستم." هنوز بهبودی حسن کامل نشده بود که عراق حملات خود را جهت باز پسگیری فاو شروع کرد. در آخرین روز خدمت سربازیاش بود که برای دفع تک دشمن در خود احساس مسئولیت کرد و راهی منطقه فاو شد. در حین دیدهبانی مجدداً توسط گازهای شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و به وصل الهی رسید.
شهید حبیبالله امینی
دیدهبان
فرزند: حسن
متولد: 1346 آبادان
عضویت: سرباز وظیفه
محل شهادت: شلمچه(منطقهی عملیاتی کربلای8)
تاریخ شهادت: 26/1/1366
محلخاکسپاری: نجفآباد
مادرش او را جهت یادگیری قرآن به مسجد میفرستاد. پس از اینکه خانوادهاش به نجفآباد مهاجرت کردند، پدرش در همان دیار آبادان به کسب و کار ادامه داد. مشکلات مالی زندگی، حبیبالله را با اینکه سن کمی داشت به کار در یک کارگاه نجاری کشاند تا قسمتی از مخارج زندگی را تأمین کند. البته در کارهای خانه نیز به مادرش کمک مینمود. خواندن زیارت عاشورا، علاقهاش به حدیث کساء و پایبندی به امربهمعروف و نهیازمنکر از صفات بارز حبیبالله بود. پس از انقلاب به عضویت بسیج در آمد، نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر را برعهده گرفت. سال 1363 بهعنوان سرباز وظیفه در لشکر8 نجف اشرف مشغول خدمت شد. به توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری یک دوره آموزش تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، راهی جبهههای جنوب شد. به عنوان دیدهبان توپخانه از خود حماسههای بیشماری برجای گذاشت.
برای آخرین باری که به مرخصی آمد، یک عکس بزرگ از خودش چاپ کرد. وقتی مادرش از او پرسید این عکس را برای چی تهیه کردی؟ گفت: " نگهش دار یک موقع به درد میخورد."
معمولاً بر سر مزار دوستان شهیدش میرفت و ناراحت بود، شاید به این خاطر که از قافله آنها عقب مانده است. در عملیات کربلای8 که در ادامه کربلای5 و جهت ثبت خط پدافندی در منطقه شلمچه انجام شد، هنگامی که قصد داشت تجهیزات دیدهبانی را به دیدگاه در خط ببرد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
نزدیک زمان شهادتش، مادرش در خواب میبیند حبیبالله پیش او میآید و خوشحال است ولی مادر گریه میکند. به مادرش میگوید: " ننه گریه نکن " و یک پارچه قرمز میگذارد روی زانوی مادرش. ایشان با این نشان متوجه شدند که حبیبالله شهید شده است.
شهید عبدالله گرایی
دیدهبان
فرزند: محمد
متولد: 1344 قم
عضویت: بسیج
محل شهادت: پاسگاه بجلیه(عین خوش)
تاریخ شهادت: 13/1/1362
محل خاکسپاری: قم
شعارش این بود که " کربلا را باید از دست این بعثیها نجات داد." این شعار کسی بود که از همان ابتدا در مسجد محل و مدرسه کارهای فرهنگی وهنری قابل توجهی میکرد، همراه با پدرش کلاس قرآن برپا میکرد و با صوت زیبایی که داشت به این محافل شور و حال خاصی میبخشید. در حین تحصیل بهدلیل مشکلات مالی و کمک به خانواده در کار قالیبافی به مادرش یاری مینمود.
اوایل انقلاب همراه با دوستانش در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات حضوری فعال داشت. بعد از اینکه پدرش در سال 61 شهید شد، دیگر طاقت نیاورد و برای ادامهی راه پدر علیرغم مخالفت مادر و عمویش، با اصرار زیاد بهعنوان بسیجی به لشکر 8 نجفاشرف رفت. اواخر سال61 پس از گذراندن آموزش در واحد دیدهبانی مشغول خدمت شد. عبدالله یک نوجوان بسیجی بود در باغ طالقانی[1] قبل از عملیات والفجر1 در جمع دیدهبانان لشکر، عبدالله مربی قرآن بود. با آن سن و سال کم، خوب قرآن را یاد بچهها میداد و شد الگویی برای سایر نیروها.
در مورد نحوه شهادتش یکی از همرزمانش میگوید: "روز قبل از شهادتش دو نفر از برادران دیدهبان در دیدگاه روبهروی زیبدات عراق به شهادت رسیده بودند که شب شهادتشان مراسم دعایتوسل و خواندن فاتحه در چادر دیدهبانی برگزار کردیم، عبدالله دعایتوسل آن شب را با شور و حال خاصی خواند. شاید آرزویش در این مراسم شهادت در راه حق بود.
صبحگاه روز سیزدهم فروردین سال1362 جهت سرکشی به دیدگاه کنار پاسگاه بجلیه (منطقه عملیاتی والفجر1) همراه با عبدالله و برادر محمودی که این دو برادر بایستی به منطقه توجیه میشدند، رفتیم. چون به عراقیها نزدیک بودیم آنها متوجه ورود ما به دیدگاه شدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. ما از دیدگاه خارج شدیم و پشت خاکریز رفتیم. ناگهان یک خمپاره پشت سر ما اصابت کرد. عبدالله که ایستاده بود و مشغول دیدن خط عراقیها بود، ترکش خورد. به وسلیهی آمبولانس ارتش او را به عقب انتقال دادیم که در مسیر اورژانس به شهادت رسید."
وصیت نامه پاسدارشهید احمد رستمیان
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهداء والصدیقین
ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون
کسی که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (قرآن مجید )
ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگا نگان قرار گیرد.
