شهدای توپخانه نجف




 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.

 


سردار شهید

حاج مصطفی تقی‌جراح

فرمانده گروه توپخانه 61 محرم

 

فرزند: محمدعلی 

متولد:  1333نجفآباد

 محل شهادت: جاده خسروآباد، عملیات والفجر8

تاریخ شهادت: 1365/2/10

محل خاکسپاری: گار شهدای نجفآباد

 

در سال 1333 در نجف‌آباد متولد شد. تلاش خانواده‌اش بر این بود که رزقی حلال به دست آورند و بتوانند فرزندانی نیک سیرت تحویل جامعه دهند. مصطفی دیپلمش را در رشته عمران گرفت. سال 1355، به سربازی رفت و در توپخانه ارتش خدمت کرد. سربازی‌اش که تمام شد در صحنه‌های مبارزه با رژیم پهلوی حضوری جدی یافت؛ تشویق مردم به مبارزه و شرکت در تظاهرات، پخش اعلامیه و شرکت در فعالیت‌های مخفی و انقلابی علیه شاه.

هم‌زمان با فرمان حضرت امام، مبنی بر تشکیل جهادسازندگی به جمع جهادگران پیوست و به روستاهای نجف‌آباد رفت و در آن جا خدمات ارزشمند عمرانی انجام داد.

در سال 1359 هم‌زمان با میلاد با سعادت حضرت زهرا(س) ازدواج نمود که حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر است.

با آغاز جنگ تحمیلی همراه با جمعی از جهادگران یک دوره آموزش نظامی را طی نمود تا بتواند علیه مزدوران بعثی به جهاد نظامی مشغول شود. به اهواز اعزام شد و همراه دوستان جهادی در پایگاه گلف اهواز حضور یافت و به گروه مهدی علم‌الهدی[1] پیوست. فعالیتش را با انجام امور فرهنگی در خطوط نزدیک به نیروهای عراقی آغاز نمود. پخش دعای کمیل و ارشاد از طریق بلندگو موجب شد که تعدادی از عراقی‌ها خود را تسلیم کنند. همچنین با حضور در عملیات چریکی شبانه در کنار سایر نیروها در شبیخون زدن به دشمن شرکت می کرد. در عملیات محدود نصر، مجروح شد و به پشت جبهه منتقل گردید و از غافله شهدای این گروه در هویزه جا ماند. با بهبودی نسبی، راهی جبهه‌ی سوسنگرد شد و با توجه به تخصصی که داشت، کار را در واحد خمپاره‌انداز شروع کرد و تا قبل از عملیات رمضان در تیرماه 1361، در این واحد با مسئولیت‌های مختلف خدمات شایسته‌ای انجام داد. از جمله: در عملیات طریق‌القدس مسئول اطلاعات و عملیات، در فتح‌المبین و قبل از آن در پاتک عراق در تنگه چزابه، مسئولیت خمپاره‌اندازهای متحرکی را که بر روی نفربر زرهی M113  سوار شده بود، به عهده داشت. در عملیات الی‌بیت‌المقدس جانشین واحد خمپاره‌انداز تیپ 25کربلا بود که توانست تلفات سنگینی به دشمن وارد سازد. تیرماه سال 1361، با توجه به غنیمت گرفتن تعدادی توپ و نیاز به سازماندهی و به کارگیری این توپ‌ها بنا به پیشنهاد محمد آقایی[2] فرمانده توپخانه تیپ25 کربلا، به فرماندهی آتشبار152م.م منصوب شد؛ که این آغاز فعالیت مصطفی در توپخانه بود. در عملیات رمضان علاوه بر فرماندهی آتشبار، به عنوان جانشین توپخانه قرارگاه قدس هم فعالیت می‌کرد و پس از آن عملیات، در شهریور1361، بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم مأموریت یافت برای تقویت توپخانه جبهه میانی[3] راهی آن منطقه شود. فرماندهی آتشبار را به عهده گرفت و در عملیات‌های مسلم‌بن‌عقیل(ع) و والفجر1 حماسه‌های زیادی از خود به جای گذاشت.

از محرم سال 1362، نیاز جبهه‌ها به پشتیبانی آتش توپخانه افزایش یافت و اولین گروه توپخانه توسط گردان‌های جواد‌الائمه[4] که از تیپ امام حسین(ع) منفک شده بود و یک گردان 130م.م از توپ‌های غنیمتی به فرماندهی حاج مصطفی در غرب کشور تشکیل و راه‌اندازی شد. فرمانده این گروه حسن غازی[5] بود و در همین مسئولیت ماند تا آذرماه همان سال که برای راه اندازی گروه توپخانه پانزده خرداد، به اصفهان آمد.

درایت و تیزهوشی، تخصص بالا، پشتکار، صمیمیت، معنویت، مدیریت قوی حاج مصطفی موجب شد زمستان سال 2631، به فرماندهی گروه 61 محرم منصوب شود. هم‌زمان مسئولیت توپخانه قرارگاه نجف نیز به او واگذار گردید. اولین مأموریت در مسئولیت جدیدش انتقال گروه 61 محرم از غرب کشور به جنوب و شرکت در عملیات خیبر بود که به سرعت و به نحو مطلوب انجام شد و بعد از آن نیز گروه با حضور در عملیات‌های جنوب و غرب کشور، مانند: تحریرالقدس، والفجر5، عاشورا، بدر و عملیات محدود قدس و والفجر8، نقش بسزایی در امر پشتیبانی آتش از رزمندگان اسلام را انجام داد.

قبل از عملیات بدر، جهت فریب دشمن به توپخانه دستور داده شد مواضعی در مناطق مختلف جنوب کشور ایجاد کند و ضمن ستون‌کشی در روز، از این مواضع شلیک داشته باشد، که عمده این مأموریت به عهده حاج مصطفی بود. هم‌زمان یک آتشبار موشک‌انداز کاتیوشا در اختیار گروه قرار گرفت که در عملیات بدر به کار گرفته شد. حضور گروه 61 محرم علاوه بر جنوب و خصوصاً منطقه هورالهویزه، هم‌زمان با چند آتشبار در غرب کشور از رزمندگان اسلام حمایت و پشتیبانی می کردند.

در اواخر سال1364، فرماندهان سپاه و ارتش مشغول طرح‌ریزی و شناسایی از منطقه فاو برای انجام یک عملیات بزرگ آبی ـ خاکی بودند. هم‌زمان بایستی از اصل فریب در قالب عملیات‌های ایذایی استفاده می‌شد تا ذهن دشمن از هدف اصلی دور شده و توان رزمی اش در یک منطقه متمرکز نشود. به همین خاطر گروه 61 محرم مأموریت پیدا کرد که از سمت راست منطقه(آبادان) تا جزایر مجنون، توپ‌های خود را گسترش دهد و ضمن احداث مواضع متعدد و جابه‌جایی توپ‌ها، آماده شلیک بر روی مواضع دشمن خصوصاً راه‌های مواصلاتی سمت فاو، شود. با انجام این کار، از حدود 150 کیلومتری عقبه‌ دشمن تا رسیدن به فاو، زیر آتش رزمندگان اسلام قرار می‌گرفت و باید تا رسیدن به خطوط نبرد، تلفات سنگینی را متحمل شود و همچنین روحیه‌ی نیروهایش تضعیف می‌شد.

حاج مصطفی علاوه بر فرماندهی گروه، مسئولیت فرماندهی قرارگاه نجف را ـ که در شمال فاو وارد عمل می‌شد ـ به عهده داشت. به جرئت می‌توان گفت اگر طرح‌ریزی دقیق آتش و حضور مستقیم در خط و سرکشی مستمر حاج مصطفی نبود با توجه به فشار دائمی دشمن، پیروزی رزمندگان اسلام در این عملیات با مشکلات زیادی مواجه می‌شد.

در عین حُجب و حیا و صحبت با زیر دستان موقع مأموریت، صلابت و قاطعیت منحصر به فرد خودش را داشت، همه دوستش داشتند از فرماندهان تا سربازان، تبحر و تجربیات و نظرات بکر و تازه‌اش در مسائل نظامی و خصوصاً توپخانه همیشه راه‌گشای جلسات می بود. نماز اول وقت، تحجد، کم خوابی، تلاوت زیاد قرآن، روحیه با نشاط، تکلیف‌گرائی، تواضع، پشتکار و احترام به زیردستان از ویژگی‌های او بود.[6]»

روزی دوستانش دیدند موی سرش را از ته زده. گفتند: چرا خودت را مثل سربازها کرده‌ای؟ گفت: وقتی از سربازهای یگانم می‌خواهم موی سرشان را کوتاه کنند، نمی‌توانم قبل از اینکه خودم چنین نباشم از آن‌ها بخواهم که موی سرشان را ماشین کنند.[7]»

سرانجام شامگاه روز دهم اردیبهشت 1365 هنگامی که مواضع نیروها در فاو تثبیت شد، قصد داشت ضمن سرکشی به یگان‌های خود مستقر در آبادان و جزایر مجنون به اهواز برود تا به اتفاق خانواده در مراسم چهلمین روز شهادت پسر خاله‌اش[8] شرکت نماید؛ که با شلیک گلوله توپ دشمن در مسیر خسروآباد، پیکرش به خون نشست و به فیض شهادت نایل آمد. 



[1]1. شهید محمد حسین علم الهدی، به همراه 120نفر از یارانش در دی‌ماه 1360 در دفاع از شهر هویزه در یک نبرد جانانه تا آخرین قطره خون خود جنگیدند و به شهادت رسیدند

 

[2]2. سردار محمد آقایی، اولین فرمانده توپخانه تیپ 25 کربلا که در دوران دفاع مقدس و پس از آن، با مسئولیت‌های مختلف در سپاه خدمت نموده است

 

[3]3. استان‌های ایلام و کرمانشاه

 

[4]1. گردان جوادالائمه، از نیروهای تیپ امام حسین(ع) تشکیل شده بود. این گردان، توپ های 130م.م و تجهیزات غنیمتی عراق را که در عملیات فتح المبین به دست آورده بودند، در اختیار داشتند. در آذرماه 1362 این گردان به غرب مأمور شد و هسته مرکزی گروه 61 محرم را تشکیل دادند.

 

[5]2. سردار شهید حسن غازی، اولین گروه توپخانه سپاه(61 محرم) به ایشان واگذار شد. بعد از مدتی یگان‌های مستقل توپخانه سپاه با همفکری ایشان به وجود آمدند. در عملیات خیبر برای شلیک موشک به همراه سردار شهید حسن تهرانی مقدم، سردار سید حبیب‌الله اعتصامی و سردار محمد آقایی به خط مقدم طلائیه رفته بودند، به شهادت رسید.

 

[6]1. کتاب سرداران آتش، نوشته سردار شهید حاج غلامرضا یزدانی

 

[7]1.همان. .

 

[8]2. سردار شهید احمدرضا ابراهیمی، جهادگر، که در19/4/1365 در منطقه عملیاتی فاو به شهادت رسید.  

 



              

سردار شهید

محمدحسن مددی

مسئول اطلاعات توپخانه لشکر

  

فرزند: عباسعلی 

متولد: 1345 نجف‌آباد

محل شهادت: جنوب.

تاریخ شهادت: 26/6/76

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

     

پدرش چوپان بود و اغلب بیرون از منزل به دنبال کسب و کار و به دست آوردن رزق حلال بود. از کودکی به همراه برادرش اکبر مددی[1] به مسجد جوادیه می‌رفت و در کلاس قرآن حضور پیدا می‌کرد. دوران ابتدایی و راهنمایی را در محله خودشان درس خواند. یکی از شغل‌های رایج آن روزها که در خانه هم این کار را می‌شد انجام داد نخ تابی» بود که این دو برادر از این راه به اقتصاد خانواده کمک می‌کردند. شوخ طبعی، زیرکی، کوشش و فعالیت از همان دوران در وجود محمدحسن نمایان بود.

در دوران تحصیلات راهنمایی بود که نهضت مردمی به رهبری امام خمینی شروع شد. او که در یک خانواده مذهبی رشد کرده بود، در خود احساس وظیفه نمود و همراه با سایر هم‌شاگردی‌ها و خانواده، پا به پای مردم انقلابی در این مبارزه شرکت نمود، پخش اعلامیه، نوشتن شعار روی دیوارها، تکثیر اعلامیه، شرکت در تظاهرات و راه پیمایی‌های مردمی از فعالیت‌های او بود.

زمستان سال57، مردم به دلیل اعتصابات در تنگنا بودند، در یاری رساندن به مستمندان در آن شرایط سخت از هیچ کوشش دریغ نمی‌کرد.

در انتخاب دوست دقت می‌کرد. اغلب دوستانش بعدها به عنوان رزمنده در جبهه‌ها حضور پیدا کردند و به شهادت رسیدند. یکی از آن‌ها که از همان دوران کودکی با هم بازی می‌کردند، حیدر‌علی طالبی[2] بود.

به ورزش علاقه‌ی خاصی داشت و تا این اواخر جزء بازیکنان تیم فوتبال بود و با توجه به حسن خلق و شوخ طبعی که داشت، اغلب بازیکنان دوستش ‌داشتند.

هجده ساله بود که با دختر عمویش ازدواج کرد که این زندگی مشترک تا زمان شهادتش یازده سال طول کشید و حاصل آن دو دختر و یک پسر بود. رفتار ایشان در محیط خانواده بسیارخوب بود. علاقه‌ی خاصی به بچه‌هایش داشت. در جهت تأمین آسایش و رفاه خانواده کوشا و علی‌رغم مشکلات اقتصادی سعی و تلاش وی در این بود که خانواده زندگی راحت‌تری داشته باشد و در غیاب او که به مأموریت می‌رفت احساس کمبود نکنند.

محمدحسن، با شروع جنگ تحمـیلی وارد پایگاه بسیـج محله‌شان[3] شد. در اوایل جنگ با توجه به حرکات ضدانقلاب احتمال درگیری و خرابکاری در مراکز حساس و حیاتی وجود داشت. سپاه با استفاده از نیروهای مردمی نگهبانی این مراکز را به‌عهده گرفت که وی در اواخرسال‌ 59 و اوایل 60 با این پایگاه همکاری مستمری داشت و یکی از نیروهای فعال آن محسوب می‌شد. سال 1360، با توجه به نیاز جبهه‌ها مدتی را به سر پل ذهاب در غرب کشور اعزام شد و به یاری رزمندگان اسلام شتافت. مرداد ماه سال 1361، هم‌زمان با عملیات رمضان به جبهه‌های جنوب رفت و چند ماه در نیروی پیاده مشغول خدمت شد. سپس در تاریخ 28/8/61 به گردان توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری آموزش‌های لازم، در عملیات محرم به عنوان خدمه‌ی قبضه‌ی122 م.م فعالیت‌های زیادی انجام داد.

در عملیات والفجر مقدماتی، به‌ عنوان مسئول قبضه‌ی 122 م.م فعالیت می‌کرد که در حین شلیک گلوله توپ، در اثر اصابت پوکه پای راست و مچ دست چپ او دچار آسیب دیدگی شد و مدتی برای انجام معالجه به نجف‌آباد منتقل شد. سپس در سال 1362 با توجه به نیاز سپاه و احساس مسئولیتی که در خود احساس می‌کرد به عضویت سپاه در آمد.

قبل از عملیات والفجر4 به غرب کشور اعزام شد و به خیل رزمندگان لشکر نجف‌اشرف پیوست. آن روزها تعدادی قبضه107 م.م[4] به لشکر تحویل داده بودند که مسئولیت راه‌اندازی آن به توپخانه واگذار شد. برادران امینی، رادی، یوسفی، صالحی و شهید مددی مأمور راه‌اندازی و به کارگیری این قبضه‌ها شدند. در عملیات خیبر این قبضه‌ها به گردان ذوالفقار(خمپاره‌انداز) واگذار شد که مسئول آن محمدحسن بود. با توجه به عمق زیاد منطقه در روزهای اول عملیات توپخانه کارایی نداشت به همین دلیل آتش پشتیبانی با قبضه‌های107م.م و خمپاره‌اندازها تأمین می‌شد. محمدحسن در این عملیات شیمیایی شد که پس از سپری کردن پانزده روز دوره درمان دوباره به جبهه بازگشت.

در عملیات بدر، نیز حضور چشمگیری داشت، در این عملیات با توجه به بُعد مسافت و پیشرفت‌هایی که خمپاره و قبضه‌ی 107 م.م در زمینه‌ی استقرار و حرکت در هور و آبراه‌ها، کسب کرده بود، مانند واگذاری شناورهای ذوالجناح[5] این واحد نقش بسزایی در پشتیبانی آتش داشت.

فعالیت‌های محمدحسن در حیطه مسئولیت‌های واگذار شده خلاصه نمی شد، هر کجا که نیاز بود خدمتی انجام دهد و یا این که در جهت دفاع از میهن اسلامی با سلاح‌های دیگر بجنگد، دریغ نمی‌کرد. او در عملیات بدر، هنگامی که دستور عقب‌نشینی صادر شد، سکانداری قایقی را به عهده گرفت و به انتقال نیروها به عقب مشغول شد.

در عملیات قادر با همان مسئولیت‌های قبلی در گردان ذوالفقار[6] خدمت نمود. قبل از عملیات والفجر8 (فاو) علی‌رغم این‌که جانشین دوم بود، مسئولیت دیده‌بانی هم به ایشان واگذار شد، ولی متأسفانه چند روز قبل از عملیات یک شب در تاریکی هوا و لغزنده بودن جاده‌ سوار بر موتورسیکلت تصادف کرد و از ناحیه دست دچار آسیب دیدگی شد و مدتی را مشغول معالجه بود که بعد از عملیات مجدداَ به منطقه برگشت.

خدماتش در گردان ذوالفقار، در عملیات کربلای4 و 5، والفجر10(حلبچه) تا فروردین ماه سال67 ـ همزمان با پاتک عراق به فاو ـ ادامه داشت.

اوایل سال67 با توجه به احتمال حمله‌ی عراق جهت باز پس‌گیری فاو، به دستور حاج احمد کاظمی به عنوان مسئول محور فاو به آن منطقه اعزام گردید. پس از چند روز با توجه به شواهد و قرائن موجود در خط متوجه شدند که دشمن قصد تحرکاتی در این منطقه دارد. لذا بعد از سر و سامان دادن نیروهای در خط با همکاری فرماندهان و نیروهایی که در منطقه حضور داشتند به دفاع جانانه از این سرزمین پرداختند و آن‌چه در توان داشتند به کار گرفتند. ولی با توجه به طرح ریزی عملیات و آمادگی قبلی عراق و کمک دشمنان خارجی، موفق به باز پس‌گیری فاو شد.

پس از تعرضات عراق بر مناطق مرزی جهت بر هم زدن سازمان رزم دشمن و جلوگیری از حملات عراق و باز پس‌گیری مناطقی که تحت اشغال م بود، عملیات بیت‌المقدس7  در شلمچه طرح‌ریزی شد. با توجه به نیاز، محمدحسن به عنوان فرمانده گردان پیاده اهرا منصوب شد. وی شروع به آموزش و سازماندهی نیروها نمود و در این امر از هیچ کوششی دریغ نکرد و حتی برای تشویق نیروها خودش زودتر از همه در کلاس‌های آموزشی شرکت می‌کرد، این گردان در عملیات شرکت نمود  و ضمن وارد آوردن تلفات سنگین به دشمن، مقر یکی از تیپ‌های عراق را تصرف کرد.