(حضرت علی)
به نام خداوند یکتای هستی بخش که هرچه دارم از اوست، حتی وحتی زندگی وجسم از اوست، با درود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی تنها راد مرد بزرگ ایران که ملت ایران را از منجلاب ذلت وخواری و فساد نجات داد و راه سعادت را به آنان نشان داد.که خداوند به حق سر بریده حسین(ع)،او را تا انقلاب مهدی(عج) و حتی کنار مهدی محافظت بفرماید. همه خدمتگزاران اسلام وکلیه ون در خط امام و خدمت گزاران دین مبین اسلام و با سلام به شهیدان بزرگوار اسلام که با جان و مالشان اسلام را یاری نمودند وبا خون پاکشان درخت پر برکت اسلام را آبیاری نمودند.
چند نکته ای با ملت بزرگوار و خواهران و برادران:
خداوندا چگونه بنویسم زیرا که قلم عاجز و ناتوان است وتوانایی دستم نیز با اراده لا یزال توست و هر چه می نویسم فقط به خاطر توست و با یاری از تو که جز حقیقت چیزی نگویم و ننویسم .اگرچه آن شهیدان بزرگوار وصایایی به شما ملت عزیز و ستم دیده نوشته اند و مطالعه کرده اید وسخنان من جر تکرار و مزاحمت چیزی نیست ولی چونکه وظیفه هر مسلمان است که وصیت نامه را زیر سرش بگذارد و بخوابد، بر این شدم که چند نکته ای به طور مختصر برای برادران و خواهران بزرگوار بنویسم خدایا مرا ببخش و از گناهانم در گذر تو کریم و رحیم هستی، خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم ،خدایا های و هوی بهشت را می بینم،چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای ! فرشتگان ندا در دهند پیروان ابراهیم ، همراهان موسی ، همدستان عیسی، همکیشان محمد(ص)، همسنگران علی (ع)، همفکران حسین(ع) وهمگامان خمینی از سنگر کربلا آمده اند، چه شکوهی! خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند . به علی بگو که شیعیانش قیامت کردند و به حسین بگو که خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو از آن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویدند .
1- من با امام خمینی میثاق بستم و به ا و وفادارم زیرا که او به اسلام وقران وفادار است واگر چندین بار مرا بکشند وزنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.
2- بدان ای خواهر و برادرم که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای نیستی، نه برای هستی برای مردن نه برای زندگانی و تو در حال کوچ می باشی و در سرای موقت و در راه به سوی آخرت و تو رانده مرگی که گریزان از آن رهایی نمی یابد و جوینده آن را از دست نمیدهد و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بترس از اینکه مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی.
3- خود را برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و ناروائیها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شما خواهد بود و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می کند.
4- این مصیبتها و سختیها زود گذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.
5- اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاور.
6- همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ، زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.
7- ای خواهران حجاب را رعایت کنید و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.
8- ما در دامن کرامت و آقایی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج میزند و عزت و شرف به ما حکم می کند که برای مرگ آغوش باز کنیمآه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم.
9- دنیا خواهان ، سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند ، بعضی از آنان از بعضی دیگر به درد آمده و توانای آنان ناتوانشان را بخورد و بزرگ آنان بر کوچکشان ، با زور زیان رساند.
10- در مسائل روز بیدار و هوشیار باشید و مواظب اعمال و رفتار فرزندانتان باشید و نیکترین گفتارتان سخنی است که سود دهد.
و در آخر خدایا از تو میخواهم ، پروردگارا لباس دامادی من را خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم قرار بده، خدایا نقل دامادیم را رگبارگلوله قرار بده و عروسم را فرشته ای که مرا به سوی تو آورد قرار بده.
بار الهی ما را با شهدای گمنام محشور بفرما ، خدایا دوست دارم در راه تو و برای رضای تو کشته شوم .خداوندا به سوی تو می آیم اگر لایقم و مرا از گناه و گناهانی که کرده ام می بخشی،مرا بپذیر، زیرا که تو ارحم الراحمین هستی(امام را دعا کنید)
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوایش پرو بالی بزنم
در آخر از دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و برایم طلب آمرزش کنید.
والسلام
احمد رستمیان
28/7/1360
وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.
البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.
با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند.
والسلام خداحافظ
حسن حسن زاده
2/6/1365
وصیت نامه شهید حبیب امینی
ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته یا همه به یکبار متفق برای جهاد بیرون روید.
(سوره نساء آیه 71)
من از مردم شهید پرور ایران و مسلمین جهان می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه خط او را طی کنند و نگذارند منافقین ضد دین و ضد قرآن و خدا در پستهای مهم کشورمان ریخنه کنند و کم کم ریشه بگیرند این ریشه ها با هشیاری ملت مسلمان قطع خواهد شد و پوز این نوکران آمریکا را به خاک مالیده خواهد شد ( انشاء الله) .
و در پایان از جوانان پر شور و غیور و دلاور ایران می خواهم که جبهه را پر کنند و نگذارند آمریکا که به طریق صدام به ما حمله کرده به آرزوی خود برسد ؛ و همان پر کردن جبهه ها آمریکا را در خود خواهد لرزاند و بدانید هر چند آنها سلاح های زیادی دارند اما آنها خدا و امام زمان و نیروهای غیبی خدا را ندارند و همچنین ایمان را . و از کمکهای مردم قهرمان بسیار تشکر می کنم و از مردم میخواهم که باز به جبهه ها کمک کنند این کمک ها است که به برادران و رزمندها روحیه می دهد .
والســـــلام
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً
بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفا کردند و بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفادار ماندند و منتظر شهادت هستند. اللهم اغفرنی کل ذنب ادنبته
با درود بر پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و ائمه معصومین (ع) و درود بر امام خمینی رهبر نهضت جهانی اسلام و با آرزوی سلامت تا انقلاب مهدی برای ایشان و با درود و سلام بیکران بر شهدای صدر اسلام از هابیل تا صحرای کربلا و تا شهدای مظلوم انقلاب اسلامی ایران و سلام بر مردم قهرمان ایران , مردمی که یاران واقعی امامند , مردمی که در زیارت عاشورا می خوانند که ای امام حسین (ع) اگر در کربلا می بودیم شما را یاری میکردیم و به حال آن روز غبطه می خورند , حالا خود کربلایی به پا کرده و دین حسین را یاری می دهند , اما یک تذکر، ای مردم قدر این امام و انقلاب را داشته باشید. ای مردم شما در زمانی واقع شده اید که نسلهای آینده به حال شما غبطه خواهند خورند و خواهند گفت که ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام را یاری می کردیم. ای مردم به خدا قسم در جبهه عالم دیگری است. در جبهه علی اکبرها و حبیب بن مظاهرها زندگی می کنند زندگی در جنگی که اسلام بر آن بستگی دارد . به نظر ما جبهه های غرب و جنوب یک طومار الهی است ، که فردا روز حساب اگر کسی در این طومار امضاء نداشته باشد از او بازخواست شود و به قول امام علی (ع) امروز روز عمل و فردا روز حساب است , به حساب خود برسید قبل از اینکه حساب شما را برسند .
خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم و پس از عرض سلام، سلامتی شما را در راه خدمت به اسلام خواهانم. پدرم من افتخار می کنم که در چنین عصری واقع شده ام و جان نا قابل خود را در راه اسلام فدا کرده ام و شما هم باید افتخار کنید. پدرم مبادا عملی یا سخنی بگویید که خلاف راه شهیدان باشد.
خدمت مادر مهربانم سلام عرض می نمایم. مادرم می دانم که تو غرق در مهر و صفائی و فرزند خود را دوست داری، اما آیا بیشتر از اسلام دوست داری ؟ اما امام بزرگوار در سوگ 72 شهید و بهشتی فرمود : اسلام از همه اینها بالاتر است. مادر مهربان رابطه خود را ان شهداء بیشتر کن چون شهداء در بهشت با هم هستند.
خدمت برادران سلام عرض می نمایم و از آنها می خواهم مبادا بگذارند سلاح من بر زمین باشد ، که فردا پیش شهداء جوابگو خواهند بود و از خواهرانم می خواهم که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که خدمتگزار به اسلام باشند. از تمام برادرانی که اشتباهی از من دیده اند می خواهم که من را ببخشند و از آنها حلالیت می طلبم.لللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل مقدار پولی که دارم برای جنگ بدهید. چون امام فرمود جنگ جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما درگرو همین جنگ است. اگر جنازه من به شما رسید در قبرستان دهنو به خاک بسپارید در ضمن 5 ماه نماز و 2 سال روزه برای من ادا کنید.
والسلام
مرتضی امینی
وصیت نامه شهید عبدالله گرایی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدا پاسدار خون شهیدان و با سلام حضور مبارک منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با درود به ارواح پاک شهداء اسلام و با سلام حضور تمامی مردم مستضعف و مسلمان جهان بالاخص مردم شهید پرور ایران.
با سلام حضور مادر عزیز و گرامیم، مادر جان امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. ای مادر عزیزم که تمام عمر برای من زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی. امیدوارم که اگر از من ناراحتی به شما رسیده است من را ببخشید.ای مادر جان می دانم که تو در تمام عمر خود سعادت فرزندانت را می خواستی و اکنون اگر بالاترین سعادت نصیبم شد امیدوارم که برای من هیچ ناراحت نباشید و همچون زینب کبری صبر کنید و بدانید که با استقامت خود پاداشی بزرگ در نزد پروردگار دارید. حضور برادر عزیزم عبدالمجید سلام می رسانم و امیدوارم که به خوبی خانواده را سرپرستی نمائید و همچنین از برادر کوچکم یدالله می خواهم که به درس خود ادامه دهد تا بتواند خدمتی به اسلام کند و بتواند راه من را ادامه بدهد. ولی خواهران عزیزم این را بدانید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است و از شما می خواهم که با تربیت اسلامی فرزندانتان بتوانید یک مادر خوب باشید و فرزندانی را تربیت کنید که بتوانند راه شهیدان را ادامه دهند.
و من از تمام شما عزیزان می خواهم که اگر سعادتی نصیب من شد و در راه خدا جان بی ارزش خود را فدا کردم برای من ناراحت نشوید زیرا که من امانتی از طرف خدا بوده ام در دست شما و اکنون هم به پیش خدا باز می گردم و باید بدانید که بازگشت تمام ما به سوی خداست و سعی کنید که توشه ای برای آخرت خود ذخیره کنید که در برابر انبیاء و امامان رو سفید باشید.
اگر هم یک وقت دلتان گرفت برای سید الشهداء گریه کنید زیرا که آنان خیلی بیشتر از ما مظلومیت کشیدند، ناراحتی هایی که ما می کشیم در برابر مصیبت هایی که امام حسین تحمل کرد خیلی ناچیز است.همچنین از تمام مردم عزیز می خواهم که از جبهه پشتیبانی کنید تا هر چه زودتر این کفار بعثی عراق را سرنگون کنیم.