پس از قبول قطعنامه 895 توسط ایران، با توجه به حساسیت منطقه و احتمال مجدد دشمن، گردان‌ها در پادگان انبیا(شوشتر) حضور داشتند و مشغول فراگیری آموزش و تمرینات بودند. ایشان تا سال 1369 فرمانده این گردان بود. سپس جهت فراگیری آموزش دوره عالی پیاده، مدت یک سال به تهران اعزام شد و پس از بازگشت، مجدداً به گردان ذوالفقار معرفی شد. هم زمان عراق به کویت چون احتمال تعرض به خاک جمهوری اسلامی می‌رفت، لشکر نجف‌اشرف جهت پدافند و همچنین بازسازی و احداث استحکامات به خط مرزی خرمشهر منتقل شد. یکی از محورها به گردان انبیا به فرماندهی محمدحسن واگذار شد.  

اوایل سال 1371، گردان‌ها و واحدهای لشکر نجف به پادگان عاشورا در نجف آباد منتقل شد و پس از مدتی با توجه به نیاز، در مدیریت طرح و برنامه‌ی معاونت آماد و پشتیبانی مشغول خدمت شد و سپس در سال 1371، به توپخانه معرفی شد. با توجه به استعداد و سابقه‌ای که داشت به عنوان مسئول اطلاعات توپخانه لشکر نجف‌اشرف مشغول خدمت گردید.

محمدحسن به دلیل برخورد خوب با نیروها، خوش رفتاری، مدیریت صحیح، دلسوزی نسبت به نیروها و توجه به معشیت آن‌ها، از همان اوایل محبوبیت قابل توجهی بین نیروها خصوصاَ سربازها پیدا کرد. توپخانه‌ی لشکر آن زمان علاوه بر مسئولیت‌های ذاتی که در پادگان عاشورا داشت، مأموریت راه‌اندازی و تقویت توپخانه‌ی تیپ یکم ـ که در سنندج مستقر بود ـ را نیز دنبال می‌کرد.

در سال 1374، به تیپ یکم، مأموریت مرزی واگذار شد که ایشان به عـنوان نماینده‌ی تام‌الاختیار توپخانه لـشکر، جهت پی‌گیری مسائل مربوط به پشتیبانی آتش در منطقه حضور پیدا کرد.

وقتی که به مأموریت می‌رفت مانند دوران جنگ، با قدرت و قوّت تمام، به انجام وظیفه می‌پرداخت و همه به‌عنوان یک فرمانده‌ی لایق دوستش می‌داشتند. در مواقع استراحت با شوخی و خنده همکاران را روحیه می‌داد و یا اغلب با نیروها فوتبال بازی می‌کرد و هنگام کار با قاطعیت به امور می‌پرداخت.

سال74-75 با توجه به این که مسئول توپخانه در حال گذراندن دوره بود، ایشان در کنار برادر میرزاخانی امور توپخانه لشکر را رسیدگی می‌کرد.

سرانجام شهریور ماه سال1376، همراه با یک گروه تفحص برای جست‌وجوی شهدای مفقود، همراه دوستان صمیمی‌اش عبدالرسول اکبری و مهدی شریفی راهی مناطق جنگی جنوب شدند. در این مأموریت بر اثر انفجار مین پیکر عزیزش در آتش سوخت و دو دوستش نیز به فیض شهادت رسیدند.

یکی از همکاران نقل می‌کند: بعد از شهادتش در فکر بودم که چرا مددی شهید شد. حیف بود. شب او را در خواب دیدم که لباس سفیدی پوشیده و خوشحال و خندان است و گفـت: ناراحت من نباش، من جایم خیلی خوب است؛ فکری به حال خودتان بکنید. 



[1]1. شهید اکبر مددی متولد1341، در 11/8/1361، در عملیات محرم به شهادت رسید.

 

[2]. سردار شهید حیدر‌علی طالبی معروف به استاد میرزا»، فرمانده جبهه شوش، که در آذر ماه 1359 به شهادت رسید.

 

[3]2. پایگاه شهید بهشتی مسـجد حرّ(حاج ‌نوروز) نجف‌آباد.

 

[4]1. موشک‌انداز 12 لول و 9 کیلومتر برد دارد. با توجه به حجم آتش و متحرک بودن این سلاح ـ چون روی جیپ سوار می‌شود ـ و کمبود مهمات توپ‌های122 م.م در آن زمان و همچنین کوهستانی بودن منطقه، کارایی خوبی داشتند

 

[5]2. شناور ذوالجناح(آتشبار متحرک) قایق های فی نسبتاً بزرگی که به نقاط مورد نظر در هور منتقل می شد و بر روی آن خمپاره انداز و قبضه 107م.م قرار می گرفت. این شناور دارای چهار جک متحرک بود که در نقطه استقرار این جک ها داخل آب قرار می گرفت و در بستر آب استوار می شد تا بتواند شناور را ثابت و محکم نگه دارد. توسط شناورهای ذوالجناح گلوله در فاصله نزدیکی به دشمن شلیک می شد و کارایی بالایی داشت.

 

[6]1. گردان ذوالفقار، متشکل از انواع خمپاره انداز و قبضه 107م.م که به صورت ثابت و متحرک کار می کردندو استعداد و تجهیزات آن در حد یک تیپ بود.

 



 

   خاطرات سردار شهید از زبان بستگان
همسر شهید
.ما مدت 1 سال عقد بودیم که عروسی کردیم ، 15 روز بعد ایشان چون عضو سپاه بودند رفتند اهواز و 45 روز بعدش آمدند مرخصی .
از نظر اقتصادی در وضع بدی بودیم ولی در حد توان برای آسایش و راحتی ما تلاش می کرد که وقتی نبود (درحال مامریت بود) ما در سختی نباشیم بسیار ساده و از خود گذشته بود .اهل تجملات نبود به صورتیکه این اواخر وقتی به ایشان چیزی می گفتیم انگار می دانست که می خواهد برود ، می گفت : رها کن این چهار روز دنیا را ارزشی ندارد.
در خصوص محبت و رسیدگی به فرزندان ،نقل قول از همسرشان:وقتی که از کار یا ماموریت می آمدند بچه ها بعد از مدت ها پدرشان را می دیدند .ایشان با وجود همه خستگیها به آنها توجه میکرد .دور او جمع می شدند ، من می گفتم پدرتان خسته است بگذارید حالا استراحت کند اما او می گفت چکارشان داری ؟ با آنها بازی می کرد ، از آنها می پرسید چه بازی دوست داری .هر کدامشان هر بازی را که دوست داشتند با آنها بازی می کرد ، حرف های آنها را گوش می داد و به درسشان رسیدگی می کرد و با اخلاقی خوش و مهربان با آنها بر خورد می کرد.
او همانگونه که خود فردی مقید به رعایت واجبات و ترک محرمات بود از خانواده اش هم انتظار داشت که به نماز و حجاب اهمیت دهد و سعی می کرد بچه هایش را از همان اوایل کودکی افرادی مذهبی تربیت کند .دختر شهید :
پدرم در خیلی موارد به خصوص اقامه نماز ، نصیحتم می کرد و خیلی دوست داشت با اینکه کوچک بودم و هنوز واجبم نشده بود چادر سرم کنم . با توجه به اینکه در محیط دبستان اکثر دانش آموزان چادر به سر نمی کردند برای من خیلی سخت بود،پدرم اجساس می کردچادرسرکردن در این محیط مشکل است .لذا زمانیکه در حال ماموریت نبود خودشان در مدرسه به دنبال من می آمد که با هم به منزل بیاییم
شهید مددی نسبت به پدر و مادر و برادران و خواهرانش خیلی مهربان بود .آنها را دوست می داشت .در سختیها و بیماریها همراه آنها بود و در حد امکان به آنها کمک می کرد.
خواهر شهید : (مادر شهید مجتبی محمدی)
این مادر شهید در خاطراتش می فرماید:یک زمانی شوهرم مریض بود .ناراحت بودم که چرا هیچکس نیامده به او سر بزند . چند لحظه بعد دیدم صدای زنگ می آید ، رفتم درب را باز کردم ، دیدم محمد حسن است .آمد و با شوهرم روبوسی کرد و با هم نشستند و صحبت کردند .وقتی که می خواست برود آمد پیش من و گفت : خواهر هر موقع که کار داشتی بیا و به خود من بگو و ناراحت نباش.
ایشان می گوید:من هیچ گاه به یاد ندارم که پدر و مادر از محمد حسن شکایتی داشته باشند .او واقعا خوب بود.

 

خاطرات سردار شهید مددی از زبان همرزمان
برادر رادی :
برادر رادی که ان زمان فرمانده گردان ذوالفقار بود در خصوص شهید مددی می فرماید: با شروع عملیات خیبر همراه شهید مددی و 3 الی 4 نفر از نیروهای خمپاره و دیده بان به منطقه عملیات(جزایر مجنون) مراجعه کردیم و در یکی از پدهای جزیره در خط مقدم مستقر شدیم با توجه به پاتکهای شدید دشمن و  

 

 

تلفات زیاد نیروهای پیاده  این قسمت از خط تقریباَ خالی بود و تا رسیدن نیروهای جدید 2 الی 3 روز طول کشید که ما چند نفر از این قسمت خط دفاع کردیم و شهید مددی به اتفاق 2 نفر نیرو از 107 م م رشادتهای زیادی از خودش نشان داد و در این مدت شجاعانه با هر سلاحی که در دسترس بود با دشمن مقابله می کرد که این قسمت از خط تا رسیدن نیروهای پیاده حفظ شد
برادر غلامی :
در خصوص دلسوزی نسبت به بیت المال ،برادر علی غلامی که برای مدتی مسئول پشتیبانی گردان ذوالفقار بود و از نزدیک با روحیات شهید مددی آشنا هستند می گوید:زمانی که در خط پدافندی فاو بودیم یک دوربین 20*120 روی یک دکل نزدیک خط عراقیها به جای مانده بود که به دلیل در تیررس بودن آن انتقال به عقب مشکل بود یک شب ایشان به من و آقای نجفیان گفت می خواهیم یک ماموریت برویم ، با ماشین تا نزدیک دکل رفتیم و با توجه به گل و شل بودن زمین و نزدیک بودن به دشمن مسافت زیادی را طی کرده تا به دکل رسیدیم و به سختی از دکل بالا رفتیم که ناگهان متوجه شدیم دوربین به دکل با زنجیر قفل شده است به شهید مددی گفتم نتیجه ای ندارد بیایید برویم ایشان گفت نه این دوربین خیلی برای ما ارزش دارد لذا به واحد موتوری مراجعه و و سایل موردنیازرا گرفتیم و مجدداَ به دکل مراجعه کرده و یکی دو ساعت ایشان به سختی و علی رغم  تاریکی هوا و آسیب دیدن دستش به هر زحمتی که بود دوربین را از دکل جدا کرد و خودش آنرا به گردن انداخت و از دکل پائین آمدیم .
ایشان در یک خاطره دیگر می گوید :زمانی که در پادگان انبیاء شوشتر مستقر بودیم نیروها از یک پتو استفاده نا بجا کرده بودند که شهید مددی همه نیروها را به خط کرد و با اشاره به اهمیت حفظ بیت المال تذکرات لازم را به آنها داد.
از زبان شهید :
چند روزی بود که بر روی خاکریزها (منطقه فاو) بخصوص جاده فاو البحار افرادی مشاهده می کردیم که هیچ شباهتی با نیروهای عراقی نداشته که این مورد را گزارش نمودم. دستور داده شد مراقب حرکات و رفتار آنها باشید ،تا اینکه در یکی از روزهای فروردین 67 دشمن با بمباران و گلوله باران(آتش تهیه) از طریق زمین و آسمان قصد نفوذ به کل منطقه را نمود.
با خود گفتم خدایا چه شده است که اینها چنین منطقه را زیر آتش گرفته اند. تمامی این موارد در عرض چند دقیقه شروع شده بود و من سریعاَ در اطراف خود نگاهی کرده و تمامی نیروها را در محلهای خود مستقر کردم و متوجه شدم در این میان نیروهای دریایی و هوایی و زمینی بعثی با همکاری نیروهای بیگانه دست به تهاجم گسترده زده اند و نیروهای غیور ایران اسلامی نیز به دفاع و مقابله برخاسته بودندو حتی از نثار جان خود نیز دریغ نمی کردندو این در طول تاریخ ما به ثبت رسیده استکه هرگاه بیگانه قصد تهاجم به سرزمین ایران را داشته است به دفاع برخاسته ایم و ایستادگی کردیم ، به حق ملت ما ملتی سزاوار تحسین می باشد و فرقی در زن و مرد و پیر و کودک و جوان ندارد نمونه آنها شهدای زمان معاصر خودمان، مثل شهید چمران ، شهید همت ، شهید باکری و یا رئیسعلی دلاوری. وهزاران شهیددیگر که همیشه شهدای کربلا را درذهن تداعی می کنند و درود خداوند بر آنها باد.
 در این اوضاع و احوال بود که 2 یا 3 کردان نیروی بسیجی از مقر لشگر در پادگان انبیاء شوشتر به ما ملحق شده و به کمک ما شتافتند ولی به دلیل حجم آتش دشمن و نا شناخته بودن منطقه برای نیروهای جدید الورود و همچنین آمادگی دشمن بعثی که ازقبل در یک منطقه مانند سرزمین فاو احداث کرده بود و     

 

 

مانورهایی انجام داده بود کار چندانی از ما ساخته نبود و در حین درگیری بود که دشمن پل ارتباطی ما را با آن طرف اروند قطع کرد و رساندن تدارکات و مهمات را با مشکل و کندی روبرو ساخت که این امر توسط قایق انجام می شد. به این صورت که آنها مواد تدارکاتی را به همراه مهمات به اینطرف آب منتقل میکردند و در هنگام برگشت نیروهای زخمی رابه ان طرف آب انتقال می دادند. عملیات دشمن 2 روز طول کشیدکه با مقاومت سرسختانه نیروها مواجه شده بود. با این حال که اکثر نیروهای ما از طریق مواد شیمیایی مجروح و مصدوم شده بودند. تا اینکه د رروزدوم دستور تخلیه فاو  صادر شد و ما موظف به اجرای دستور شدیم، چرا که ما به دستور رهبر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) در مقام دفاع در آمدیم و هم اکنون موظف به اجرای دستورات هستیم.آنهایی که در عملیاتهای جنگی شرکت کرده اند می دانند بحث عقب نشینی سخت ترین نوع یک برنامه جنگی است و آن هم در زمانی که راههای استراتژیک و تدارکاتی قطع شده باشد و تنها باید از طریق قایقهای کوچک و شنا از عرض رودخانه ای مثل اروند رود (600متر)آن هم با آن حجم آب و تیر اندازی ممتد دشمن و گلوله باران نمودن اسکله ها و وجود نیروهای زخمی چگونه باید عبور کرد؟ ایشان درخصوص نحوه عقب نشینی خود از فاو در ادامه می گوید : افراد را با هر وسیله ای که به دست می آمد سوار کرده و از رودخانه عبور می دادم به گونه ای که در آخرین لحظات مجبوربه استفاده از یونولیتهای بجای مانده از پلهای شناور والوار سنگرها شدم که تعدادی از عزیزان در حین عبور بر اثر شلیک تیر نفرات دشمن به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
من جزء آخرین نفراتی بودم که در فاو بودیم . به هر طرف نگاه می کردم می دیدم هیچ وسیله ای برای عبور نیست و دشمن در فاصله 20 متری ساحل موضع گرفته. لذا تصمیم گرفتم با شنا از رودخانه خروشان عبور کنم ، آن هم در حین جزر و اگر به یاد داشته باشی من در مسابقات شنا در نیروهای سپاه شهرمان اگر اول نمی شدم نفر دوم بودم و نفر اول بیشتر مواقع محمد رضا آذری بود (جانبازی که چند سال بعد به درجه رفیع شهادت نائل گردید، روحش قرین رحمت الهی باد) حال تو می دانی با توجه به مجروحیت من و اینکه 2 بار دستم از آرنج پیچ و پلاک شده بود ، چه می گویم . به هر حال در آب پریدم و شروع کردم به شنا کردن . چیزی در حدود 30 الی 40 دقیقه در آب بودم به گمان اینکه در طرف دیگر اروند هستم. بالا که آمدم دیدم من حول یک محور نیم دایره ای به سمت جنوب حرکت کرده ام و دشمن منتظر است تا مرا دستگیر نماید. بلافاصله مجدداً در آب    غوطه ور شدم که نفرات پیاده دشمن شروع به تیر اندازی و پرتاب نارنجک دستی نمودند. خوشبختانه تیرها در آب اثری بر روی من نداشت. (چرا که در آب قدرت نفوذ فشنگ و یا نارنجک کاهش می یابد) در این حالت چیزی حدود 2 ساعت یا بیشتر شنا کردم که از قدرتم کاسته شده بود. لذا به سختی تمام به ساحل نزدیک شدم که دیدم چیزی در حدود 2 الی 3 کیلومتر پایین تر از آنجایی که به آب زده بودم هستم و همانجا از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم دیدم حدوداً ساعت 4 عصر است و من در خاک میهن اسلامی ایران هستم. به اطراف نگاه کرده کسی را ندیدم و تنها یک دستگاه آمبولانس بود که از کار افتاده بود . به هر صورتی بود آن را به راه انداختم و تعدادی از برادران زخمی را که موفق شده بودند از رودخانه عبور نمایند را در مسیر سوار کرده و به سمت عقب حرکت کردیم.    
 

 

والسلام



شهید عبدالله گرایی

دیده‌بان

 

فرزند: محمد 

متولد: 1344 قم

عضویت: بسیج

محل شهادت: پاسگاه بجلیه(عین خوش)

تاریخ شهادت: 13/1/1362

محل خاک‌سپاری: قم 

    

شعارش این بود که " کربلا را باید از دست این بعثی‌ها نجات داد." این شعار کسی بود که از همان ابتدا در مسجد محل و مدرسه کارهای فرهنگی وهنری قابل توجهی می‌کرد، همراه با پدرش کلاس قرآن برپا می‌کرد و با صوت زیبایی که داشت به این محافل شور و حال خاصی می‌بخشید. در حین تحصیل به‌دلیل مشکلات مالی و کمک به خانواده در کار قالی‌بافی به مادرش یاری می‌نمود.

اوایل انقلاب همراه با دوستانش در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات حضوری فعال داشت. بعد از این‌که پدرش در سال 61 شهید شد، دیگر طاقت نیاورد و برای ادامه‌ی راه پدر علی‌رغم مخالفت مادر و عمویش، با اصرار زیاد به‌عنوان بسیجی به لشکر 8 نجف‌اشرف رفت. اواخر سال61 پس از گذراندن آموزش در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. عبدالله یک نوجوان بسیجی بود در باغ طالقانی[1] قبل از عملیات والفجر1 در جمع دیده‌بانان لشکر، عبدالله مربی قرآن بود. با آن سن و سال کم، خوب قرآن را یاد بچه‌ها می‌داد و شد الگویی برای سایر نیروها.