و اما سخنی با برادران هم سن و سال خودم و آن اینکه برادران در هر کجا هستید سعی کنید که بتوانید برای اسلام مفید واقع شوید و بشتابید به این جبهه ها تا به یاری شما جوانان این جنگ هر چه زودتر خاتمه پیدا کند و با یاری خدا و حضرت مهدی (عج) هر چه زودتر پرچم اسلام در تمامی جهان به اهتزاز درآید. بدانید که این درخت تنومند اسلام باید با خون شما عزیزان آبیاری شده و پابرجا و استوار بماند.در آخر از شما خانواده عزیزم می خواهم که 500 تومان به عنوان مظالم برای من بپردازید، همچنین از شما بالاخص برادرم می خواهم که از طرف من از تمام قوم و خویشان و دوستان و آشنایان رضایت بطلبید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته عبدالله
گرایی
28/10/1361
به امید برافروخته شدن پرچم خونین رنگ اسلام در سراسر جهان
وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.
ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید) سوره توبه آیه 22 تا 24
سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.
و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .
از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.
علی نقی رحمتی
24/10/1361
امام جماعت عراقی
در عملیات مسلمبنعقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آنهـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچههای اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانهی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.
چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانهی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او بهدست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعهی احتمال حمله شما در منطقهی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»
علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالبتر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانیها بجنگی و آنها را بکشی؛ آنها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانیها شو و یا فرار کن.»
او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برایمان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت میکند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع میکرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.
بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و گفت: شما فرشتهاید؛ من هرگز تصور نمیکردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانیها را میشناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق میدانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفتهاید، ولی مردم از صدام بسیار میترسند.»
پیک مرگ 1
چند روزی بود که برنامهریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمیشد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی میکردم متوجه منظورش نشدم. لحظهای بعد گفت: من امروز خستهام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکیرنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی میکنم.
در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: میخواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.
بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی میخواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من میخواهم بروم خرید، میخواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم میگیرم.
روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.
[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی
راد.
رؤیای صادق
راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی
همسنگر ما یک نفر بود به نام کافیان که من و معین با او غذا میخوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی میکرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دستشویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکیهایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوالپرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکشها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آنها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیهای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همانگونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آنجا او را به بیمارستان بردند.
عراقیها فاصلهی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل میبردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دستمان رها شد روی زمین.
شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجفآباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.
سبحانالله راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی
اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آنجا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحتمان کنار جادهای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپارهانداز 120م.م که من هم جز خدمهی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون بهوسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپهی سنگی و خاکی میکَندیم و از وسیلهی مهندسی و این حرفها خبری نبود. بچهها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون میخوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقیها ته درهی روبهرو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همانطور آرام و بیتوجه نماز را ادامه میداد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه میدهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحانالله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظهای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیوارهی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتیمتر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همهی اینها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیستوپنج سانتیمتر و قطر حدود دو سانتیمتر میهمان ما هستند.
الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحانالله عباس را بهیاد میآورم.
برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111
سردار سرتیپ پاسدار شهید
حاج غلامرضا یزدانی
فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه
فرزند: محمد
متولد: 1340نجفآباد
محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما
تاریخ شهادت: 1384/10/19
محل خاکسپاری: گار شهدای اصفهان
ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دیماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجفآباد ماند. در دورانی که زمزمههای انقلاب به گوش مردم میرسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیهها و سخنرانیهای حضرت امام را عهدهدار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکهسازی و فعالیـتهای انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.
پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنرستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار میشود. پس از نامنویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزشهای ویژه نظامی و کش و قوسهای فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.
مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاههای بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیدهبانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپارهانداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دیماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسولالله(ص) را تشکیل دادند.
با غنیمت گرفتن تعدادی از توپهای دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایهگذاری کرد و در عملیات الیبیتالمقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.
غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.
همزمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـتهای محـوله از طرف حسن باقری[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهرها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلولههای توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمیداشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیانگذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهدهی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیاتهای آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتکهای دشمن نقش بسزایی داشت.
در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آنجا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آلسعود گرفتار نشوند، نقش داشت.
پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.
اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیعزاده[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرحریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگانهای توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیاتها فراهم آورد.
با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهههای جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگانها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانهای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزبالله برداشت. این آموزشها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیریهای تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.
تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژههای زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقتهای خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیتها و مأموریتها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت مینمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.
مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانهی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش کرد آمادگی رزم یگانهای توپخانه افزایش پیدا کند و به فنآوریهای روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.
سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشتههای ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمرهی این تلاش است.
سرانجام در ۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که میرفت تا به یگانهای توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امامزاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.
[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.
[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.
[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگانهای مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیاتهای دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردینماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.
[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتمالانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.
-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه لا اله الا الله حسبی جل الله لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله
بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.
خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.
بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.
معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.
چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.
نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».
اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.
من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.
خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.
سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی
من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.
از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.
2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:
1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.
2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.
انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
العبد المذنب- یزدانی
عاشورای 66- جبهه تکمیل: عاشورای 75
وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی
بسم الله الرحمن الرحیم
یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.
ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید) سوره توبه آیه 22 تا 24
سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.
و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .
از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.
علی نقی رحمتی
24/10/1361
وصیت نامه پاسدارشهید احمد رستمیان
بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهداء والصدیقین
ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون
کسی که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (قرآن مجید )
ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگا نگان قرار گیرد.
(حضرت علی)
به نام خداوند یکتای هستی بخش که هرچه دارم از اوست، حتی وحتی زندگی وجسم از اوست، با درود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی تنها راد مرد بزرگ ایران که ملت ایران را از منجلاب ذلت وخواری و فساد نجات داد و راه سعادت را به آنان نشان داد.که خداوند به حق سر بریده حسین(ع)،او را تا انقلاب مهدی(عج) و حتی کنار مهدی محافظت بفرماید. همه خدمتگزاران اسلام وکلیه ون در خط امام و خدمت گزاران دین مبین اسلام و با سلام به شهیدان بزرگوار اسلام که با جان و مالشان اسلام را یاری نمودند وبا خون پاکشان درخت پر برکت اسلام را آبیاری نمودند.