در مورد نحوه شهادتش یکی از همرزمانش می‌گوید: "روز قبل از شهادتش دو نفر از برادران دیده‌بان در دیدگاه روبه‌روی زیبدات عراق به شهادت رسیده بودند که شب شهادت‌شان مراسم دعای‌توسل و خواندن فاتحه در چادر دیده‌بانی برگزار کردیم، عبدالله دعای‌توسل آن شب را با شور و حال خاصی خواند. شاید آرزویش در این مراسم شهادت در راه حق بود.

صبحگاه روز سیزدهم فروردین سال1362 جهت سرکشی به دیدگاه کنار پاسگاه بجلیه (منطقه عملیاتی والفجر1) همراه با عبدالله و برادر محمودی که این دو برادر بایستی به منطقه توجیه می‌شدند، رفتیم. چون به عراقی‌ها نزدیک بودیم آن‌ها متوجه ورود ما به دیدگاه شدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. ما از دیدگاه خارج شدیم و پشت خاک‌ریز رفتیم. ناگهان یک خمپاره پشت سر ما  اصابت کرد. عبدالله که ایستاده بود و مشغول دیدن خط عراقی‌ها بود، ترکش خورد. به وسلیه‌ی آمبولانس ارتش او را به عقب انتقال دادیم که در مسیر اورژانس به شهادت رسید."

 

گزیده وصیت‌نامه

امیدوارم که برای من هیچ ناراحت نباشید و هم‌چون زینب کبری صبر کنید و بدانید که با استقامت خود پاداش بزرگی نزد پروردگار دارید. اگر یک وقت دل‌تان گرفت(در برابر شهادت من) برای سیدالشهدا گریه کنید. زیرا که آن‌ها خیلی بیش‌تر از ما مظلومیت کشیدند. ناراحتی‌هایی که ما می‌کشیم در برابر مصیبت‌هایی که امام حسین(ع) تحمل کرد، خیلی ناچیز است.



[1]1. مقر لشکر8 نجف‌اشرف در منطقه عین‌خوش.

 



شهید مرتضی امینی

دیده‌بان

فرزند: محمدعلی

متولد: 1343 دهنو(اصفهان)

عضویت: بسیج

محل شهادت: زبیدات(خط پدافندی)

تاریخ شهادت: 12/1/1362

محل‌خاک‌سپاری: دهنو

مرتضی یک روستایی‌زاده سخت‌کوش بود، به کار بنّایی و گاه نقاشی اتومبیل می‌پرداخت و شب‌ها به مدرسه شبانه می‌رفت و درس می‌خواند؛ اما به‌دلیل مشکلات مالی نتوانست تحصیلاتش را بیشتر از دوم راهنمایی ادامه دهد. در کلاس‌های قرآن شرکت می‌کرد و روح معنوی‌اش را جلا می‌داد. با شروع انقلاب به همراه برادر ‌اش (شهید امرالله) که از فعالان نهضت امام‌خمینی بود در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها حضور یافت. اوایل سال 59 به خیل بسیجیان پیوست و در 16/7/59 توسط بسیج شهرستان خمینی‌شهر آموزش نظامی دید. قبل از عملیات ثامن‌الائمه در 23/2/60 به لشکر امام‌حسین(ع) اعزام و به عنوان نیروی پیاده مشغول خدمت شد. زمانی که آبادان در محاصره دشمن بود، همراه رزمندگان از طریق ماهشهر و رودخانه بهمن‌شیر به جبهه اعزام ‌شد که در این سفر لنج آن‌ها دچارحادثه شد و به لطف خدا نیروها آسیب ندیدند. حضور مجدد مرتضی در جبهه، در گردان پیاده موسی‌بن‌جعفر(ع) بود. حضور حماسی‌اش در عملیات‌های طریق‌القدس، فتح‌المبین، الی‌بیت‌المقدس و رمضان آشکار بود. در عملیات رمضان بر اثر اصابت ترکش در نزدیک نخاع، مجروح شد. پس از بهبودی در تاریخ20/5/61 بار دیگر به جبهه اعزام شد و در قسمت خمپاره‌انداز لشکر امام‌حسین(ع) که آن زمان جزء سازمان واحد توپخانه بود، آموزش تخصصی دید و مشغول خدمت شد. در عملیات محرم علاوه بر کار در آتشبار، دیده‌بان خمپاره هم بود. تا تاریخ 14/10/61 در لشکر امام‌حسین(ع) حضور داشت.

در نامه‌ای به مادرش می‌نویسد: " مادرم می‌دانم که تو غرق در مهر و صفایی و فرزند خود را دوست داری اما آیا او را بیشتر از اسلام دوست داری؟ امام بزرگوار در سوگ هفتاد و دو تن شهید فاجعه هفتم تیر فرمودند: اسلام از همه‌ی این‌ها بالاتر است. مادر مهربانم رابطه خود را با مادران شهدا بیشتر کن، چون شهدا در بهشت با هم هستند."

مناجات‌ مرتضی نیز دل‌نشین بود، چنان که بیان می‌کند: " ای‌رب مهربان، ای ولی مؤمنان، ای که خارج‌کننده‌ی ظلمت از دل‌هایی و نور را به جای آن می‌افشانی، ما را از ظلمتگاه به سوی نور خاموش نشدنی خودت هدایت فرما."

اسفند ماه 1361 که به جبهه اعزام شد به رزمندگان لشکر8 نجف‌اشرف پیوست، با توجه به تخصصش در دیده‌بانی به این واحد معرفی شد و قبل از عملیات والفجر1 برای تمرین عملی با یک اکیپ دیده‌بانی در خط ابوغریب (عین‌خوش) مستقر شدند. چند روز پس از استقرار، نیروهای دشمن متوجه حضور آن‌ها شدند و دیدگاه آن‌ها را با خمپاره‌انداز زیر آتش قرار دادند، مرتضی که عاشق شهادت بود به اتفاق هم‌رزمش مصطفی قدیریان به شهادت رسیدند.

خانواده امینی علاوه بر مرتضی دو شهید دیگر تقدیم اسلام نمودند. شهید امرالله امینی که از مسئولین تبلیغات لشکر امام‌حسین(ع) بود و قبل ازعملیات والفجر8 به شهادت رسید و رزمنده شهید قاسم امینی که  نیروی پیاده در لشکر امام‌حسین(ع) بود و 6/2/67 در شلمچه به شهادت رسید تا نام این سه برادر شهید در تاریخ حماسه‌آفرینان ثبت گردد.

 



 

شهید حبیب‌الله امینی

دیده‌بان

 

فرزند: حسن

متولد: 1346 آبادان

عضویت: سرباز وظیفه 

محل شهادت: شلمچه(منطقه‌ی عملیاتی کربلای8)

تاریخ شهادت: 26/1/1366

محل‌خاک‌سپاری: نجف‌آباد

 

مادرش او را جهت یادگیری قرآن به مسجد می‌فرستاد. پس از این‌که خانواده‌اش به نجف‌آباد مهاجرت کردند، پدرش در همان دیار آبادان به کسب و کار ادامه داد. مشکلات مالی زندگی، حبیب‌الله را با این‌که سن کمی داشت به کار در یک کارگاه نجاری کشاند تا قسمتی از مخارج زندگی را تأمین کند. البته در کارهای خانه نیز به مادرش کمک می‌نمود. خواندن زیارت عاشورا، علاقه‌اش به حدیث کساء و پایبندی به امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از صفات بارز حبیب‌الله بود. پس از انقلاب به عضویت بسیج در آمد، نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر را برعهده گرفت. سال 1363 به‌عنوان سرباز وظیفه در لشکر8 نجف اشرف مشغول خدمت شد. به توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری یک دوره ‌آموزش تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، راهی جبهه‌های جنوب شد. به عنوان دیده‌بان توپخانه از خود حماسه‌های بی‌شماری برجای گذاشت.

برای آخرین باری که به مرخصی آمد، یک عکس بزرگ از خودش چاپ کرد. وقتی مادرش از او پرسید این عکس را برای چی تهیه کردی؟ گفت: " نگهش دار یک موقع به درد می‌خورد."

معمولاً بر سر مزار دوستان شهیدش می‌رفت و ناراحت بود، شاید به این خاطر که از قافله آن‌ها عقب مانده است. در عملیات کربلای8 که در ادامه کربلای5 و جهت ثبت خط پدافندی در منطقه شلمچه انجام شد، هنگامی که قصد داشت تجهیزات دیده‌بانی را به دیدگاه در خط ببرد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

نزدیک زمان شهادتش، مادرش در خواب می‌بیند حبیب‌الله پیش او می‌آید و خوشحال است ولی مادر گریه می‌کند. به مادرش می‌گوید: " ننه گریه نکن " و یک پارچه قرمز می‌گذارد روی زانوی مادرش. ایشان با این نشان متوجه شدند که حبیب‌الله شهید شده است.

 

گزیده وصیت‌نامه

ـ از جوانان پرشور و غیور و دلاور ایران می‌خواهم که جبهه‌ها را پر کنند و نگذارند امریکا که از طریق صدام به ما حمله کرده، به آرزوی خود برسد.

ـ من از مردم شهیدپرور ایران و مسلمین جهان می‌خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه راه او را طی کنند و نگذارند منافقین ضددین و ضدقرآن و خدا در پست‌های مهم کشور رخنه کنند.



شهید مرتضی امینی

دیده‌بان

فرزند: محمدعلی

متولد: 1343 دهنو(اصفهان)

عضویت: بسیج

محل شهادت: زبیدات(خط پدافندی)

تاریخ شهادت: 12/1/1362

محل‌خاک‌سپاری: دهنو

مرتضی یک روستایی‌زاده سخت‌کوش بود، به کار بنّایی و گاه نقاشی اتومبیل می‌پرداخت و شب‌ها به مدرسه شبانه می‌رفت و درس می‌خواند؛ اما به‌دلیل مشکلات مالی نتوانست تحصیلاتش را بیشتر از دوم راهنمایی ادامه دهد. در کلاس‌های قرآن شرکت می‌کرد و روح معنوی‌اش را جلا می‌داد. با شروع انقلاب به همراه برادر ‌اش (شهید امرالله) که از فعالان نهضت امام‌خمینی بود در تظاهرات و راه‌پیمایی‌ها حضور یافت. اوایل سال 59 به خیل بسیجیان پیوست و در 16/7/59 توسط بسیج شهرستان خمینی‌شهر آموزش نظامی دید. قبل از عملیات ثامن‌الائمه در 23/2/60 به لشکر امام‌حسین(ع) اعزام و به عنوان نیروی پیاده مشغول خدمت شد. زمانی که آبادان در محاصره دشمن بود، همراه رزمندگان از طریق ماهشهر و رودخانه بهمن‌شیر به جبهه اعزام ‌شد که در این سفر لنج آن‌ها دچارحادثه شد و به لطف خدا نیروها آسیب ندیدند. حضور مجدد مرتضی در جبهه، در گردان پیاده موسی‌بن‌جعفر(ع) بود. حضور حماسی‌اش در عملیات‌های طریق‌القدس، فتح‌المبین، الی‌بیت‌المقدس و رمضان آشکار بود. در عملیات رمضان بر اثر اصابت ترکش در نزدیک نخاع، مجروح شد. پس از بهبودی در تاریخ20/5/61 بار دیگر به جبهه اعزام شد و در قسمت خمپاره‌انداز لشکر امام‌حسین(ع) که آن زمان جزء سازمان واحد توپخانه بود، آموزش تخصصی دید و مشغول خدمت شد. در عملیات محرم علاوه بر کار در آتشبار، دیده‌بان خمپاره هم بود. تا تاریخ 14/10/61 در لشکر امام‌حسین(ع) حضور داشت.

در نامه‌ای به مادرش می‌نویسد: " مادرم می‌دانم که تو غرق در مهر و صفایی و فرزند خود را دوست داری اما آیا او را بیشتر از اسلام دوست داری؟ امام بزرگوار در سوگ هفتاد و دو تن شهید فاجعه هفتم تیر فرمودند: اسلام از همه‌ی این‌ها بالاتر است. مادر مهربانم رابطه خود را با مادران شهدا بیشتر کن، چون شهدا در بهشت با هم هستند."

مناجات‌ مرتضی نیز دل‌نشین بود، چنان که بیان می‌کند: " ای‌رب مهربان، ای ولی مؤمنان، ای که خارج‌کننده‌ی ظلمت از دل‌هایی و نور را به جای آن می‌افشانی، ما را از ظلمتگاه به سوی نور خاموش نشدنی خودت هدایت فرما."

اسفند ماه 1361 که به جبهه اعزام شد به رزمندگان لشکر8 نجف‌اشرف پیوست، با توجه به تخصصش در دیده‌بانی به این واحد معرفی شد و قبل از عملیات والفجر1 برای تمرین عملی با یک اکیپ دیده‌بانی در خط ابوغریب (عین‌خوش) مستقر شدند. چند روز پس از استقرار، نیروهای دشمن متوجه حضور آن‌ها شدند و دیدگاه آن‌ها را با خمپاره‌انداز زیر آتش قرار دادند، مرتضی که عاشق شهادت بود به اتفاق هم‌رزمش مصطفی قدیریان به شهادت رسیدند.

خانواده امینی علاوه بر مرتضی دو شهید دیگر تقدیم اسلام نمودند. شهید امرالله امینی که از مسئولین تبلیغات لشکر امام‌حسین(ع) بود و قبل ازعملیات والفجر8 به شهادت رسید و رزمنده شهید قاسم امینی که  نیروی پیاده در لشکر امام‌حسین(ع) بود و 6/2/67 در شلمچه به شهادت رسید تا نام این سه برادر شهید در تاریخ حماسه‌آفرینان ثبت گردد.

 



دیده‌بان

شهید علی‌نقی رحمتی

فرزند: اسماعیل

متولد: 1342 دهنو اصفهان

عضویت: پاسدار 

محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)

تاریخ شهادت: 26/1/1362 

 

 

محل خاک‌سپاری: دهنو

 

دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) به جبهه‌ها اعزام و پس از آموزش وارد واحد دیده‌بانی شد. همیشه باوضو بود. عصرها می‌گفت: " برویم قرآن بخوانیم" و مشغول خواندن قرآن می‌شد. کتاب زیاد می‌خواند. علاقه‌اش به مفاتیح و خصوصاً دعای کمیل زیاد بود. روز بعد از عملیات والفجر1 هنگام انجام وظیفه دیده‌بانی پشت خاکریز خط مقدم به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش خطاب به خانواده‌اش نوشت:

" شهدا نشان دادند که زندگی تنها در ماندن نیست که اگر هدف ماندن باشد، گندیدن و پوسیدن است و اگر هدف تکامل و خلیفه‌الله شدن باشد، آن‌گاه همه چیز ارزش دارد."



ش

هید مصطفی قدیریان

دیده‌بان

 

فرزند: قربانعلی

متولد: 1345 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: خط پدافندی زبیدات

تاریخ شهادت: 12/1/1362          

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

 

در ورزش استعداد خاصی داشت، در رشته‌های فوتبال و کشتی فعالیت می‌کرد، در کشتی به پیشرفت‌های قابل توجهی رسیده بود. مصطفی قبل از رسیدن به سن بلوغ به‌نماز اهمیت می‌داد. تا مقطع راهنمایی که خواند، بنابر احساس مسئولیت در قبال خانواده، ترک تحصیل نمود و در امور کشاورزی و دامداری به‌ پدرش کمک می‌کرد.

هنوز شانزده بهار از عمرش نگذشته بود که داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد تا به جبهه برود. هنگام عزیمت به جبهه به همه سفارش می‌کرد که " پیرو خط امام باشید و سخنان ایشان را گوش دهید و عمل کنید و از کسانی که حرف و عمل‌شان یکی است پیروی کنید و آنان را یاری کنید، از نفاق دوری کنید به مبارزه علیه دشمن ادامه دهید تا هیچ‌کس دیگری به فکر حمله به کشور اسلامی ایران نیفتد. همیشه در زندگی به فقرا کمک کنید و نگذارید به آن‌ها سخت بگذرد و هر کمکی که در دنیا کردید، بدانید که روز قیامت به کار می‌آید. کاری کنید که اسلام همیشه زنده بماند و راه حضرت اباعبدالله‌حسین(ع) را ادامه دهید تا رستگار شوید."

دی‌ماه سال1361، در یک دوره آموزش نظامی شرکت نمود و به لشکر8 نجف‌اشرف اعزام شد و به واحد دیده‌بانی معرفی گردید، پس از یک دوره کوتاه تخصصی دیده‌بانی را فرا گرفت. با توجه به این‌که آن روزها لشکر خط پدافندی و یا یک منطقه مانوری نداشت و نیاز بود که دیده‌بان‌ها به صورت عملی کار کنند که تجارب مورد نیاز را به دست آورند و با آمادگی بالا در عملیات‌ها حضور یابند، پس از هماهنگی با توپخانه‌ی ارتش به اتفاق دو نفر دیگر از برادران در خط پدافندی روبه‌روی شهر زیبدات عراق(عین‌خوش) مستقر شدند و شروع به کار نمودند. پس از چند روز عراق موقعیت دیدگاه آ‌ن‌ها را شناسایی با خمپاره آن‌ها را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به شهادت رسیدند. کرد و با خمپاره آن‌ها را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به شهادت رسیدند.



شهید داود مؤمنی

خدمه توپ 122 م.م

 

فرزند: عباس

متولد: 1345 گرمسار

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو تک عراق

تاریخ شهادت: 29/1/67

محل خاک‌سپاری: گرمسار

 

هنوز سه ماه از تولد داود نگذشته بود که مادرش دچار بیماری سختی شد و به بیمارستان منتقل شد، مدت بیست‌روز داود بدون مادر زندگی کرد و بیمار شد به صورتی که نزدیک بود فوت کند. پس از بهبودی مادر و تغذیه از شیر مادر، حالش بهتر شد و این لطف خداوند بود که این کودک بزرگ شود و با خون خود از اسلام دفاع کند.

شغل خانواده‌اش دامداری بود و در زمان ییلاق در چادر زندگی می‌کردند. دوران دبستان را در محل خودشان روستای داورآباد (از توابع شهرستان گرمسار) و دوران راهنمایی را به صورت شبانه در گرمسار خواند. باتوجه به وضعیت نامناسب معیشتی خانواده، روزها مشغول کار بود و در امور خانه از جمله جمع‌آوری هیزم برای گرم کردن خانه و پخت‌و‌پز کمک حال مادرش بود. قبل از خدمت سربازی به همراه برادرش در قسمت برق‌رسانی روستایی در جهادسازندگی خدمت نمود. باتوجه به این‌که داود خودش یک روستایی‌زاده بود درد مردم را احساس می‌کرد و علاقه‌ی خاصی به برق‌رسانی به روستاییان داشت و زحمات زیادی در این راه متحمل شد.

در زمان جنگ از طریق جهادسازندگی به شهرها و روستاهای خوزستان اعزام شد و خدمات شایسته‌ای از خود برجای گذاشت.