چند نکته ای با ملت بزرگوار و خواهران و برادران:
خداوندا چگونه بنویسم زیرا که قلم عاجز و ناتوان است وتوانایی دستم نیز با اراده لا یزال توست و هر چه می نویسم فقط به خاطر توست و با یاری از تو که جز حقیقت چیزی نگویم و ننویسم .اگرچه آن شهیدان بزرگوار وصایایی به شما ملت عزیز و ستم دیده نوشته اند و مطالعه کرده اید وسخنان من جر تکرار و مزاحمت چیزی نیست ولی چونکه وظیفه هر مسلمان است که وصیت نامه را زیر سرش بگذارد و بخوابد، بر این شدم که چند نکته ای به طور مختصر برای برادران و خواهران بزرگوار بنویسم خدایا مرا ببخش و از گناهانم در گذر تو کریم و رحیم هستی، خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم ،خدایا های و هوی بهشت را می بینم،چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای ! فرشتگان ندا در دهند پیروان ابراهیم ، همراهان موسی ، همدستان عیسی، همکیشان محمد(ص)، همسنگران علی (ع)، همفکران حسین(ع) وهمگامان خمینی از سنگر کربلا آمده اند، چه شکوهی! خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند . به علی بگو که شیعیانش قیامت کردند و به حسین بگو که خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو از آن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویدند .
1- من با امام خمینی میثاق بستم و به ا و وفادارم زیرا که او به اسلام وقران وفادار است واگر چندین بار مرا بکشند وزنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.
2- بدان ای خواهر و برادرم که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای نیستی، نه برای هستی برای مردن نه برای زندگانی و تو در حال کوچ می باشی و در سرای موقت و در راه به سوی آخرت و تو رانده مرگی که گریزان از آن رهایی نمی یابد و جوینده آن را از دست نمیدهد و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بترس از اینکه مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی.
3- خود را برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و ناروائیها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شما خواهد بود و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می کند.
4- این مصیبتها و سختیها زود گذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.
5- اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاور.
6- همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ، زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.
7- ای خواهران حجاب را رعایت کنید و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.
8- ما در دامن کرامت و آقایی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج میزند و عزت و شرف به ما حکم می کند که برای مرگ آغوش باز کنیمآه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم.
9- دنیا خواهان ، سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند ، بعضی از آنان از بعضی دیگر به درد آمده و توانای آنان ناتوانشان را بخورد و بزرگ آنان بر کوچکشان ، با زور زیان رساند.
10- در مسائل روز بیدار و هوشیار باشید و مواظب اعمال و رفتار فرزندانتان باشید و نیکترین گفتارتان سخنی است که سود دهد.
و در آخر خدایا از تو میخواهم ، پروردگارا لباس دامادی من را خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم قرار بده، خدایا نقل دامادیم را رگبارگلوله قرار بده و عروسم را فرشته ای که مرا به سوی تو آورد قرار بده.
بار الهی ما را با شهدای گمنام محشور بفرما ، خدایا دوست دارم در راه تو و برای رضای تو کشته شوم .خداوندا به سوی تو می آیم اگر لایقم و مرا از گناه و گناهانی که کرده ام می بخشی،مرا بپذیر، زیرا که تو ارحم الراحمین هستی(امام را دعا کنید)
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوایش پرو بالی بزنم
در آخر از دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و برایم طلب آمرزش کنید.
والسلام
احمد رستمیان
28/7/1360
وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده
بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.
البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.
با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند.
والسلام خداحافظ
حسن حسن زاده
2/6/1365
وصیت نامه شهید حبیب امینی
ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته یا همه به یکبار متفق برای جهاد بیرون روید.
(سوره نساء آیه 71)
من از مردم شهید پرور ایران و مسلمین جهان می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه خط او را طی کنند و نگذارند منافقین ضد دین و ضد قرآن و خدا در پستهای مهم کشورمان ریخنه کنند و کم کم ریشه بگیرند این ریشه ها با هشیاری ملت مسلمان قطع خواهد شد و پوز این نوکران آمریکا را به خاک مالیده خواهد شد ( انشاء الله) .
و در پایان از جوانان پر شور و غیور و دلاور ایران می خواهم که جبهه را پر کنند و نگذارند آمریکا که به طریق صدام به ما حمله کرده به آرزوی خود برسد ؛ و همان پر کردن جبهه ها آمریکا را در خود خواهد لرزاند و بدانید هر چند آنها سلاح های زیادی دارند اما آنها خدا و امام زمان و نیروهای غیبی خدا را ندارند و همچنین ایمان را . و از کمکهای مردم قهرمان بسیار تشکر می کنم و از مردم میخواهم که باز به جبهه ها کمک کنند این کمک ها است که به برادران و رزمندها روحیه می دهد .
والســـــلام
من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً
بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفا کردند و بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفادار ماندند و منتظر شهادت هستند. اللهم اغفرنی کل ذنب ادنبته
با درود بر پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و ائمه معصومین (ع) و درود بر امام خمینی رهبر نهضت جهانی اسلام و با آرزوی سلامت تا انقلاب مهدی برای ایشان و با درود و سلام بیکران بر شهدای صدر اسلام از هابیل تا صحرای کربلا و تا شهدای مظلوم انقلاب اسلامی ایران و سلام بر مردم قهرمان ایران , مردمی که یاران واقعی امامند , مردمی که در زیارت عاشورا می خوانند که ای امام حسین (ع) اگر در کربلا می بودیم شما را یاری میکردیم و به حال آن روز غبطه می خورند , حالا خود کربلایی به پا کرده و دین حسین را یاری می دهند , اما یک تذکر، ای مردم قدر این امام و انقلاب را داشته باشید. ای مردم شما در زمانی واقع شده اید که نسلهای آینده به حال شما غبطه خواهند خورند و خواهند گفت که ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام را یاری می کردیم. ای مردم به خدا قسم در جبهه عالم دیگری است. در جبهه علی اکبرها و حبیب بن مظاهرها زندگی می کنند زندگی در جنگی که اسلام بر آن بستگی دارد . به نظر ما جبهه های غرب و جنوب یک طومار الهی است ، که فردا روز حساب اگر کسی در این طومار امضاء نداشته باشد از او بازخواست شود و به قول امام علی (ع) امروز روز عمل و فردا روز حساب است , به حساب خود برسید قبل از اینکه حساب شما را برسند .
خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم و پس از عرض سلام، سلامتی شما را در راه خدمت به اسلام خواهانم. پدرم من افتخار می کنم که در چنین عصری واقع شده ام و جان نا قابل خود را در راه اسلام فدا کرده ام و شما هم باید افتخار کنید. پدرم مبادا عملی یا سخنی بگویید که خلاف راه شهیدان باشد.
خدمت مادر مهربانم سلام عرض می نمایم. مادرم می دانم که تو غرق در مهر و صفائی و فرزند خود را دوست داری، اما آیا بیشتر از اسلام دوست داری ؟ اما امام بزرگوار در سوگ 72 شهید و بهشتی فرمود : اسلام از همه اینها بالاتر است. مادر مهربان رابطه خود را ان شهداء بیشتر کن چون شهداء در بهشت با هم هستند.
خدمت برادران سلام عرض می نمایم و از آنها می خواهم مبادا بگذارند سلاح من بر زمین باشد ، که فردا پیش شهداء جوابگو خواهند بود و از خواهرانم می خواهم که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که خدمتگزار به اسلام باشند. از تمام برادرانی که اشتباهی از من دیده اند می خواهم که من را ببخشند و از آنها حلالیت می طلبم.لللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل مقدار پولی که دارم برای جنگ بدهید. چون امام فرمود جنگ جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما درگرو همین جنگ است. اگر جنازه من به شما رسید در قبرستان دهنو به خاک بسپارید در ضمن 5 ماه نماز و 2 سال روزه برای من ادا کنید.
والسلام
مرتضی امینی
http://-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه لا اله الا الله حسبی جل الله لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله
بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.
خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی
زندگینامه شهید یزدانی
سرانجام در ۱۹ دی ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که میرفت تا به یگانهای توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امامزاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.بخشیدی.
بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.
معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.
چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.
نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».
اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.
من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.
خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.
سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی
من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.
از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.
2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:
1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.
2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.
انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار/panel/shohadatopkhaneh/post_edit/39
زندگینامه شهید یزدانی
-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه لا اله الا الله حسبی جل الله لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله
بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.
خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.
بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.
معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.
چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.
نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».
اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.
من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.
خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.
سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی
من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.
از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.
2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:
1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.
2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.
انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
العبد المذنب- یزدانی
عاشورای 66- جبهه تکمیل: عاشورای 75
امام جماعت عراقی
در عملیات مسلمبنعقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آنهـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچههای اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانهی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.
چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانهی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او بهدست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعهی احتمال حمله شما در منطقهی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»
علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالبتر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانیها بجنگی و آنها را بکشی؛ آنها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانیها شو و یا فرار کن.»
او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برایمان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت میکند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع میکرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.
بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و گفت: شما فرشتهاید؛ من هرگز تصور نمیکردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانیها را میشناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق میدانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفتهاید، ولی مردم از صدام بسیار میترسند.»
پیک مرگ 1
چند روزی بود که برنامهریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمیشد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی میکردم متوجه منظورش نشدم. لحظهای بعد گفت: من امروز خستهام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکیرنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی میکنم.
در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: میخواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.
بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی میخواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من میخواهم بروم خرید، میخواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم میگیرم.
روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.
[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی
راد.
رؤیای صادق
راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی
همسنگر ما یک نفر بود به نام کافیان که من و معین با او غذا میخوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی میکرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دستشویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکیهایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوالپرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکشها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آنها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیهای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همانگونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آنجا او را به بیمارستان بردند.
عراقیها فاصلهی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل میبردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دستمان رها شد روی زمین.
شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجفآباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.
سبحانالله راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی
اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آنجا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحتمان کنار جادهای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپارهانداز 120م.م که من هم جز خدمهی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون بهوسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپهی سنگی و خاکی میکَندیم و از وسیلهی مهندسی و این حرفها خبری نبود. بچهها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون میخوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقیها ته درهی روبهرو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همانطور آرام و بیتوجه نماز را ادامه میداد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه میدهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحانالله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظهای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیوارهی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتیمتر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همهی اینها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیستوپنج سانتیمتر و قطر حدود دو سانتیمتر میهمان ما هستند.
الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحانالله عباس را بهیاد میآورم.
برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111
حفظ بیتالمال راوی: علی نورمحمدی
بههمراه سردار شهید مصطفی تقیجراح جهت انجام یک مأموریت، از غرب کشور راهی تهران شدیم. در راه برگشت، به علت خستگی ایشان، رانندگی خودرو را من به عهده گرفتم. داخل شهر خوابشان برد، تصمیم گرفتم مسیری را که میبایست از طرف تهران به ساوه و غرب میرفتیم، تغییر داده و راه قم را که چند کیلومتری مسیرمان را اضافه میکرد، برگزیدم. به عوارضی قم که رسیدیم، از خواب بیدار شد و با ناراحتی گفت: به اجازۀ چه کسی ازخودروی بیتالمال اینگونه استفاده میکنی؟» گفتم: برای اینکه تجدید روحیهای باشد، فکر کردم برای نماز مغرب و عشا و زیارت در قم، توقفی داشته باشیم و بعد حرکت کنیم.