برای انجام خدمت سربازی به لشکر8 نجف‌اشرف معرفی گردید و از آن‌جا به توپخانه اعزام شد. پس از گذراندن دوره تخصصی به‌عنوان خدمه‌ی توپ 122م.م خدمت نمود. در عملیات کربلای5 از ناحیه پا مجروح شد. او را به بیمارستان شهید بقایی اعزام کردند و سپس به مدت سه ماه در منزل تحت درمان بود، علی‌رغم این که هنوز بهبودی کامل نیافته بود و به کمک عصا راه می‌رفت خود را به هم‌رزمانش در خط پدافندی فاو رساند. بنابر اظهار هم خدمتی‌هایش داود به کارهای هنری، اجتماعی و ورزش و نماز اول وقت اهمیت خاصی می‌داد. در آخرین مرخصی‌اش یک عکس یادگاری گرفت و از مادرش خواست که از آن نگه‌داری کند. مادرش بیان می‌کند: " در آخرین مرخصی هنگامی که می‌خواست به جبهه برود هرچند ثانیه برمی‌گشت و نگاه می‌کرد، خودش هم گفته بود ممکن است من بروم و دیگر برنگردم، می‌دانست شهید می‌شود."

قبل از شهادتش برای یکی از دوستانش تعریف کرده بود: " من در خواب دیده‌ام شهید می‌شوم." و سفارش می‌کند به مادرش چیزی نگوید.

زمانی که عراق جهت باز پس‌گیری فاو، تک سنگینی را آغاز کرد، تعدادی از نیروهای ایرانی از جمله داود پس از این‌که مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند در اسکله‌ی کنار اروندرود قصد سوار شدن به قایق را داشتند که بر اثر اصابت گلوله دشمن به شهادت می‌رسد.

پس از دوازده سال انتظار، مقداری از استخوان‌های او به همراه پلاک به دست خانواده‌اش می‌رسد.



شهید احمد رستمیان

مسئول اکیپ دیده‌بانی

 

فرزند: حسین

متولد: 1344‌ نجف‌آباد

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (تک عراق)

تاریخ شهادت: 29/1/1367

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

 

از خلاقیت و ابتکار عجیبی برخوردار بود، شوخ‌طبعی و خوش برخورد بودنش او را فردی دوست داشتنی کرده بود. مادرش به او گفته بود اگر شهید شوی من راضی نیستم، ولی احمد با خوشرویی جواب داده بود" مادر، من شهید می‌شوم."

سال 56 به عنوان نیروی وظیفه وارد توپخانه شد و از آنجا به واحد دیده‌بانی اعزام گردید. قرار بر این شد قبل از انجام عملیات والفجر10 به عنوان مسئول دیده‌بانی در خط پدافندی فاو بماند. احمد از این موضوع ناراحت شد، زیرا دوست داشت در عملیات شرکت کند، در خط پدافندی ماند. نیروهای عراقی هجوم گسترده‌ای را برای باز پس‌گیری فاو در آن منطقه، عملیاتی انجام دادند، در روز دوم تک عراق به فاو، احمد به جمع شهیدان پیوست.



شهید حسن حسن‌زاده

دیده‌بان

 فرزند: مرتضی

متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (تک عراق)

تاریخ شهادت: 27/1/1367

محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر

 تشکیل کتابخانه روستای‌شان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بی‌بضاعت نیز در این امر یاری می‌رساند. تیرماه سال 63، دوم دبیرستان بود که راهی جبهه شد و پس از طی دوره‌ای آموزشی در یکی از گردان‌های پیاده لشکر 8 نجف‌اشرف مشغول خدمت شد، که حدود یک سال طول کشید. سپس در سال 65 به جمع غواصان لشکر، پیوست. در تیرماه 66 پس از اعزام دوباره به لشکر وارد دیده‌بانی توپخانه شد و پس از طی کردن یک دوه تخصصی در خط پدافندی فاو، راهی منطقه عملیاتی والفجر10(حلبچه) شد و به عنوان دیده‌بان، فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. در همین عملیات بود که بر اثر بمباران شیمیایی مجروح شد. برادرش می‌گوید: " در عملیات والفجر10 مجروح شیمیایی شد؛ از بیمارستان به خانه آمده بود، اما دوست نداشت حتی پدر و مادر متوجه این موضوع شوند. حالش خوب نبود و گاهی از بینی او خون می‌آمد، هرچه به او اصرار کردم بیا برویم بیمارستان بستری شو، می‌گفت: نه، الان جبهه به نیرو نیاز دارد و باید بروم."

حسن در آخرین دیدارش، در جمع دوستانش گفته بود: " من آخرین شهید آدرگان هستم." هنوز بهبودی حسن کامل نشده بود که عراق حملات خود را جهت باز پس‌گیری فاو شروع کرد. در آخرین روز خدمت سربازی‌اش بود که برای دفع تک دشمن در خود احساس ‌مسئولیت ‌کرد و راهی منطقه فاو شد. در حین دیده‌بانی مجدداً توسط گازهای شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و به وصل الهی رسید.



شهید حبیب‌الله امینی

دیده‌بان

 فرزند: حسن

متولد: 1346 آبادان

عضویت: سرباز وظیفه 

محل شهادت: شلمچه(منطقه‌ی عملیاتی کربلای8)

تاریخ شهادت: 26/1/1366

محل‌خاک‌سپاری: نجف‌آباد

 مادرش او را جهت یادگیری قرآن به مسجد می‌فرستاد. پس از این‌که خانواده‌اش به نجف‌آباد مهاجرت کردند، پدرش در همان دیار آبادان به کسب و کار ادامه داد. مشکلات مالی زندگی، حبیب‌الله را با این‌که سن کمی داشت به کار در یک کارگاه نجاری کشاند تا قسمتی از مخارج زندگی را تأمین کند. البته در کارهای خانه نیز به مادرش کمک می‌نمود. خواندن زیارت عاشورا، علاقه‌اش به حدیث کساء و پایبندی به امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از صفات بارز حبیب‌الله بود. پس از انقلاب به عضویت بسیج در آمد، نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر را برعهده گرفت. سال 1363 به‌عنوان سرباز وظیفه در لشکر8 نجف اشرف مشغول خدمت شد. به توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری یک دوره ‌آموزش تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، راهی جبهه‌های جنوب شد. به عنوان دیده‌بان توپخانه از خود حماسه‌های بی‌شماری برجای گذاشت. 

برای آخرین باری که به مرخصی آمد، یک عکس بزرگ از خودش چاپ کرد. وقتی مادرش از او پرسید این عکس را برای چی تهیه کردی؟ گفت: " نگهش دار یک موقع به درد می‌خورد."

معمولاً بر سر مزار دوستان شهیدش می‌رفت و ناراحت بود، شاید به این خاطر که از قافله آن‌ها عقب مانده است. در عملیات کربلای8 که در ادامه کربلای5 و جهت ثبت خط پدافندی در منطقه شلمچه انجام شد، هنگامی که قصد داشت تجهیزات دیده‌بانی را به دیدگاه در خط ببرد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

نزدیک زمان شهادتش، مادرش در خواب می‌بیند حبیب‌الله پیش او می‌آید و خوشحال است ولی مادر گریه می‌کند. به مادرش می‌گوید: " ننه گریه نکن " و یک پارچه قرمز می‌گذارد روی زانوی مادرش. ایشان با این نشان متوجه شدند که حبیب‌الله شهید شده است.



شهید عبدالله گرایی

دیده‌بان

 فرزند: محمد 

متولد: 1344 قم

عضویت: بسیج

محل شهادت: پاسگاه بجلیه(عین خوش)

تاریخ شهادت: 13/1/1362

محل خاک‌سپاری: قم 

    شعارش این بود که " کربلا را باید از دست این بعثی‌ها نجات داد." این شعار کسی بود که از همان ابتدا در مسجد محل و مدرسه کارهای فرهنگی وهنری قابل توجهی می‌کرد، همراه با پدرش کلاس قرآن برپا می‌کرد و با صوت زیبایی که داشت به این محافل شور و حال خاصی می‌بخشید. در حین تحصیل به‌دلیل مشکلات مالی و کمک به خانواده در کار قالی‌بافی به مادرش یاری می‌نمود.

اوایل انقلاب همراه با دوستانش در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات حضوری فعال داشت. بعد از این‌که پدرش در سال 61 شهید شد، دیگر طاقت نیاورد و برای ادامه‌ی راه پدر علی‌رغم مخالفت مادر و عمویش، با اصرار زیاد به‌عنوان بسیجی به لشکر 8 نجف‌اشرف رفت. اواخر سال61 پس از گذراندن آموزش در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. عبدالله یک نوجوان بسیجی بود در باغ طالقانی[1] قبل از عملیات والفجر1 در جمع دیده‌بانان لشکر، عبدالله مربی قرآن بود. با آن سن و سال کم، خوب قرآن را یاد بچه‌ها می‌داد و شد الگویی برای سایر نیروها.

در مورد نحوه شهادتش یکی از همرزمانش می‌گوید: "روز قبل از شهادتش دو نفر از برادران دیده‌بان در دیدگاه روبه‌روی زیبدات عراق به شهادت رسیده بودند که شب شهادت‌شان مراسم دعای‌توسل و خواندن فاتحه در چادر دیده‌بانی برگزار کردیم، عبدالله دعای‌توسل آن شب را با شور و حال خاصی خواند. شاید آرزویش در این مراسم شهادت در راه حق بود.

صبحگاه روز سیزدهم فروردین سال1362 جهت سرکشی به دیدگاه کنار پاسگاه بجلیه (منطقه عملیاتی والفجر1) همراه با عبدالله و برادر محمودی که این دو برادر بایستی به منطقه توجیه می‌شدند، رفتیم. چون به عراقی‌ها نزدیک بودیم آن‌ها متوجه ورود ما به دیدگاه شدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. ما از دیدگاه خارج شدیم و پشت خاک‌ریز رفتیم. ناگهان یک خمپاره پشت سر ما  اصابت کرد. عبدالله که ایستاده بود و مشغول دیدن خط عراقی‌ها بود، ترکش خورد. به وسلیه‌ی آمبولانس ارتش او را به عقب انتقال دادیم که در مسیر اورژانس به شهادت رسید."

 

[1]1. مقر لشکر8 نجف‌اشرف در منطقه عین‌خوش.

 



وصیت نامه پاسدارشهید احمد رستمیان

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهداء والصدیقین

ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل  الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون

 

کسی که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت.                                                                                                                   (قرآن مجید )

ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگا نگان قرار گیرد.

                                                                                                                                   (حضرت علی) 

به نام خداوند یکتای هستی بخش که هرچه دارم از اوست، حتی وحتی زندگی وجسم از اوست، با درود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی تنها راد مرد بزرگ ایران که ملت ایران را از منجلاب ذلت وخواری و فساد نجات داد و راه سعادت را به آنان نشان داد.که خداوند به حق سر بریده حسین(ع)،او را  تا انقلاب مهدی(عج) و حتی کنار مهدی محافظت بفرماید. همه خدمتگزاران اسلام وکلیه ون در خط امام و خدمت گزاران دین مبین اسلام و با سلام به شهیدان بزرگوار اسلام که با جان و مالشان اسلام را یاری نمودند وبا خون پاکشان درخت پر برکت اسلام را آبیاری نمودند.

چند نکته ای با ملت بزرگوار و خواهران و برادران:

خداوندا چگونه بنویسم زیرا که قلم عاجز و ناتوان است وتوانایی دستم نیز با اراده لا یزال توست و هر چه می نویسم فقط به خاطر توست و با یاری از تو که جز حقیقت چیزی نگویم  و ننویسم .اگرچه آن شهیدان بزرگوار وصایایی به شما ملت عزیز و ستم دیده نوشته اند و مطالعه کرده اید وسخنان من جر تکرار و مزاحمت چیزی نیست ولی چونکه وظیفه هر مسلمان است که وصیت نامه را زیر سرش بگذارد و بخوابد، بر این شدم که چند نکته ای به طور مختصر برای برادران و خواهران بزرگوار بنویسم خدایا مرا ببخش و از گناهانم در گذر تو کریم و رحیم هستی، خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم ،خدایا های و هوی بهشت را می بینم،چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای ! فرشتگان ندا در دهند پیروان ابراهیم ، همراهان موسی ، همدستان عیسی، همکیشان محمد(ص)، همسنگران علی (ع)، همفکران حسین(ع) وهمگامان خمینی از سنگر کربلا آمده اند، چه شکوهی! خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند . به علی بگو که شیعیانش قیامت کردند و به حسین بگو که خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو از آن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویدند .

1- من با امام خمینی میثاق بستم  و به  ا و وفادارم زیرا که او به اسلام وقران وفادار است واگر چندین بار مرا بکشند وزنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.

2- بدان ای خواهر و برادرم که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای نیستی، نه برای هستی برای مردن نه برای زندگانی و تو در حال کوچ می باشی و در سرای موقت و در راه به سوی آخرت و تو رانده مرگی که گریزان از آن رهایی نمی یابد و جوینده آن را از دست نمیدهد و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بترس از اینکه مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی.

3- خود را برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و ناروائیها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شما خواهد بود و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می کند.

4- این مصیبتها و سختیها زود گذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.

5- اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاور.

6- همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ، ‌زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.

7- ای خواهران حجاب را رعایت کنید و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.

8- ما در دامن کرامت و آقایی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج میزند و عزت و شرف به ما حکم می کند که برای مرگ آغوش باز کنیمآه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم.

9- دنیا خواهان ، سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند ، بعضی از آنان از بعضی دیگر به درد آمده و توانای آنان ناتوانشان را بخورد و بزرگ آنان بر کوچکشان ،‌ با زور زیان رساند.

10- در مسائل روز بیدار  و هوشیار باشید و مواظب اعمال و رفتار فرزندانتان باشید و نیکترین گفتارتان سخنی است که سود دهد.

و در آخر خدایا از تو میخواهم ، پروردگارا لباس دامادی من را خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم قرار بده، خدایا نقل دامادیم را رگبارگلوله قرار بده و عروسم را فرشته ای که مرا به سوی تو آورد قرار بده.

بار الهی ما را با شهدای گمنام محشور بفرما ، خدایا دوست دارم در راه تو و برای رضای تو کشته شوم .خداوندا به سوی تو می آیم اگر لایقم و مرا از گناه و گناهانی که کرده ام می بخشی،مرا بپذیر، زیرا که تو ارحم الراحمین هستی(امام را دعا کنید)

 

روزها فکر من این است و همه شب سخنم                          که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود                                    به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                                     چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست                          به هوایش پرو بالی بزنم

 

در آخر از دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و برایم طلب آمرزش کنید.

والسلام

             احمد رستمیان

              28/7/1360                                                                     



وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.

البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.

 

با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان       می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند  و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان  به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که  در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون     پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند. 

             

والسلام خداحافظ

حسن حسن زاده

2/6/1365



 

وصیت نامه شهید حبیب امینی

یا ایها الذین امنو اخذ و احذرکم ؛ نفر و اثبات او نفر و جمیعاً

ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته یا همه به یکبار متفق برای جهاد بیرون روید.

(سوره نساء آیه 71)

با سلام و درود به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی ابراهیم زمان وصیتنامه خود را آغازمی کنم هر چند که قابل وصیتنامه نوشتن نیستم .

من از مردم شهید پرور ایران و مسلمین جهان می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه خط او را طی کنند و نگذارند منافقین ضد دین و ضد قرآن و خدا در پستهای مهم کشورمان ریخنه کنند و کم کم ریشه بگیرند این ریشه ها با هشیاری ملت مسلمان قطع خواهد شد و پوز این نوکران آمریکا را به خاک مالیده خواهد شد ( انشاء الله) .

و در پایان از جوانان پر شور و غیور و دلاور ایران می خواهم که جبهه را پر کنند و نگذارند آمریکا که به طریق صدام به ما حمله کرده به آرزوی خود برسد ؛ و همان پر کردن جبهه ها آمریکا را در خود خواهد لرزاند و بدانید هر چند آنها سلاح های زیادی دارند اما آنها خدا و امام زمان و نیروهای غیبی خدا را ندارند و همچنین ایمان را . و از کمکهای مردم قهرمان بسیار تشکر می کنم و از مردم میخواهم که باز به جبهه ها کمک کنند این کمک ها است که به برادران و رزمندها روحیه می دهد .

                                                                                                                 

                                                                                                      والســـــلام



وصیت نامه شهید مرتضی امینی

 

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً

بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفا کردند و بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفادار ماندند و منتظر شهادت هستند.    اللهم اغفرنی کل ذنب ادنبته

با درود بر پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و ائمه معصومین (ع) و درود بر امام خمینی رهبر نهضت جهانی اسلام و با آرزوی سلامت تا انقلاب مهدی برای ایشان و با درود و سلام بیکران بر شهدای صدر اسلام از هابیل تا صحرای کربلا و تا شهدای مظلوم انقلاب اسلامی ایران و سلام بر مردم قهرمان ایران , مردمی که یاران واقعی امامند , مردمی که در زیارت عاشورا می خوانند که ای امام حسین (ع) اگر در کربلا می بودیم شما را یاری میکردیم و به حال آن روز غبطه می خورند , حالا خود کربلایی به پا کرده و دین حسین را یاری می دهند , اما یک تذکر، ای مردم قدر این امام و انقلاب را داشته باشید. ای مردم شما در زمانی واقع شده اید که نسلهای آینده به حال شما غبطه خواهند خورند و خواهند گفت که ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام را یاری می کردیم. ای مردم به خدا قسم در جبهه عالم دیگری است. در جبهه علی اکبرها و حبیب بن مظاهرها زندگی می کنند زندگی در جنگی که اسلام بر آن بستگی دارد . به نظر ما جبهه های غرب و جنوب یک طومار الهی است ، که فردا روز حساب اگر کسی در این طومار امضاء نداشته باشد از او بازخواست شود و به قول امام علی (ع) امروز روز عمل و فردا روز حساب است , به حساب خود برسید قبل از   اینکه حساب شما را برسند .                                                                                     

خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم و پس از عرض سلام، سلامتی شما را در راه خدمت به اسلام خواهانم. پدرم من افتخار می کنم که در چنین عصری واقع شده ام و جان نا قابل خود را در راه اسلام فدا کرده ام و شما هم باید افتخار کنید. پدرم مبادا عملی یا سخنی بگویید که خلاف راه شهیدان باشد.                                                                                                       

خدمت مادر مهربانم سلام عرض می نمایم. مادرم می دانم که تو غرق در مهر و صفائی و فرزند خود را دوست داری، اما آیا بیشتر از اسلام دوست داری ؟ اما امام بزرگوار در سوگ 72 شهید و بهشتی فرمود : اسلام از همه اینها بالاتر است. مادر مهربان رابطه خود را ان شهداء بیشتر کن چون شهداء در بهشت با هم هستند.                                                                                    

خدمت برادران سلام عرض می نمایم و از آنها می خواهم مبادا بگذارند سلاح من بر زمین باشد ، که فردا پیش شهداء جوابگو خواهند بود و از خواهرانم می خواهم که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که خدمتگزار به اسلام باشند. از تمام برادرانی که اشتباهی از من دیده اند می خواهم که من را ببخشند و از آنها حلالیت می طلبم.لللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل                                                                              مقدار پولی که دارم برای جنگ بدهید. چون امام فرمود جنگ جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما درگرو همین جنگ است. اگر جنازه من به شما رسید در قبرستان دهنو به خاک بسپارید  در ضمن 5 ماه نماز و 2 سال روزه برای من ادا کنید.                                                        

                                                    

      والسلام                        

                                                                                              مرتضی امینی       



وصیت نامه شهید عبدالله گرایی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا پاسدار خون شهیدان و با سلام حضور مبارک منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با درود به ارواح پاک شهداء اسلام و با سلام حضور تمامی مردم مستضعف و مسلمان جهان بالاخص مردم شهید پرور ایران.

با سلام حضور مادر عزیز و گرامیم، مادر جان امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. ای مادر عزیزم که تمام عمر برای من زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی. امیدوارم که اگر از من ناراحتی به شما رسیده است من را ببخشید.ای مادر جان می دانم که تو در تمام عمر خود سعادت فرزندانت را می خواستی و اکنون اگر بالاترین سعادت نصیبم شد امیدوارم که برای من هیچ ناراحت نباشید و همچون زینب کبری صبر کنید و بدانید که با استقامت خود پاداشی بزرگ در نزد پروردگار دارید. حضور برادر عزیزم عبدالمجید سلام می رسانم و امیدوارم که به خوبی خانواده را سرپرستی نمائید و همچنین از برادر کوچکم یدالله می خواهم که به درس خود ادامه دهد تا بتواند خدمتی به اسلام کند و بتواند راه من را ادامه بدهد. ولی خواهران عزیزم این را بدانید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است و از شما می خواهم که با تربیت اسلامی فرزندانتان بتوانید یک مادر خوب باشید و فرزندانی را تربیت کنید که بتوانند راه شهیدان را ادامه دهند.

و من از تمام شما عزیزان می خواهم که اگر سعادتی نصیب من شد و در راه خدا جان بی ارزش خود را فدا کردم برای من ناراحت نشوید زیرا که من امانتی از طرف خدا بوده ام در دست شما و اکنون هم به پیش خدا باز می گردم و باید بدانید که بازگشت تمام ما به سوی خداست و سعی کنید که توشه ای برای آخرت خود ذخیره کنید که در برابر انبیاء و امامان رو سفید باشید.

اگر هم یک وقت دلتان گرفت برای سید الشهداء گریه کنید زیرا که آنان خیلی بیشتر از ما مظلومیت کشیدند، ناراحتی هایی که ما می کشیم در برابر مصیبت هایی  که امام حسین تحمل کرد خیلی ناچیز است.همچنین از تمام مردم عزیز می خواهم که از جبهه پشتیبانی کنید تا هر چه زودتر این کفار بعثی عراق را سرنگون کنیم.

و اما سخنی با برادران هم سن و سال خودم و آن اینکه برادران در هر کجا هستید سعی کنید که بتوانید برای اسلام مفید واقع شوید و بشتابید به این جبهه ها تا به یاری شما جوانان این جنگ هر چه زودتر خاتمه پیدا کند و با یاری خدا و حضرت مهدی (عج) هر چه زودتر پرچم اسلام در تمامی جهان به اهتزاز درآید. بدانید که این درخت تنومند اسلام باید با خون شما عزیزان آبیاری شده و پابرجا و استوار بماند.در آخر از شما خانواده عزیزم می خواهم که 500 تومان به عنوان مظالم برای من بپردازید، همچنین از شما بالاخص برادرم می خواهم که از طرف من از تمام قوم و خویشان و دوستان و آشنایان رضایت بطلبید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

             عبدالله گرایی

             28/10/1361

 

 
به امید برافروخته شدن پرچم خونین رنگ اسلام در سراسر جهان



وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.

ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید)                                                                                               سوره توبه آیه 22 تا 24

 

سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.

و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .

از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.                         

 

 

                                                                                                        علی نقی رحمتی

                                                                                                             24/10/1361



امام جماعت عراقی

 در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.

چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»

علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.

بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

 

پیک مرگ

1

چند روزی بود که برنامه‌ریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمی‌شد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی می‌کردم متوجه منظورش نشدم. لحظه‌ای بعد گفت: من امروز خسته‌ام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکی‌رنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی می‌کنم.

در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: می‌خواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.

بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی می‌خواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من می‌خواهم بروم خرید، می‌خواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم می‌گیرم.

روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.

 


[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی راد.

 

رؤیای صادق

     راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی

 هم‌سنگر ما یک نفر بود به نام کافیان‌ که من و معین با او غذا می‌خوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی می‌کرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دست‌شویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکی‌هایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوال‌پرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکش‌ها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آن‌ها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیه‌ای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همان‌گونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آن‌جا او را به بیمارستان بردند.

عراقی‌ها فاصله‌ی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل می‌بردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دست‌مان رها شد روی زمین.

شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجف‌آباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.

 

سبحان‌الله                                                          راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی

 

اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آن‌جا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحت‌مان کنار جاده‌ای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپاره‌انداز 120م.م که من هم جز خدمه‌ی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون به‌وسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپه‌ی سنگی و خاکی می‌کَندیم و از وسیله‌ی مهندسی و این حرف‌ها خبری نبود. بچه‌ها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون می‌خوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقی‌ها ته دره‌ی روبه‌رو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همان‌طور آرام و بی‌توجه نماز را ادامه می‌داد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه می‌دهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحان‌الله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظه‌ای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیواره‌ی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتی‌متر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همه‌ی این‌ها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیست‌وپنج سانتی‌متر و قطر حدود دو سانتی‌متر میهمان‌ ما هستند.

الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحان‌الله عباس را به‌یاد می‌آورم.

برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111



سردار سرتیپ پاسدار شهید

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.

 



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.


-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله

لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله

بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.

بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.

خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.

خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.

بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.

معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.

محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.

ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.

ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.

چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.

نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.

وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.

ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.

اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».

اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.

من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.

خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.

سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی

من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.

از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.

2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:

1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.

2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.

انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

العبد المذنب- یزدانی

عاشورای 66- جبهه       تکمیل: عاشورای 75



زندگینامه شهید یزدانی

سردار سرتیپ پاسدار شهید

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادتارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.

 



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.


وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.

ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید)                                                                                               سوره توبه آیه 22 تا 24

 

سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.

و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .

از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.                         

 

 

                                                                                                        علی نقی رحمتی

                                                                                                             24/10/1361



وصیت نامه پاسدارشهید احمد رستمیان

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهداء والصدیقین

ولا تقومو لمن یقتل فی سبیل  الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون

 

کسی که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه اوزنده وجاوید است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت.                                                                                                                   (قرآن مجید )

ذلیل ترین اقوام جهان مردمی هستند که کوچه های شهرشان میدان تاخت و تاز بیگا نگان قرار گیرد.

                                                                                                                                   (حضرت علی) 

به نام خداوند یکتای هستی بخش که هرچه دارم از اوست، حتی وحتی زندگی وجسم از اوست، با درود وسلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی تنها راد مرد بزرگ ایران که ملت ایران را از منجلاب ذلت وخواری و فساد نجات داد و راه سعادت را به آنان نشان داد.که خداوند به حق سر بریده حسین(ع)،او را  تا انقلاب مهدی(عج) و حتی کنار مهدی محافظت بفرماید. همه خدمتگزاران اسلام وکلیه ون در خط امام و خدمت گزاران دین مبین اسلام و با سلام به شهیدان بزرگوار اسلام که با جان و مالشان اسلام را یاری نمودند وبا خون پاکشان درخت پر برکت اسلام را آبیاری نمودند.

چند نکته ای با ملت بزرگوار و خواهران و برادران:

خداوندا چگونه بنویسم زیرا که قلم عاجز و ناتوان است وتوانایی دستم نیز با اراده لا یزال توست و هر چه می نویسم فقط به خاطر توست و با یاری از تو که جز حقیقت چیزی نگویم  و ننویسم .اگرچه آن شهیدان بزرگوار وصایایی به شما ملت عزیز و ستم دیده نوشته اند و مطالعه کرده اید وسخنان من جر تکرار و مزاحمت چیزی نیست ولی چونکه وظیفه هر مسلمان است که وصیت نامه را زیر سرش بگذارد و بخوابد، بر این شدم که چند نکته ای به طور مختصر برای برادران و خواهران بزرگوار بنویسم خدایا مرا ببخش و از گناهانم در گذر تو کریم و رحیم هستی، خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش همچنان استوار ماندیم ،خدایا های و هوی بهشت را می بینم،چه غوغایی! حسین به پیشواز یارانش آمده است، چه صحنه ای ! فرشتگان ندا در دهند پیروان ابراهیم ، همراهان موسی ، همدستان عیسی، همکیشان محمد(ص)، همسنگران علی (ع)، همفکران حسین(ع) وهمگامان خمینی از سنگر کربلا آمده اند، چه شکوهی! خدایا به محمد (ص) بگو که پیروانش حماسه آفریدند . به علی بگو که شیعیانش قیامت کردند و به حسین بگو که خونش در رگها همچنان می جوشد. بگو از آن خونها سروها رویید ، ظالمان سروها را بریدند. اما باز هم سروها رویدند .

1- من با امام خمینی میثاق بستم  و به  ا و وفادارم زیرا که او به اسلام وقران وفادار است واگر چندین بار مرا بکشند وزنده ام کنند دست از او نخواهم کشید.

2- بدان ای خواهر و برادرم که تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، برای نیستی، نه برای هستی برای مردن نه برای زندگانی و تو در حال کوچ می باشی و در سرای موقت و در راه به سوی آخرت و تو رانده مرگی که گریزان از آن رهایی نمی یابد و جوینده آن را از دست نمیدهد و ناچار مرگ او را در می یابد، پس بترس از اینکه مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی.

3- خود را برای تحمل رنجها و مصیبتها و ناکامیها و ناروائیها آماده سازید و دل قوی دارید که قادر یکتا پشتیبان و نگهبان شما خواهد بود و تنها اوست که شما را از شر دشمنان نجات می بخشد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع عذابها و شکستها دچار می کند.

4- این مصیبتها و سختیها زود گذر و تمام شدنی است ولی به پاداش این جانفشانیها و فداکاریها به نعمتهای ابدی و بی پایان خداوندی خواهید رسید و بر کرامت و بزرگواری تکیه خواهید زد.

5- اگر می خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود هیچگاه زبان به شکایت نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما می کاهد بر زبان نیاور.

6- همه مثل خاندان وهب جوانانتان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد او را هم تحویل نگیرید ، ‌زیرا مادر وهب فرمود سری را که در راه خدا دادم پس نمی گیرم.

7- ای خواهران حجاب را رعایت کنید و راه سعادت بخش حسین (ع) را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید.

8- ما در دامن کرامت و آقایی پرورش یافته ایم و سیادت و سروری در روح و جان ما موج میزند و عزت و شرف به ما حکم می کند که برای مرگ آغوش باز کنیمآه چقدر مشتاقم که هر چه زودتر به این جوانان شهید بپیوندم.

9- دنیا خواهان ، سگهای فریاد کننده و درندگانی شکارجو هستند ، بعضی از آنان از بعضی دیگر به درد آمده و توانای آنان ناتوانشان را بخورد و بزرگ آنان بر کوچکشان ،‌ با زور زیان رساند.

10- در مسائل روز بیدار  و هوشیار باشید و مواظب اعمال و رفتار فرزندانتان باشید و نیکترین گفتارتان سخنی است که سود دهد.

و در آخر خدایا از تو میخواهم ، پروردگارا لباس دامادی من را خاک صحرا و آب غسلم را خون خودم قرار بده، خدایا نقل دامادیم را رگبارگلوله قرار بده و عروسم را فرشته ای که مرا به سوی تو آورد قرار بده.

بار الهی ما را با شهدای گمنام محشور بفرما ، خدایا دوست دارم در راه تو و برای رضای تو کشته شوم .خداوندا به سوی تو می آیم اگر لایقم و مرا از گناه و گناهانی که کرده ام می بخشی،مرا بپذیر، زیرا که تو ارحم الراحمین هستی(امام را دعا کنید)

 

روزها فکر من این است و همه شب سخنم                          که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود                                    به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک                                     چند روزی قفسی ساخته اند بهر تنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست                          به هوایش پرو بالی بزنم

 

در آخر از دوستان و آشنایان حلالیت می طلبم و برایم طلب آمرزش کنید.

والسلام

             احمد رستمیان

              28/7/1360                                                                     



وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.

البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.

 

با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان       می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند  و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان  به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که  در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون     پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند. 

             

والسلام خداحافظ

حسن حسن زاده

2/6/1365



 

وصیت نامه شهید حبیب امینی

یا ایها الذین امنو اخذ و احذرکم ؛ نفر و اثبات او نفر و جمیعاً

ای اهل ایمان سلاح جنگ برگیرید و آنگاه دسته دسته یا همه به یکبار متفق برای جهاد بیرون روید.

(سوره نساء آیه 71)

با سلام و درود به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی ابراهیم زمان وصیتنامه خود را آغازمی کنم هر چند که قابل وصیتنامه نوشتن نیستم .

من از مردم شهید پرور ایران و مسلمین جهان می خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه خط او را طی کنند و نگذارند منافقین ضد دین و ضد قرآن و خدا در پستهای مهم کشورمان ریخنه کنند و کم کم ریشه بگیرند این ریشه ها با هشیاری ملت مسلمان قطع خواهد شد و پوز این نوکران آمریکا را به خاک مالیده خواهد شد ( انشاء الله) .

و در پایان از جوانان پر شور و غیور و دلاور ایران می خواهم که جبهه را پر کنند و نگذارند آمریکا که به طریق صدام به ما حمله کرده به آرزوی خود برسد ؛ و همان پر کردن جبهه ها آمریکا را در خود خواهد لرزاند و بدانید هر چند آنها سلاح های زیادی دارند اما آنها خدا و امام زمان و نیروهای غیبی خدا را ندارند و همچنین ایمان را . و از کمکهای مردم قهرمان بسیار تشکر می کنم و از مردم میخواهم که باز به جبهه ها کمک کنند این کمک ها است که به برادران و رزمندها روحیه می دهد .

                                                                                                                 

                                                                                                      والســـــلام



وصیت نامه شهید مرتضی امینی

 

من المومنین رجال صدقوا ما عاهدو الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً

بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفا کردند و بسیاری از مؤمنان هستند که در راه خدا به عهد و پیمان خود وفادار ماندند و منتظر شهادت هستند.    اللهم اغفرنی کل ذنب ادنبته

با درود بر پیامبر اسلام حضرت محمد(ص) و ائمه معصومین (ع) و درود بر امام خمینی رهبر نهضت جهانی اسلام و با آرزوی سلامت تا انقلاب مهدی برای ایشان و با درود و سلام بیکران بر شهدای صدر اسلام از هابیل تا صحرای کربلا و تا شهدای مظلوم انقلاب اسلامی ایران و سلام بر مردم قهرمان ایران , مردمی که یاران واقعی امامند , مردمی که در زیارت عاشورا می خوانند که ای امام حسین (ع) اگر در کربلا می بودیم شما را یاری میکردیم و به حال آن روز غبطه می خورند , حالا خود کربلایی به پا کرده و دین حسین را یاری می دهند , اما یک تذکر، ای مردم قدر این امام و انقلاب را داشته باشید. ای مردم شما در زمانی واقع شده اید که نسلهای آینده به حال شما غبطه خواهند خورند و خواهند گفت که ای کاش ما در آن زمان بودیم و امام را یاری می کردیم. ای مردم به خدا قسم در جبهه عالم دیگری است. در جبهه علی اکبرها و حبیب بن مظاهرها زندگی می کنند زندگی در جنگی که اسلام بر آن بستگی دارد . به نظر ما جبهه های غرب و جنوب یک طومار الهی است ، که فردا روز حساب اگر کسی در این طومار امضاء نداشته باشد از او بازخواست شود و به قول امام علی (ع) امروز روز عمل و فردا روز حساب است , به حساب خود برسید قبل از   اینکه حساب شما را برسند .                                                                                     

خدمت پدر عزیزم سلام عرض می نمایم و پس از عرض سلام، سلامتی شما را در راه خدمت به اسلام خواهانم. پدرم من افتخار می کنم که در چنین عصری واقع شده ام و جان نا قابل خود را در راه اسلام فدا کرده ام و شما هم باید افتخار کنید. پدرم مبادا عملی یا سخنی بگویید که خلاف راه شهیدان باشد.                                                                                                       

خدمت مادر مهربانم سلام عرض می نمایم. مادرم می دانم که تو غرق در مهر و صفائی و فرزند خود را دوست داری، اما آیا بیشتر از اسلام دوست داری ؟ اما امام بزرگوار در سوگ 72 شهید و بهشتی فرمود : اسلام از همه اینها بالاتر است. مادر مهربان رابطه خود را ان شهداء بیشتر کن چون شهداء در بهشت با هم هستند.                                                                                    

خدمت برادران سلام عرض می نمایم و از آنها می خواهم مبادا بگذارند سلاح من بر زمین باشد ، که فردا پیش شهداء جوابگو خواهند بود و از خواهرانم می خواهم که فرزندان خود را طوری تربیت کنند که خدمتگزار به اسلام باشند. از تمام برادرانی که اشتباهی از من دیده اند می خواهم که من را ببخشند و از آنها حلالیت می طلبم.لللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل                                                                              مقدار پولی که دارم برای جنگ بدهید. چون امام فرمود جنگ جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما درگرو همین جنگ است. اگر جنازه من به شما رسید در قبرستان دهنو به خاک بسپارید  در ضمن 5 ماه نماز و 2 سال روزه برای من ادا کنید.                                                        

                                                    

      والسلام                        

                                                                                              مرتضی امینی       



http://-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله

لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله

بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.

بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.

خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.

خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی 

زندگینامه شهید یزدانی

سردار سرتیپ پاسدار شهید

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادتارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.بخشیدی.

بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.

معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.

محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.

ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.

ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.

چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.

نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.

وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.

ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.

اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».

اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.

من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.

خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.

سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی

من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.

از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.

2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:

1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.

2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.

انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار/panel/shohadatopkhaneh/post_edit/39

زندگینامه شهید یزدانی

سردار سرتیپ پاسدار شهید

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادتارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

-وصیت نامه سردار شهید سر تیپ حاج غلامرضا یزدانی فرزند محمد

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله

لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله

بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.

بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.

خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.

خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.

بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.

معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.

محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.

ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.

ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.

چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.

نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.

وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.

ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.

اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».

اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.

من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.

خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.

سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی

من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.

از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.

2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:

1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.

2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.

انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

العبد المذنب- یزدانی

عاشورای 66- جبهه       تکمیل: عاشورای 75



زندگینامه شهید یزدانی

سردار سرتیپ پاسدار شهید

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادتارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.

 



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.


امام جماعت عراقی

 در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.

چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»

علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.

بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

 

پیک مرگ

1

چند روزی بود که برنامه‌ریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمی‌شد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی می‌کردم متوجه منظورش نشدم. لحظه‌ای بعد گفت: من امروز خسته‌ام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکی‌رنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی می‌کنم.