حاج مصطفی هزینۀ سوخت اضافی و استهلاک ماشین را از پول شخصیاش پرداخت.
در کنار فرمانده راوی: زینالدین
رادیوی مرکز اصفهان طی اطلاعیهای اعلام کرد: فردا پیکر پاک فرمانده گروه توپخانۀوصیت نامه سردار شهید تقی جراح
بسمه تعالی
الهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسلک، الهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، الهم اعرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»
ای خدا تو خود را به من بشناسان که اگر تو را شناساییم به خویش نفرمایی رسولت را نخواهم شناخت، ای خدا تو خود رسولت را به من بشناسان و اگر رسولت را به من نشناساندی، حجت را نخواهم شناخت، خدایا تو حجتت را به من بشناسان و اگر حجتت را به من نشناساندی از دین خود گمراه خواهم شد.
با درود و سلام بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام امت و با درود بر شهیدان گلگون کفن که با ایثار جان خود روحی دیگر بر اسلام و شیعه دمیدند و با سلام بر امت شهید پرور که ادامه دهنده ی راه شهیدان هستند. آری اکنون در زمانی واقع شده ایم که خداوند تعالی بر ما منت گذارده که توسط رهبری پیامبر گونه امام امت، ایران اسلامی و این امت به پا خواستنه که پس از 1400 سال داشت از بین می رفت و سلاطین و طاغوتیان و غارتگران هر کدام داشتند به نحوی از انحاء به اسلام ضربه می زدند و قوانین را به سود خود پیاده می کردند و مردم را چنان در تنگنا گذاشته بودند که به جز تعدادی مجاهد و از جان گذشته، قدرت و توان دادخواهی نداشتند و نمونه بارز آن دوران سیاه زمان رضا خان و فرزند نا خلفش بود که بر سر امام و امت چه ها که نکردند. آنگاه با قیام پانزده خرداد، انقلاب ما با رهنمودهای امام امت و تظاهرات مردم قهرمان ایران شروع شد و بعد از آن با فعالیت های مخفیانه ادامه یافت تا این که امام امت در تبعید و زندان شروع به پایه ریزی انقلاب کرده، افراد انقلابی و اسلام شناس ساخته شدند و به برکت حق تعالی در این دانشگاه گر چه بزرگ مردانی چون سعیدی ها، غفاری ها و . در سیاه چال های پهلوی به طرز فجیعی به شهادت رسیدند و افرادی چون منتظری و طاهری و رفسنجانی و ای و دیگران با تحمل شکنجه ها به خواست خدا برای پیش برد انقلاب باقی ماندند تا اینکه با فداکاری مردم و ریختن خون هزاران شهید که خیابان های شهر را با خون خود رنگین و با بدن مطهرشان قبرستان ها را لاله باران کردند و از این لاله ها هزاران مرد ساخته می شد و طاغوتیان و حکومتشان را سست می کرد. و روز فرج رسید و امت به پیروزی نهایی رسیدند و با این پیروزی کار ابر قدرت ها همچون آمریکا، شوروی و دیگر غارتگران تمام شد. و در صدد این بودند که نگذارند جمهوری اسلامی پیاده شوند و اول با تماس گرفتن نخست وزیر وقت بازرگان از او به عنوان سپر استفاده کردند و ضربه های زیادی زدند که الحمد الله با رهنمود های امام امت رفع گردید و دیگر با نوکر دیگرشان بنی صدر ملعون چه خیانت ها که به این کشور اسلامی نکردند که قلم در نوشتن آنها احساس شرمساری می کند که چقدر اینها سنگدل و از خدا بی خبرند و فکر نمی کنند که چگونه این انقلاب به ثمر رسید و دیگر بار با مسلح کردن تعدادی ضد انقلاب به عنوان مجاهدین خلق و گروهک های دیگر در سطح شهرها و کردستان و بلوچستان و دیگر امکان پذیر خواستند از پیشرفت انقلاب جلوگیری کنند و این را نمی دانستند که خدا با این امت است و این امام که بالای سر این امت است و سخنانش را مو به مو اجرا می کند آسیب نخواهد خورد و این امت حکومتی و قانونی را می خواهد پیاده کند که خدا به آنها وعده نصرتش را داده هیچ کس نمی تواند با هر عنوان و حیله و نیرنگ جلو این انقلاب را بگیرد. و مکروا و مکر الله و الله خیر المکارین و این دشمنان انقلاب با ضربه هایی که زدند، یاران امام را یک به یک به طرز فجیعی به شهادت رساندند. آیت الله بهشتی، رجایی، باهنر، مطهری و دیگر عزیزان که چه سرمایه های عظیم برای اسلام و جمهوری اسلامی ایران بودند. ولی امام امت با این که یاران را از دست می دادند به مردم دلداری می دادند و آنها را به مقاومت و ادامه دادن راه این عزیزان دعوت می کردند.