در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: می‌خواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.

بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی می‌خواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من می‌خواهم بروم خرید، می‌خواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم می‌گیرم.

روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.

 


[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی راد.

 

رؤیای صادق

     راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی

 هم‌سنگر ما یک نفر بود به نام کافیان‌ که من و معین با او غذا می‌خوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی می‌کرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دست‌شویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکی‌هایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوال‌پرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکش‌ها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آن‌ها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیه‌ای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همان‌گونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آن‌جا او را به بیمارستان بردند.

عراقی‌ها فاصله‌ی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل می‌بردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دست‌مان رها شد روی زمین.

شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجف‌آباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.

 

سبحان‌الله                                                          راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی

 

اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آن‌جا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحت‌مان کنار جاده‌ای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپاره‌انداز 120م.م که من هم جز خدمه‌ی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون به‌وسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپه‌ی سنگی و خاکی می‌کَندیم و از وسیله‌ی مهندسی و این حرف‌ها خبری نبود. بچه‌ها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون می‌خوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقی‌ها ته دره‌ی روبه‌رو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همان‌طور آرام و بی‌توجه نماز را ادامه می‌داد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه می‌دهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحان‌الله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظه‌ای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیواره‌ی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتی‌متر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همه‌ی این‌ها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیست‌وپنج سانتی‌متر و قطر حدود دو سانتی‌متر میهمان‌ ما هستند.

الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحان‌الله عباس را به‌یاد می‌آورم.

برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111




 حفظ بیتالمال  راوی: علی نورمحمدی

بههمراه سردار شهید مصطفی تقیجراح جهت انجام یک مأموریت، از غرب کشور راهی تهران شدیم. در راه برگشت، به علت خستگی ایشان، رانندگی خودرو را من به عهده گرفتم. داخل شهر خوابشان برد، تصمیم گرفتم مسیری را که میبایست از طرف تهران به ساوه و غرب میرفتیم، تغییر داده و راه قم را که چند کیلومتری مسیرمان را اضافه میکرد، برگزیدم. به عوارضی قم که رسیدیم، از خواب بیدار شد و با ناراحتی گفت: به اجازۀ چه کسی ازخودروی بیتالمال  اینگونه استفاده میکنی؟» گفتم: برای اینکه تجدید روحیهای باشد، فکر کردم برای نماز مغرب و عشا و زیارت در قم، توقفی داشته باشیم و بعد حرکت کنیم.

حاج مصطفی هزینۀ سوخت اضافی و استهلاک ماشین را از پول شخصیاش پرداخت.

 در کنار فرمانده   راوی: زینالدین

رادیوی مرکز اصفهان طی اطلاعیهای اعلام کرد: فردا پیکر پاک فرمانده گروه توپخانۀوصیت نامه سردار شهید تقی جراح

بسمه تعالی

الهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف رسلک، الهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، الهم اعرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی»

ای خدا تو خود را به من بشناسان که اگر تو را شناساییم به خویش نفرمایی رسولت را نخواهم شناخت، ای خدا تو خود رسولت را به من بشناسان و اگر رسولت را به من نشناساندی، حجت را نخواهم شناخت، خدایا تو حجتت را به من بشناسان و اگر حجتت را به من نشناساندی از دین خود گمراه خواهم شد.

با درود و سلام بر امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام امت و با درود بر شهیدان گلگون کفن که با ایثار جان خود روحی دیگر بر اسلام و شیعه دمیدند و با سلام بر امت شهید پرور که ادامه دهنده ی راه شهیدان هستند. آری اکنون در زمانی واقع شده ایم که خداوند تعالی بر ما منت گذارده که توسط رهبری پیامبر گونه امام امت، ایران اسلامی و این امت به پا خواستنه که پس از 1400 سال داشت از بین می رفت و سلاطین و طاغوتیان و غارتگران هر کدام داشتند به نحوی از انحاء به اسلام ضربه می زدند و قوانین را به سود خود پیاده می کردند و مردم را چنان در تنگنا گذاشته بودند که به جز تعدادی مجاهد و از جان گذشته، قدرت و توان دادخواهی نداشتند و نمونه بارز آن دوران سیاه زمان رضا خان و فرزند نا خلفش بود که بر سر امام و امت چه ها که نکردند. آنگاه با قیام پانزده خرداد، انقلاب ما با رهنمودهای امام امت و تظاهرات مردم قهرمان ایران شروع شد و بعد از آن با فعالیت های مخفیانه ادامه یافت تا این که امام امت در تبعید و زندان شروع به پایه ریزی انقلاب کرده، افراد انقلابی و اسلام شناس ساخته شدند و به برکت حق تعالی در این دانشگاه گر چه بزرگ مردانی چون سعیدی ها، غفاری ها و . در سیاه چال های پهلوی به طرز فجیعی به شهادت رسیدند و افرادی چون منتظری و طاهری و رفسنجانی و ای و دیگران با تحمل شکنجه ها به خواست خدا برای پیش برد انقلاب باقی ماندند تا اینکه با فداکاری مردم و ریختن خون هزاران شهید که خیابان های شهر را با خون خود رنگین و با بدن مطهرشان قبرستان ها را لاله باران کردند و از این لاله ها هزاران مرد ساخته می شد و طاغوتیان و حکومتشان را سست می کرد. و روز فرج رسید و امت به پیروزی نهایی رسیدند و با این پیروزی کار ابر قدرت ها همچون آمریکا، شوروی و دیگر غارتگران تمام شد. و در صدد این بودند که نگذارند جمهوری اسلامی پیاده شوند و اول با تماس گرفتن نخست وزیر وقت بازرگان از او به عنوان سپر استفاده کردند و ضربه های زیادی زدند که الحمد الله با رهنمود های امام امت رفع گردید و دیگر با نوکر دیگرشان بنی صدر ملعون چه خیانت ها که به این کشور اسلامی نکردند که قلم در نوشتن آنها احساس شرمساری می کند که چقدر اینها سنگدل و از خدا بی خبرند و فکر نمی کنند که چگونه این انقلاب به ثمر رسید و دیگر بار با مسلح کردن تعدادی ضد انقلاب به عنوان مجاهدین خلق و گروهک های دیگر در سطح شهرها و کردستان و بلوچستان و دیگر امکان پذیر خواستند از پیشرفت انقلاب جلوگیری کنند و این را نمی دانستند که خدا با این امت است و این امام که بالای سر این امت است و سخنانش را مو به مو اجرا می کند آسیب نخواهد خورد و این امت حکومتی و قانونی را می خواهد پیاده کند که خدا به آنها وعده نصرتش را داده هیچ کس نمی تواند با هر عنوان و حیله و نیرنگ جلو این انقلاب را بگیرد. و مکروا و مکر الله و الله خیر المکارین و این دشمنان انقلاب با ضربه هایی که زدند، یاران امام را یک به یک به طرز فجیعی به شهادت رساندند. آیت الله بهشتی، رجایی، باهنر، مطهری و دیگر عزیزان که چه سرمایه های عظیم برای اسلام و جمهوری اسلامی ایران بودند. ولی امام امت با این که یاران را از دست می دادند به مردم دلداری می دادند و آنها را به مقاومت و ادامه دادن راه این عزیزان دعوت می کردند.

دیگر کاری که این حیله گران بین المللی و آمریکای جنایتکار برای ساقط کردن انقلاب کردند، دستور دادن به صدام بود که به ایران حمله کند. شاید از این راه بتواند به خیال خام خود برسد ولی غافل از این که آنها هنوز انقلاب و مردم و اسلام را نشناخته بودند و طرف مقابل خود را درک نکرده بودند. با تخصص های کاذب خود به هیچ جایی پای بند نبودند. می خواستند با حمله نظامی با این تصور که ایران نه ارتشی دارد و مردم هم که نمی توانند کاری کنند، حمله را آغاز کرد ولی حالا می بینیم که صدام تا کجاها آمده بود و حالا کجاست و یک نمونه از شجاعت های این امت، مردم خرمشهر (البته حزب الهی و سپاهی و دیگر نیروهای مردمی که دل سوز انقلاب بودند) حدود بیست الی بیست و پنج روز با تعداد اسلحه ی کم مقاومت کردند. آری در این جنگ چه عزیزانی را از دست دادیم، چه عزیزانی جلوی چشممان بدن آنها پاره پاره گردید، چه عزیزانی بدن مطهرشان در آتش ظلم و ستم و گلوله های صدامیان به خاکستر تبدیل شد.

گفتنی ها زیاد است ولی با خودم می گویم آیا با دیدن این صحنه ها چقدر توانستم خود را بسازم و از هوای نفس دور باشم؟ اگر دروغ نگویم خیلی کم. ولی ای امت قهرمان، ای عزیزان پشت جیهه، ما در این جنگ عزیزان بسیاری را از دست دادیم. شهیدان و سرداران شهیدی چون باقری، بقایی، رضایی، بروجردی و نمازی و حاج همت و دیگر عزیزانی که با خون سرخشان جبهه ها را رنگین کرده و روح شجاعت و رزمندگی در رزمندگان به جای گذاشته اند و این پیروزی ها همه اش به برکت خون این شهیدان است.

حال وظیفه ی ما در قبال خون این شهیدان چیست؟ آیا باید بازاریان ما گرانفروشی کنند؟ و جنس مردم را احتکار کنند و در اختیار مردم نگذارند؟ کارکنان ما در کارخانه کم کاری کنند؟ خواهران با وضعیتی مضحک در سطح شهر خود را نمایان کنند؟ و هزاران کار دیگر؟

آیا این شیوه و مقصد و هدف عزیزان شهید بود یا این که بر عکس، هر فرد ایرانی که خود را مقبول بداند هر فرد ایرانی هر قطره خونی که از رزمنده ای بر زمین می ریزد باری بر شانه او آمده و باید این بار را تحمل کند و با اعمال صالح و اطاعت از امام، و دستورات اسلام را به طور صریح عمل نماید. ولی بحمد الله ما نمی توانیم نا امید شویم که تعدای واقعاً کورند و کرند و نمی توانند واقعیت ها را ببینند و از اسلام و قرآن بدشان می آید و نمی خواهند بپذیرند که باید کمی در سختی زندگی کرد .

گفتنی زیاد است ولی باید بدانیم که با یک کار اشتباه و خلاف در جمهوری اسلامی که انجام بدهید قلب امام امت را به درد آورده ایم و امام زمان (عج) را از خود ناراضی کرده ایم و از خودم می گویم که هنوز نتوانستم خود را راضی کنم که آیا به وظیفه خود درست عمل کرده ام خیر؟

امید است که خداوند تعالی لطفی کند که اگر لیاقت شهادت دارم، که چنین نیست، نصیبم کند و اگر بنا است باشیم، که خدا نکند، موت مرا شهادت در راهش قرار دهد یا این که چنان توفیقی بدهد که ادامه دهنده ی راه شهدای عزیز و شهدای زنده (جانبازان) باشم

اگر چه درست نتوانستم مطلب را ادا کنم و دیگر هم متأسفانه وقت ندارم و اکنون که خداوند منتی دیگر بر ما گذاشته و توفیق شامل حال ما شد و به زیارت بیت الله الحرام می روم، شاید که آنجا بتوانم کنار قبر رسول الله (ص) و خانه ی خدا حوائج را بگویم و امید است که بر آورده شود.

حال در مورد نماز و روزه که نماز حدود سه سال خوانده شود و روزه هم در دفترچه یادداشت قرمز نوشته ام چند روز بدهکارم هستم و اموالی که موجود هست در اختیار همسر گذاشته شود که فرزندان عزیزم را وقتی بزرگ شدند و به حد تکلیف رسیدند طبق قانون شرع بین آنها تقسیم شود. در آخر گرچه من نتوانستم در این مدت عمر زیاد کار مثبتی انجام دهم و خداوند متعال را از خود خوشنود کنم، امید است که خداوند از لطف و کرمش مرا ببخشد. اگر لیاقت شهادت دارم، شهادت را نصیبم کند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد، انشا الله و امید است که پدر و مادرم که من نتوانستم حق آنها را ادا کنم، به آنها بی احترامی کردم و قدر آنها را ندانستم، مرا ببخشند و راضی باشند.

 همسرم که واقعاً خدا از دست او راضی باشد از مدتی که با هم بوده ایم مدت زیادی را که در اینجا نبودم و کمتر در پیش او و فرزندانم بودم و او فرزندانم را خوب تربیت کرد و امیدوارم که زینب وار زندگی کنی و فرزندانم را آنطور که شایسته است و اسلام و قرآن دستور می دهد تربیت کنی که انشاء الله باعث سرفرازی پدر و مادر خود باشند. و امیدوارم که مرا ببخشید آن طور که من باید برای تو بوده باشم نبودم. امید است که مرا ببخشید.

از درگاه خدا بار دیگر طلب مغفرت و بخشش می کنم و امید است که به لطف خداوند تعالی و همت رزمندگان، دشمن ما از بین برود و اسرای عزیز آزاد و شهدای ما با شهدای کربلا محشور شوند و خبر سلامتی مفقودینهر چه زودتر به خانوادشان برسد و خداوند امام امت را که امید کلیه مستضعفان جهان است تا انقلاب مهدی (عج) زنده نگه دارد.

به امید زیارت کربلا و قدس عزیز خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار انشا الله این چند کلامی بود جهت یادبود این حقیر.




 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.

 


-وصیت نامه 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله

لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله

بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.

بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.

خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.

خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.

بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.

معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.

محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.

ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.

ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.

چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.

نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.

وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.

ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.

اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».

اکنون وقتی که رهبر بزرگوار در تبعید یک پیام چند سطری می دهند مردم در میان برق سرنیزه ها و غرش تانک ها و زره پوش ها و آتش مسلسل های گاردی ها و هجوم وحشیانه ساواک حاضر بودند قلبشان دریده شود و بدنشان در زیر چرخ تانکها له شود و مغزشان با مسلسل ها سوراخ سوراخ شود ولی پیام قائد بزرگ اسلام امام امت را بشنود و بگیرند و عمل کنند و این امت همان امت است و این امام همان امام، امروز به جای یک رژیم همه کفر و شرک دنیا مقابل ما ایستاده اند و کل اسلام و مقدسات ما را قصد نابودی دارند و لذا این جنگ همان کربلا ست (جبهه ها) و این هم حسین زمان و این هم لشکریان یزید که در پشت مرزهای کشور رسول الله (ص) صف اندر صف در کمینند تا قلب شما را هدف تیرهای خود قرار دهند و این همان فریاد هل من ناصر ینصرنی حسین که از حلقوم فریادگر به گوش می رسد که وا اسلاما به فریاد اسلام برسید.

من این را می گویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود و لذا باید سلاح بر کف گرفت و چون نیزه تیز بر قلب سیاه دشمن فرو رفت و نفس دشمنان پلید اسلام را گرفت که اگر خدای نخواسته امروز جهاد نکنیم یا کوتاهی کنیم فردا و فردا ها باید جامه ذلت و نکبت بپوشیم و حاشا که امت محمد (ص) چنین باشد.

خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد که در هر جا هستیم و در هر مسئولیت و مقام خدمتگزاری تمام هم و غم ما پیروزی اسلام باشد.

سفارش دارم بر همسنگران و هم لباسان خودم در ارگان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و آن این که برادران عزیز این لباس بسیار مقدس است و در پیشگاه خداوند و حضرت پیامبر و امام زمان و امام حسین (ع) آبرو دارد و کسانی که با این لباس به اسلام خدمت کردند و افتخار این ارگان شدند کم نیستند. لذا تقاضایم این است که حرمت این لباس را نگه دارید و آن هم این است که همان طور که امام امت فرمودند سپاه چشم من است چشم من نباید خطا بکند انشاءالله به وظایف خودمان عمل کنیم و امید امام به خدا و همت شما ست وظیفه خطیر و عظیم ِبه گردش در آوردن چرخ حرکت این امت در بعد نظامی به سوی دشمن دین به عهده شماست انشاءلله با همان روحیه روزهای اول سپاه که در رفتن به جبهه و کردستان از هم سبقت می گرفتیم و به جای 170 نفر سوار شدن به هواپیمائی که عازم مناطق جنگی بود 220 نفر سوار می شدیم و التماس می کردیم ما را پیاده نکنید این روند زنده و تقویت شود و انشاءالله تعالی

من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر س و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشک باران های دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بی تفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفه ام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر می کنم و یادآور می شوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد که حتماً هست و امیدوارم که فرزندمان حسین را انشاءالله حسین گونه تربیت کنید و او هم به راه حسین (ع) برود و خدمتگزاری ناقابل برای اسلام باشد.

از همه کسانی که به هر نحوی بر گردنم حق دارند حلالیت می طلبم خصوصاً والدین گرامی انشاءالله حق خود را بر گردن این فرزند کوچک حلال فرمایند.

2 تقاضا دارم که با بیان آن حرفم را به پایان می برم:

1- من نمی توانم قبر خود را تزیین شده ببینم و حرم و بارگاه مولایم حسین را خلوت و گرد و غبار گرفته لذا تمنا دارم که تا زمان آزادی کربلا و مرقد مطهر حسین (ع) از چنگ یزیدیان حاکم بر عراق قبرم خاکی باشد.

2- قبرم در نزدیکترین محل ممکن به قبر هم سنگرم باشد.

انشاءالله خداوند وجود مبارک زاده زهرا مقام معظم رهبری حضرت آیت الله ای این نعمت عظیم خداوند بر امت اسلام و ادامه دهنده راه امام عزیز را محافظت فرماید و بر همه است اطاعت از او همچون امام اسلام سرافراز باد. راه امام به سلامت باد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

العبد المذنب- یزدانی

عاشورای 66- جبهه       تکمیل: عاشورای 75

زندگینامه

 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 

فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادتارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.


امام جماعت عراقی

 

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.

چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»

علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.

بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

 

پیک مرگ

[1]

چند روزی بود که برنامه‌ریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمی‌شد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی می‌کردم متوجه منظورش نشدم. لحظه‌ای بعد گفت: من امروز خسته‌ام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکی‌رنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی می‌کنم.

در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: می‌خواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه


زندگی نامه شهیدامینی

شهید حبیب‌الله امینی

دیده‌بان

 

فرزند: حسن

متولد: 1346 آبادان

عضویت: سرباز وظیفه 

محل شهادت: شلمچه(منطقه‌ی عملیاتی کربلای8)

تاریخ شهادت: 26/1/1366

محل‌خاک‌سپاری: نجف‌آباد

 

مادرش او را جهت یادگیری قرآن به مسجد می‌فرستاد. پس از این‌که خانواده‌اش به نجف‌آباد مهاجرت کردند، پدرش در همان دیار آبادان به کسب و کار ادامه داد. مشکلات مالی زندگی، حبیب‌الله را با این‌که سن کمی داشت به کار در یک کارگاه نجاری کشاند تا قسمتی از مخارج زندگی را تأمین کند. البته در کارهای خانه نیز به مادرش کمک می‌نمود. خواندن زیارت عاشورا، علاقه‌اش به حدیث کساء و پایبندی به امربه‌معروف و نهی‌از‌منکر از صفات بارز حبیب‌الله بود. پس از انقلاب به عضویت بسیج در آمد، نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر را برعهده گرفت. سال 1363 به‌عنوان سرباز وظیفه در لشکر8 نجف اشرف مشغول خدمت شد. به توپخانه معرفی گردید و پس از فراگیری یک دوره ‌آموزش تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، راهی جبهه‌های جنوب شد. به عنوان دیده‌بان توپخانه از خود حماسه‌های بی‌شماری برجای گذاشت.

برای آخرین باری که به مرخصی آمد، یک عکس بزرگ از خودش چاپ کرد. وقتی مادرش از او پرسید این عکس را برای چی تهیه کردی؟ گفت: " نگهش دار یک موقع به درد می‌خورد."

معمولاً بر سر مزار دوستان شهیدش می‌رفت و ناراحت بود، شاید به این خاطر که از قافله آن‌ها عقب مانده است. در عملیات کربلای8 که در ادامه کربلای5 و جهت ثبت خط پدافندی در منطقه شلمچه انجام شد، هنگامی که قصد داشت تجهیزات دیده‌بانی را به دیدگاه در خط ببرد، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

نزدیک زمان شهادتش، مادرش در خواب می‌بیند حبیب‌الله پیش او می‌آید و خوشحال است ولی مادر گریه می‌کند. به مادرش می‌گوید: " ننه گریه نکن " و یک پارچه قرمز می‌گذارد روی زانوی مادرش. ایشان با این نشان متوجه شدند که حبیب‌الله شهید شده است.

 

گزیده وصیت‌نامه

ـ از جوانان پرشور و غیور و دلاور ایران می‌خواهم که جبهه‌ها را پر کنند و نگذارند امریکا که از طریق صدام به ما حمله کرده، به آرزوی خود برسد.

ـ من از مردم شهیدپرور ایران و مسلمین جهان می‌خواهم که امام را تنها نگذارند و همیشه راه او را طی کنند و نگذارند منافقین ضددین و ضدقرآن و خدا در پست‌های مهم کشور رخنه کنند.




 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 زندگینامه

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.

خاطرات 

 امام جماعت عراقی

 

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.

چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»

علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.

بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

 

پیک مرگ

[1]

چند روزی بود که برنامه‌ریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمی‌شد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی می‌کردم متوجه منظورش نشدم. لحظه‌ای بعد گفت: من امروز خسته‌ام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکی‌رنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی می‌کنم.

در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: می‌خواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.

بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی می‌خواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من می‌خواهم بروم خرید، می‌خواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم می‌گیرم.

روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.

 

رؤیای صادق

     راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی

 

هم‌سنگر ما یک نفر بود به نام کافیان‌ که من و معین با او غذا می‌خوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی می‌کرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دست‌شویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکی‌هایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوال‌پرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکش‌ها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آن‌ها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیه‌ای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همان‌گونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آن‌جا او را به بیمارستان بردند.

عراقی‌ها فاصله‌ی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل می‌بردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دست‌مان رها شد روی زمین.

شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجف‌آباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.

 

 

سبحان‌الله                                                          راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی

 

اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آن‌جا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحت‌مان کنار جاده‌ای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپاره‌انداز 120م.م که من هم جز خدمه‌ی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون به‌وسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپه‌ی سنگی و خاکی می‌کَندیم و از وسیله‌ی مهندسی و این حرف‌ها خبری نبود. بچه‌ها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون می‌خوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقی‌ها ته دره‌ی روبه‌رو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همان‌طور آرام و بی‌توجه نماز را ادامه می‌داد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه می‌دهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحان‌الله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظه‌ای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیواره‌ی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتی‌متر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همه‌ی این‌ها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیست‌وپنج سانتی‌متر و قطر حدود دو سانتی‌متر میهمان‌ ما هستند.

الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحان‌الله عباس را به‌یاد می‌آورم.

برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111



[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی راد.


-وصیت نامه 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله

لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله

بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.

بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.

خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.

خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.

بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.

معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.

محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.

ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.

ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.

چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.

نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.

وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.

ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.

اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیون ها انسان در خیابان های ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید می دهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت می نویسند درود بر خمینی».


 حاج غلامرضا یزدانی

 فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه

 فرزند: محمد 

متولد: 1340نجفآباد

محل شهادت: ارومیه ـ سقوط هواپیما

تاریخ شهادت: 1384/10/19

محل خاک‌سپاری: گار شهدای اصفهان

 زندگینامه

ایام مبارک میلاد امام حسین(ع)، در 17 دی‌ماه 1340 متولد شد. تا پایان تحصیلات متوسطه در زادگاهش نجف‌آباد ماند. در دورانی که زمزمه‌های انقلاب به گوش مردم می‌رسید، او وظیفه ی دریافت، انتقال، توزیع و انتشار اطلاعیه‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام را عهده‌دار بود. در عین حال رابطه ی خود را با شهرهای اطراف، قم و تهران حفظ نمود و در شـبکه‌سازی و فعالیـت‌های انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت.

پس از پیروزی انقلاب در انجمن اسلامی هنر‌ستان فعالیت داشت. در همین دوران که مرزهای غربی کشور و کشورهای همسایه ناآرام شده بود مطلع شد که دوره آموزش نظامی تحت نظارت شهید محمد منتظری برقرار می‌شود. پس از نام‌نویسی برای طی این دوره آموزش چریکی و فراهم شدن مقدمات حضور در لبنان، به سوریه اعزام شد. چند ماه که از آموزش‌های ویژه نظامی و کش و قوس‌های فراوان آن گذشت، غلامرضا به کشور بازگشت و با ادامه تحصیل، دیپلمش را در رشته راه و ساختمان گرفت.

مهرماه سال 1359 عازم جبهه شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران درآمد که مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاه‌های بسیج را به او واگذار کردند. تیرماه سال 1360 راهی جبهه مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد و سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون دیده‌بانی، نقشه خوانی و خمپاره، به عنوان خدمه خمپاره‌انداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا نمود. مدتی بعد به عنوان فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی‌ماه 1360، با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هسته ی اولیه کادر تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) را تشکیل دادند.

با غنیمت گرفتن تعدادی از توپ‌های دشمن در عملیات فتح المبین، توپخانه تیپ 27 را پایه‌گذاری کرد و در عملیات الی‌بیت‌المقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیرماه سال 1361 بنا به پیشنهاد حسن تهرانی مقدم

[1] به فرماندهی یک گردان 130م.م غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب گردید.

غلامرضا در عملیات رمضان علاوه بر این که فرمانده گردان 130 م.م بود. فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت.

هم‌زمان با عملیات رمضـان در یکی از مأموریـت‌های محـوله از طرف حسن باقری

[2]، برای جلوگیری از بمباران هوایی شهر‌ها توسط عراق ـ با اجازه حضرت امام ـ آسمان بصره را با گلوله‌های توپ منور، روشن کرد تا به عراق در مورد گلوله باران شهرها اخطار بدهد، هرچند که عراق دست از این کار برنمی‌داشت. پس از آن فرمانده توپخانه قرارگاه قدر(عملیات والفجر1) در کنار شهید حاج ابراهیم همت بود. خردادماه سال 1362گروه توپخانه 40 رسالت را بنیان‌گذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و هم زمان فرماندهی توپخانه قرارگاه حمزه نیز به عهده‌ی ایشان بود که در این مدت گروه، پشتیبانی آتش از عملیات‌های آفندی جنوب و غرب کشور مانند والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به عهده داشت. پشتیبانی آتش خطوط پدافندی در غرب و جنوب، خصوصاً فاو را به خوبی هدایت نمود که در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتک‌های دشمن نقش بسزایی داشت.

در سال 1366، به سفر حج مشرّف شد و در مراسم حج خونین حضور داشت که آن‌جا هم از پای ننشست و در هدایت مردم به جاهای امن که در دام مزدوران آل‌سعود گرفتار نشوند، نقش داشت.

پس از پذیرش قطعنامه و حمله منافقین به کشور، در عملیات مرصاد، نقش مهمی در هدایت آتش روی مواضع منافقین داشت و با همکاری با صیاد شیرازی

[3]، کمک بزرگی در نابودی مهاجمین کرد.

اسفندماه 1366، پس از شهادت حسن شفیع‌زاده

[4] به سمت معاون عملیاتی توپخانه منصوب شد که با طرح‌ریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگان‌های توپخانه در منطقه از سپاه و ارتش توانست آتش پرحجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیات‌ها فراهم آورد.

با پایان یافتن جنگ، دوره لیسانس نظامی و همچنین لیسانس جغرافیای ی خود را گذراند و مدرک گرفت. ایشان با سابقه ۱۰۸ ماه حضور در جبهه‌های جنگ، موفق به دریافت مدال فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد. در سال 1369 به دانشکده علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. در مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد، از جمله خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانه در بعضی از یگان‌ها و پیگیری ساخت و ساز مجموعه فعلی دانشکده در اصفهان است. طی سفر به لبنان و آشنا نمودن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبده حزب الله لبنان در زمینه آموزش امور توپخانه‌ای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزب‌الله برداشت. این آموزش‌ها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیری‌های تحمیل شده توسط اسرائیل داشت.

تحصیلاتش را در مقطع فوق لیسانس ادامه داد و پس از طی دوره دافوس، در نیروی هوایی، جانشین فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت.

[5] در آن زمان فرمانده یگان موشکی، حسن تهرانی مقدم بود که پروژه‌های زیادی را به ثمر رساند و در این راستا غلامرضا زحمات زیادی کشید و لیاقت‌های خود را در این رسته به خوبی نشان داد و نقش مهمی را در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا نمود. پس از آن مدت سه سال فرمانده پدافند هوایی سپاه شد و مسئولیت‌ها و مأموریت‌ها را به بهترین نحو در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینه حفاظت هوایی انجام داد. در مدتی که در نیروی هوایی خدمت می‌نمود، از طرف فرماندهی، چهار بار تشویق شد و یک بار هم با پیشنهاد حاج احمد کاظمی به عنوان سردار نمونه نیروی هوایی» انتخاب گردید.

مهرماه سال 1382 به سمت فرماندهی توپخانه‌ی نیروی زمینی سپاه منصوب شد که در این مدت ایشان تلاش ‌کرد آمادگی رزم یگان‌های توپخانه افزایش پیدا کند و به فن‌آوری‌های روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.

سردار شهید یزدانی به فکر ترویج فرهنگ دفاع مقدس و شهادت نیز بود و تلاش زیادی در این زمینه انجام داد. مجموعه دست نوشته‌های ایشان و همچنین کتاب با ارزش سرداران آتش» ثمره‌ی این تلاش است.

سرانجام در ۱۹ دی‌ ماه سال ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه ماه ذیحجه ۱۴۲۶ در حالی که می‌رفت تا به یگان‌های توپخانه سرکشی کند، به همراه حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، در منطقه امام‌زاده آیدینلو ـ در نزدیکی شهر ارومیه ـ بر اثر نقص فنی هواپیما، به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.



[1]1. سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانی مقدم، از فرماندهان دوران دفاع مقدس و فرمانده جهاد خودکفایی سپاه، 20/8/1390 بر اثر انفجار در پادگان امیرالمؤمنین در شهرستان ملارد به همراه جمعی دیگر از همکاران به شهادت رسیدند.

 

[2]2. سردار شهید حسن باقری(افشردی) جانشین فرماندهی نیروی زمینی سپاه که در تاریخ 19/11/1361 در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.

 

[3]1. امیر سرلشکر شهید صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش و عضو شورای عالی دفاع بود. وی در یگان‌های مختلف ارتش خدمت نمود و نقش مؤثری در عملیات‌های دوران دفاع مقدس داشت. سرانجام در 21 فروردین‌ماه1378 جلوی درب منزلش در تهران به دست گروهک منافقین به شهادت رسید.

 

[4]2. سردار شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود. 8/2/1366 در منطقه عملیاتی کربلای10 منطقه عمومی ماووت در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

 

[5]1. آن زمان یگان موشکی زیر نظر نیروی هوایی بود.

خاطرات 

 امام جماعت عراقی

 

در عملیات مسلم‌بن‌عقیل(ع) در جبهه سومار، تعداد زیادی اسیر گرفته شد و آن‌هـا را به عقـب تخـلیه کردند. بچه‌های اطلاعات گفتند یکی از اسـرا، افسر توپخانه‌ی عراق است. او را تحویل گرفتیم و مستقیم به قرارگاه فرماندهی آوردیم.

چند سؤال از وضعیت و سازمان توپخانه‌ی عراق از او کردیم، همه را کامل و مشروح جواب داد و اطلاعات ارزشمندی از او به‌دست آوردیم. در حین صحبت متوجه شدیم خیلی علاقه به همکاری با ما دارد. علت اسیر شدن او را جویا شدیم. گفت: از زمانی که شایعه‌ی احتمال حمله شما در منطقه‌ی مندلی مطرح شده بود، ما منتظر حمله شما بودیم. وقتی حمله شما‌ آغاز شد، من در اولین ساعات حمله در محلی مخفی شدم و با رسیدن قوای ایران تسلیم شدم.»

علت تسلیم شدن خود را نیز شیعه بودن و عدم تمایل به جنگ با ایرانیان و از همه جالب‌تر سفارش مادرش به هنگام اعزام اجباری او به جبهه، ذکر کرد و توضیح داد: موقع آمدنم به جبهه، مادرم گفت راضی نیستم با ایرانی‌ها بجنگی و آن‌ها را بکشی؛ آن‌ها شیعه هستند و این جنگ ظلم به ایرانیان است، اگر توانستی جنگ نکن و اگر مجبور بودی یا تسلیم ایرانی‌ها شو و یا فرار کن.»

او اضافه کرد: چون فرار از جنگ مقدور نبود، لذا من تسلیم شدن را ترجیح دادم.» سخنان این اسیر برای‌مان جالب بود. سپس او یک قرآن کوچک از جیب خود بیرون آورد و به ما نشان داد و گفت هر روز چند سوره آن را تلاوت می‌کند. در همین موقع وقت نماز مغرب رسید. همه وضو گرفتیم و او را به عنوان امام جماعت سنگرمان جلو فرستادیم، ابتدا امتناع می‌کرد ولی با اصرار ما پذیرفت و همه پشت سر او نماز خواندیم.

بعد از نماز، ما را در آغوش گرفت، گریه کرد و ‌گفت: شما فرشته‌اید؛ من هرگز تصور نمی‌کردم، شما با یک اسیر این طور رفتار کنید. مادر من چه خوب ایرانی‌ها را می‌شناخت که گفت جنگ نکن.» و ادامه داد: بیشتر مردم عراق و ارتش عراق می‌دانند این جنگ ناحق است و شما مورد قرار گرفته‌اید، ولی مردم از صدام بسیار می‌ترسند.»

 

پیک مرگ

[1]

چند روزی بود که برنامه‌ریزی شده بود به اتفاق سردار کاظمی و جمعی دیگر از فرماندهان نیروی زمینی به ارومیه بروند. به علت نامساعد بودن هوا شرایط سفر فراهم نمی‌شد. روز 18 دی فرا رسید. ساعت 4 بعدازظهر من در دفتر سردار یزدانی بودم که تلفن زنگ زد و مطلبی را به ایشان گفت؛ گویا خبر داده بود که فردا پرواز انجام خواهد شد. دیدم حاجی رفت توی فکر. گفتم: کی بود؟ گفت: پیک مرگ! من چون با حاجی خیلی شوخی می‌کردم متوجه منظورش نشدم. لحظه‌ای بعد گفت: من امروز خسته‌ام و حوصله کار ندارم، برویم خانه. من و سردار مصدقی سوار پراید مشکی‌رنگ ایشان شدیم و به سمت منازل سازمانی حرکت کردیم. به ایشان گفتم: شما خسته هستید، اجازه بدهید من رانندگی کنم. گفت: نه خودم رانندگی می‌کنم.

در مسیرمان به نانوایی رسیدیم. گفت: می‌خواهم نان تازه بخرم. خانمم روزه است. گفتم: اجازه بده من نان بگیرم. گفت: نه. رفت پایین و بلافاصله برگشت. متوجه شدم که نانوایی نان نداشته.

بعد از این که به منازل رسیدیم، متوجه شدم تنهایی می‌خواهد برود نان بگیرد. گفتم: سردار من می‌خواهم بروم خرید، می‌خواهید نان بگیرم؟ گفت: نه ممنون خودم می‌گیرم.

روز بعد حالم خوب نبود. هنوز سرِ کار نرفته بودم و نزدیک ساعت 9 بود که تلفن زنگ زد. گفت اخبار تلویزیون را دیدی؟ گفتم: نه. تلویزیون را روشن کردم و از طریق زیرنویس متوجه شهادت سردار یزدانی شدم. سراسیمه به محل کارم رفتم و با تماس تلفنی یکی از دوستان جزئیات بیشتری از خبر شهادت ایشان شنیدم و تازه متوجه شدم منظور ایشان از پیک مرگ چی بود.

 

رؤیای صادق

     راوی:سردارشهید حاج غلامرضایزدانی

 

هم‌سنگر ما یک نفر بود به نام کافیان‌ که من و معین با او غذا می‌خوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی می‌کرد، آرام بود. گفتم: چرا امروز ساکتی؟» گفت: دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دست‌شویی درست کنیم. رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکی‌هایی ساعت یازده روز4/9/59 تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوال‌پرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکش‌ها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آن‌ها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیه‌ای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همان‌گونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم. و از آن‌جا او را به بیمارستان بردند.

عراقی‌ها فاصله‌ی بین خط و رودخانه ـ که معین را از جنگل می‌بردیم ـ را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی دوبار به علت خستگی از دست‌مان رها شد روی زمین.

شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجف‌آباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید.