دیگر کاری که این حیله گران بین المللی و آمریکای جنایتکار برای ساقط کردن انقلاب کردند، دستور دادن به صدام بود که به ایران حمله کند. شاید از این راه بتواند به خیال خام خود برسد ولی غافل از این که آنها هنوز انقلاب و مردم و اسلام را نشناخته بودند و طرف مقابل خود را درک نکرده بودند. با تخصص های کاذب خود به هیچ جایی پای بند نبودند. می خواستند با حمله نظامی با این تصور که ایران نه ارتشی دارد و مردم هم که نمی توانند کاری کنند، حمله را آغاز کرد ولی حالا می بینیم که صدام تا کجاها آمده بود و حالا کجاست و یک نمونه از شجاعت های این امت، مردم خرمشهر (البته حزب الهی و سپاهی و دیگر نیروهای مردمی که دل سوز انقلاب بودند) حدود بیست الی بیست و پنج روز با تعداد اسلحه ی کم مقاومت کردند. آری در این جنگ چه عزیزانی را از دست دادیم، چه عزیزانی جلوی چشممان بدن آنها پاره پاره گردید، چه عزیزانی بدن مطهرشان در آتش ظلم و ستم و گلوله های صدامیان به خاکستر تبدیل شد.
گفتنی ها زیاد است ولی با خودم می گویم آیا با دیدن این صحنه ها چقدر توانستم خود را بسازم و از هوای نفس دور باشم؟ اگر دروغ نگویم خیلی کم. ولی ای امت قهرمان، ای عزیزان پشت جیهه، ما در این جنگ عزیزان بسیاری را از دست دادیم. شهیدان و سرداران شهیدی چون باقری، بقایی، رضایی، بروجردی و نمازی و حاج همت و دیگر عزیزانی که با خون سرخشان جبهه ها را رنگین کرده و روح شجاعت و رزمندگی در رزمندگان به جای گذاشته اند و این پیروزی ها همه اش به برکت خون این شهیدان است.
حال وظیفه ی ما در قبال خون این شهیدان چیست؟ آیا باید بازاریان ما گرانفروشی کنند؟ و جنس مردم را احتکار کنند و در اختیار مردم نگذارند؟ کارکنان ما در کارخانه کم کاری کنند؟ خواهران با وضعیتی مضحک در سطح شهر خود را نمایان کنند؟ و هزاران کار دیگر؟
آیا این شیوه و مقصد و هدف عزیزان شهید بود یا این که بر عکس، هر فرد ایرانی که خود را مقبول بداند هر فرد ایرانی هر قطره خونی که از رزمنده ای بر زمین می ریزد باری بر شانه او آمده و باید این بار را تحمل کند و با اعمال صالح و اطاعت از امام، و دستورات اسلام را به طور صریح عمل نماید. ولی بحمد الله ما نمی توانیم نا امید شویم که تعدای واقعاً کورند و کرند و نمی توانند واقعیت ها را ببینند و از اسلام و قرآن بدشان می آید و نمی خواهند بپذیرند که باید کمی در سختی زندگی کرد .
گفتنی زیاد است ولی باید بدانیم که با یک کار اشتباه و خلاف در جمهوری اسلامی که انجام بدهید قلب امام امت را به درد آورده ایم و امام زمان (عج) را از خود ناراضی کرده ایم و از خودم می گویم که هنوز نتوانستم خود را راضی کنم که آیا به وظیفه خود درست عمل کرده ام خیر؟
امید است که خداوند تعالی لطفی کند که اگر لیاقت شهادت دارم، که چنین نیست، نصیبم کند و اگر بنا است باشیم، که خدا نکند، موت مرا شهادت در راهش قرار دهد یا این که چنان توفیقی بدهد که ادامه دهنده ی راه شهدای عزیز و شهدای زنده (جانبازان) باشم
اگر چه درست نتوانستم مطلب را ادا کنم و دیگر هم متأسفانه وقت ندارم و اکنون که خداوند منتی دیگر بر ما گذاشته و توفیق شامل حال ما شد و به زیارت بیت الله الحرام می روم، شاید که آنجا بتوانم کنار قبر رسول الله (ص) و خانه ی خدا حوائج را بگویم و امید است که بر آورده شود.
حال در مورد نماز و روزه که نماز حدود سه سال خوانده شود و روزه هم در دفترچه یادداشت قرمز نوشته ام چند روز بدهکارم هستم و اموالی که موجود هست در اختیار همسر گذاشته شود که فرزندان عزیزم را وقتی بزرگ شدند و به حد تکلیف رسیدند طبق قانون شرع بین آنها تقسیم شود. در آخر گرچه من نتوانستم در این مدت عمر زیاد کار مثبتی انجام دهم و خداوند متعال را از خود خوشنود کنم، امید است که خداوند از لطف و کرمش مرا ببخشد. اگر لیاقت شهادت دارم، شهادت را نصیبم کند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد، انشا الله و امید است که پدر و مادرم که من نتوانستم حق آنها را ادا کنم، به آنها بی احترامی کردم و قدر آنها را ندانستم، مرا ببخشند و راضی باشند.
همسرم که واقعاً خدا از دست او راضی باشد از مدتی که با هم بوده ایم مدت زیادی را که در اینجا نبودم و کمتر در پیش او و فرزندانم بودم و او فرزندانم را خوب تربیت کرد و امیدوارم که زینب وار زندگی کنی و فرزندانم را آنطور که شایسته است و اسلام و قرآن دستور می دهد تربیت کنی که انشاء الله باعث سرفرازی پدر و مادر خود باشند. و امیدوارم که مرا ببخشید آن طور که من باید برای تو بوده باشم نبودم. امید است که مرا ببخشید.
از درگاه خدا بار دیگر طلب مغفرت و بخشش می کنم و امید است که به لطف خداوند تعالی و همت رزمندگان، دشمن ما از بین برود و اسرای عزیز آزاد و شهدای ما با شهدای کربلا محشور شوند و خبر سلامتی مفقودینهر چه زودتر به خانوادشان برسد و خداوند امام امت را که امید کلیه مستضعفان جهان است تا انقلاب مهدی (عج) زنده نگه دارد.
به امید زیارت کربلا و قدس عزیز خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار انشا الله این چند کلامی بود جهت یادبود این حقیر.
درباره این سایت