 

 

سبحان‌الله                                                          راوی سردارشهید حاج غلامرضا یزدانی

 

اولین دفعه که بعد از عضویت در سپاه، به جبهه اعزام شدم20/4/60 بود و به مریوان رفتم. یگان خدمت مرا در واحد ادوات در خط مقدم محور قوچ سلطان مشخص کردند، که در آن‌جا مستقر شدم. روزهای اول سنگر نداشتیم و مشغول ساختن سنگر بودیم. ناچار خواب، نماز و استراحت‌مان کنار جاده‌ای بود که مسیر عبور به خط مقدم بود و همچنین محل احداث سنگرهای اجتماعی و سنگر خمپاره‌انداز 120م.م که من هم جز خدمه‌ی آن بودم. روز ششم سنگر آماده شد. چون به‌وسیله بیل و کلنگ و دست آن را در شکم تپه‌ی سنگی و خاکی می‌کَندیم و از وسیله‌ی مهندسی و این حرف‌ها خبری نبود. بچه‌ها که جمعاً پنج نفر بودیم، گفتند امروز هم نماز را به جماعت، مانند روزهای قبل بیرون می‌خوانیم. اولِ ظهر ایستادیم به نماز، برادر عباس برقی ایستاد جلو و بقیه پشت سرش. در رکعت دوم بودیم که یک خمپاره عراقی‌ها ته دره‌ی روبه‌رو فرود آمد، ولی نماز را ادامه دادیم دومین خمپاره حدود دویست متری ما فرود آمد. عباس همان‌طور آرام و بی‌توجه نماز را ادامه می‌داد، وارد سجده دوم رکعت دوم شده بودیم و پیش نماز ذکر سجود را گفت و در همین لحظه یک خمپاره دیگر در نزدیکی ما روی تپه فرود آمد و منفجر شد. وقتی ذکر عباس تمام شد، من سرم را زودتر برداشتم و نشستم که دیدم عباس سرش را هنوز از سجده بر نداشته است و ادامه می‌دهد، پس به منظور تبعیت از امام جماعت مجدداً سرم را روی مهر گذاشتم. او بعد از گفتن سه مرتبه سبحان‌الله سر برداشت اما دقیقاً در همان لحظه‌ای که من برگشتم به سجده، یک ترکش بزرگ از بالای سر من و روی کمرم با شتاب تمام عبور کرد و به دیواره‌ی صاف تپه در پشت سرم اصابت کرد و به خاطر سرعت زیاد چند سانتی‌متر آن در دیواره فرو رفت و ماند. همه‌ی این‌ها ظرف کمتر از سه یا چهار ثانیه پیش آمد و اگر مجدداً به سجده نرفته بودم، از سینه به دو نصف شده بودم. نماز که تمام شد برگشتم دیدم که یک ترکش داغ خمپاره به طول حدود بیست‌وپنج سانتی‌متر و قطر حدود دو سانتی‌متر میهمان‌ ما هستند.

الان بسیاری از اوقات آن سه بار سبحان‌الله عباس را به‌یاد می‌آورم.

برگرفته از کتاب درمسیر روشنایی ص111



[1] خاطره از: سرهنگ حسن وفایی راد.


-وصیت نامه 
بسم الله الرحمن الرحیم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»
اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهدا ان علی ولی لله
لا اله الا الله و لا نعبد الا ایاه     لا اله الا الله حسبی جل الله    لا اله الا الله ما فی قلبی غیرالله
بار الها: بنده ای هستم پر گناه و روسیاه که با کوله باری خالی از صالحات و دوش سنگین از سیئات و گناه بر پیشگاهت رهسپارم.
بار الها: روسیاهی دلشکسته، سرگردانی مضطرب، گناهکاری امیدوار، بی توشه ای خسته، تشنه ای مغلوب، فقیری بی چیز، درمانده ای نیازمند. اینک با دلی پر عشق به سوی رهنمایی آرام بخش، بخشنده ای بزرگوار، ستاری غافر و . پرکشیده است. تو خود او را پذیرا باش و در جوار قرب خودت به لطف و کرمت جای بخش.
خداوندا: من ذره بی مقداری بودم در اعماق اقیانوس هستی تو، به لطف و کرم خودت نعمت هستی بخشیدی.
خدایا: کم گنده آبی بودم در صلب اجدادم، تو مرا به کرامت و بزرگواری خودت نعمت هستی بخشیدی.
بار الها: من نطفه بی جانی بودم در رحم مادر، تو مرا به عزت و آقائی خود نعمت روح بخشیدی.
معبودا: من جنین بی مقداری بودم تو مرا به رحمت خودت نعمت تولد بخشیدی.
محبوبا: من طفل صغیری بودم، تو مرا به لطف خودت نعمت زندگی و سلامتی و نشاط و جوانی بخشیدی.
ای رب من: من بنده ای ناآگاه بودم و تو از رحمت خود مرا هدایت فرمودی.
ای خدای بزرگ حال که هستی ام و زندگیم و سلامتم و آبرویم و هدایتم و نجاتم و همه و همه به دست توست تو خود ما را به آنچه که رضای تو در آن است هدایت فرما و سرانجام ِما را سرانجامی حسینی مقرر فرما.
چون امر پیامبر بزرگوار اسلام (ص) است که مسلمان باید کفنش و وصیتش آماده باشد چند کلامی عرض می کنم.
نعمت ولایت و هدایت انسانها بالاترین نعمتی است که خداوند به انسانها در طول تاریخ عنایت فرموده است چه آن که انسان های بدون رهبر مانندگوسفندان بی چوپانی سرگردان در بیابان ها هستند که به چنگ هر گرگ خون خواری گرفتار می شوند و تنها امت ها وملت هایی با رهبران الهی هستند که ره به منزل مقصود و نجات می برند. امت اسلامی امروز به نعمت رهبری ها و هدایت های واقعاً پیامبر گونه رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی، امتی است رسته از چنگ خون خواران و طواغیت تاریخ و هدایت یافته به راه حق و صراط مستقیم. بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدان های جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق می ورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان می دانم و خود را مدیون می دانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیری های شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوت ها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
وظیفه خود می دانم که بر حسب سوره شریف والعصر شما را سفارش به حق که همان پیروی از رهبر عزیز امت اسلامی است کنم و این پیروی از حق مشکلات دارد. جهاد دارد و جنگ و فشار و . دارد و لذا مقاومت می طلبد و هر کس که حق خواه و حق جو است باید مقاوم و سخت کوش باشد. از مشکلات عمده امروز انقلاب و امت ما جنگ تحمیلی استکبار است. اکنون سال ها ست که صدها هزار مجاهد دست از جان شسته و رزمنده اسلام به دنبال ادای تکلیف الهی خود در کوهستان های سر به فلک کشیده غرب و دشت های بی انتهای جنوب و پهنه گسترده آبه ای هور و امواج خروشان خلیج فارس در تلاشند که این حقیر کفنم در کوله پشتم و وصیتم در جیبم و سلاحم بر دوشم از این قله به آن قله و از این جبهه به آن جبهه و از این خط به آن خط و از این شهر به آن شهر به فرمان رهبرم در میان امواج پر خروش اقیانوس متلاطم بسیجیان عاشق و سر باخته در راه خدا در حرکتم. سالها ست در میان کاروان عظیم تاریخ سازان تاریخ و ردیابان کاروان عظیم عاشورا و کربلا ره به سوی محبوب می سپارم و برای نجات خودمان از خودیت خود و بعد از نجات مظلومان و محرومان زمین از چنگ ستمگران بی رحم می جنگم. و اینک سال ها ست که بی درنگ حتی یک لحظه دست از روی ماشه تفنگ ها و توپ های خود بر نداشته ایم. مدت ها ست که جنگ خونینی بین اسلام محمدی و علوی و شرک سفیانی و کفر جاهلی در گرفته است و جبهه ای به وسعت همه دنیا که کافر و مشرک و منافق صف اندر صف ایستاده اند و این طرف ملتی مظلوم، انقلابی و امامی بزرگوار. و سال ها ست که احزاب کفر پیشه ی قرن بیستم با  بمباران های عظیم تبلیغاتی و فرهنگی و نظامی قصد به تسلیم شدن ما دارند تا رهبر را بی یاور کنند و اگر بتوانند همچون حسین (ع) که ایشان را پس از شهادت 72 تن از یارانش ظهر روز عاشورا در مسلخ نینوا سر بریدند و جنازه مطهرش را مثله کردند با او نیز و یاران او اگر توانند چنین کنند (همچون بهشتی و رجائی و باهنر و محمد و ) و شاید بدتر و آنگاه با خیالی راحت اسلام عزیز را و قرآن عظیم را هم نشانه روند آن طور که اسلاف جنایت پیشه، این ها بعد از شهادت حسین (ع) کردند و تاریخ دید که چه کردند چرا که اینها میوه همان شجره طیبه نبوت و امامت است.
ولی گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بی تفاوت بایستند و تماشا کنند، گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروج کنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا بر

 

شهیداکبر مددی

فرزند: عباسعلی

متولد: 1341 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

تاریخ شهادت: 11/8/1361

محل شهادت: موسیان (عملیات محرم)

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

در یک خانواده مذهبی و زحمت‌کش به دنیا آمد. پدرش چوپان بود و به کسب روزیِ حلال خیلی مقیّد بود، با توجه به علاقه‌ای که به حضرت علی‌اکبر(ع) داشت، نام پسرش را اکبر گذاشت.

از کودکی همراه برادر بزرگش به مسجد می‌رفت و در کلاس قرآن شرکت می‌کرد. با این که جزء دانش‌آموزان ممتاز بود؛ اما تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان بیشتر ادامه نداد. در آن دوران با توجه به وضعیت معیشتی خانواده، همراه برادرش[1] به کار نخ ‌تابی مشغول بود، مدتی هم مشغول کار بنّایی شد. تحصیلاتش را به صورت شبانه ادامه داد. اوقات فراغت در کارهای خانه به مادر و خواهرش کمک می‌کرد و برای آن‌ها احترام خاصی قائل بود.

سیزده ساله بود که نماز شب می‌خواند و قبل از رسیدن به سن تکلیف، روزه می‌گرفت. با آغاز خروش انقلابی مردم همراه برادرش در تظاهرات و راه‌پیمایی‌های نجف‌آباد شرکت می‌کرد و به پخش اعلامیه‌های حضرت امام می‌‌پرداخت که در این رابطه مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت.

پس از انقلاب، با تشکیل بسیج وارد این نهاد انقلابی شد و مشغول فعالیت و نگهبانی از مراکز حساس شهرستان گردید.

چند ماه پس از شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه‌های حق علیه باطل گردید و به آبادان رفت. پس از مدتی به جبـهه سر پل ذهاب اعزام شد و به عنوان نیروی پیاده مشغول نبرد با کفار گردید. قبل از عملیات رمضان راهی تیپ نجف‌اشرف شد و به عنوان نیروی پیاده در این عملیات شرکت نمود. در مرحله دوم عملیات رمضان وارد توپخانه تیپ شد. آن زمان توپخانه فاقد دیده‌بان بود، بنا به دستور حاج احمد کاظمی، مأمور راه‌اندازی این واحد گردید. پس از گذراندن یک دوره فشرده دیده‌بانی توسط برادر عطا امینی و حمیدرضا رادی به اتفاق برادر محمود موحدی، محمدباقر عطوفی و شهید شرفی، واحد دیده‌بانی را پایه‌گذاری نمودند، که حضور وی در دیده‌بانی سه ماه بیشتر طول نکشید.

شهریور1362 قبل از عملیات محرم، مجدداً به نیروی پیاده رفت و به عنوان مسئول مخابرات گردان فتح به خدمت مشغول شد و سرانجام در همین عملیات به فیض شهادت نایل آمد.

او فردی مخلـص، اهل دعا و نیایش و نماز شـب بود و اکثر اوقات فراغـت خود را به مطالعه، خصوصاً نهج‌الـبلاغه می‌گذراند و علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت.

 

[1]1. سردار شهید محمد‌حسن مددی

 

 

 

 

 


زندگی نامه

 شهید محمد علی ابراهیمی

جانشین گروهان

فرزند: قاسم

متولد: 1341سهرفیروزان

 عضویت: پاسدار

محل شهادت: سردشت (عملیات نصر5)

تاریخ شهادت: 1/4/1366

محل خاک‌سپاری: فلاورجان- سهرفیروزان

 

از همان اوان نوجوانی، علاقه به شرکت در نماز جماعت، دعا و مراسم مذهبی داشت و با بهره­مندی از صدای خوب، سر صف صبحگاه مدرسه قرآن قرائت می­کرد. محمد علی سعی می­کرد کسی را از خود نرنجاند. اخلاق نیکویش سبب می­گردید تا هرکس هم صحبت­اش شود، احساس خوبی پیدا کند. با جذابیت و مهربانی که در وجودش موج می­زد، دیگران را شیفته خود می­کرد.

ضمن تحصیل، کمک به والدین از اولویت­های امور روزانه­اش بود. پیوسته در کار کشاورزی یار و مددرسان پدر بود. با شروع نهضت مردم به جمع انقلابی­ها پیوست و در تظاهرات و راهپیمایی­ها حضوری پویا داشت.

پس از پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج، همکاری مستمری با این نهاد داشت. به کمک روستائیان می­رفت  که طعم محرومیت را چشیده بودند. با توجه به استعدادی که در زمینه­ی فرهنگی داشت،‌ فعالیت خود را با برگزاری دعای کمیل در جوار قبر شهدا و مداحی در مراسم­ها، ‌خصوصا تشییع پیکر شهدا آغاز کرد.

سرانجام در سال 1360 پس از اخذ دیپلم، همراه چند تن از دوستان هم کلاسی­اش به عضویت سپاه فلاورجان درآمد.

اواخر سال 1360 به جبهه اعزام گردید و در عملیات­های فتح المبین، الی بیت المقدس و رمضان به عنوان نیروی پیاده حماسه آفرید. بسیار شجاع و صبور بود و در منطقه­ی عملیاتی رمضان (پاسگاه زید) همراه با نیروهای گشتی و شناسایی به مواضع دشمن نفوذ کرد. در جبهه نیز با صوت دلنشین و شوخ طبعی­هایش به رزمندگان اسلام روحیه می­بخشید.

زمانی که به محل ست­اش می­آمد، رزمندگان اسلام را فراموش نمی­کرد. اکثر شب­ها به دیدار خانواده­های شهدا و جانبازان می­رفتند و یا در منزل همدیگر جمع می­شدند که تجدید خاطره­­ای باشد از دوران دفاع مقدس. به گردش  و تفریح همراه خانواده با رزمندگان اهمیت خاصی می­داد و هیچ­گاه او را تنها نمی­دیدی.

سال 1361 به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه فلاورجان انتخاب شد تا بتواند پشت جبهه به فعالیت­های فرهنگی خود ادامه دهد. قبل از عملیات محرم به تیپ نجف اشرف پیوست و به واحد دیده­بانی معرفی گردید. پس از فراگیری فنون دیده­بانی، به عنوان یکی از مجرب­ترین دیده­بان­ها مشغول به خدمت شد که این حضور پربرکت تا عملیات والفجر مقدماتی بیشتر طول نکشید. مجددا به جبهه اعزام و در عملیات­های مختلف به عنوان فرمانده­ی دسته تا جانشین گروهان پیاده از خود حماسه­ها آفرید. در عملیات بدر مجروح شده اما این مجروحیت مانع بچه­ها بیرون می­دویدند و سوار موتور می­شدند و ما نیز آن­ها را چرخی می­دادیم. صفا و صمیمیت خاصی بین دو خانواده حاکم بود.

در دوران جنگ تحمیلی من و محمد علی یار و یاور همدیگر بودیم. سال 1364 من در عملیات قادر اسیر شدم و این برای محمد علی بسیار ناراحت کننده بود.ازآن به بعد او وقتی به اول بن بست می­رسید، موتور را خاموش می­کرد و به دستش می­گرفت، تا فرزند من ناراحت نشود او حتی جلوی فرزند من، بچه­اش را نوازش نمی­کرد.»

سال 1364 از عضویت سپاه استعفا داد. دوستان علت این استعفا را طرح اعزام سپاه می­دانسنتد. براساس این طرح، تعدادی از نیروهای رسمی سپاه باید به جبهه اعزام می­شدند و تعدادی جهت رسیدگی امور سپاه می­ماندند و تقریبا از حالت داوطلبی خارج شده بود. محمد­علی تمایل داشت اکثر مواقع به صورت داوطلب در جبهه حضور پیدا کند، لذا کناره­گیری کرد و دو سال پایان عمرش به عنوان بسیجی به منطقه اعزام می­گردید.

آقای مجید یوسفی، آخرین بی­سیم چی شهید ابراهیمی می­گوید:

در مرحله دوم عملیات کربلای 5 با شهید ابراهیمی آشنا شدم شیفته­ی اخلاق، رفتار و شخصیت والای او شدم. صفا و صمیمیت و صداقت روستایی و اخلاص در وجودش به چشم می­خورد. مدیر، مدبر و آشنا به تاکتیک­های نظامی بود و به انجام تمرینات در آماده­سازی جسمی و روحی نیروها اهمیت خاصی می­داد. مداح خوش صدایی بود، اما دوست نداشت که در سطح لشکر مطرح شود. وقتی دعای عهد یا سوره‌ی واقعه را می­خواند، قلب آدم می­لرزید. علاوه بر مداحی، خط خوبی هم داشت. اگر در جمع دوستان غیبت می­شد،‌ در مرحله­ی اول تذکر می­داد و اگر نتیجه نداشت، جمع را ترک می­کرد. حتی گاهی اوقات با تندی تذکرات لازم را می­داد. با اینکه بنده بی­سیم چی گردان بودم، خواستم تا به گروهان منتقل شوم تا بتوانم بیشتر از روحیات و اخلاق ابراهیمی بهره ببرم. جهت عملیات نصر 5 (سردشت، 1366) من به عنوان بی­سیم چی گروهان مشغول خدمت شدم، محمد علی جانشین گروهان و شهید مداحی فرمانده گروهان بود. در یک چادر بودیم. گاهی اوقات متوجه می­شدم که لباس­های کثیفم داخل کوله نیست، گاهی می­دیدم ابراهیمی آن­ها را شسته. آن­ها را روی بند لباس آویزان کرده او در کمک به رزمندگان دریغ نمی­کرد.»

آقای یوسفی از لحظه­ی شهادت این دلاور مرد می­گوید:

شب عملیات از جلوی ستون حرکت می­کریدم. ابراهیمی از جلو و من پشت سرش، به کمین عراقی­ها رسیدیم و تا باز شدن معبر کمی طول کشید. تیربار دشمن گاهی بدون هدف شلیک می­کرد. ناگهان دیدم که ابراهیمی روی زمین افتاد. کنارش نشستم تیری به سرش اصابت کرده بود و خون از آن جاری بود. سرش را روی تخته سنگی گذاشتم. چشم­هایش رو به سفیدی می­رفت. آرام آرام به آرزوی دیرینه­اش دست یافت.

خاطرات

 

 شهادتنامۀ عشاق راوی: مجید یوسفی

محمدعلی ابراهیمی معاون گروهان بود و بسیار دوستداشتنی، مخلص و باجذبه. هر کس با او همصحبت میشد، شیفتۀ اخلاقش میشد. همین صفا و صمیمت سبب شد که من از مخابرات گردان به گروهان منتقل شوم، تا همیشه در کنار ایشان باشم. یک شب قبل از عملیات نصر5، حال و هوای دیگری در گردان حاکم بود. بعد از نماز جماعت و صرف شام، محمدعلی سورۀ واقعه را در چادر کادر گروهان خواند. کلمه به کلمهاش به دل مینشست. قرائت قرآن که تمام شد، رو به نیروها گفت: بمانید با شما کار دارم.» در جمع آنها نشست و چند کلمهای در خصوص اینکه ما به امر ولایت اینجا آمدهایم و وظیفه داریم که با دشمن بجنگیم، صحبت کرد و تذکراتی در خصوص عملیات داد. سپس برخاست و از کولهپشتیاش چند ماژیک بیرون آورد. بهطرف درِ چادر رفت و گفت: من میخواهم اینجا به درِ چادر چیزی بنویسم.» پس آنگاه نوشت: امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود.» کلمۀ شهادت را همیشه با قرمز مینوشت. بچهها تعجب کرده بودند. زیر آن مصرع شعر، به ترتیب از 1 تا 5 نوشت و گفت: بچهها بگویید در این عملیات چه کسانی شهید میشوند؟»

من بدون تأمل گفتم: معلوم است، اولی خودت هستی.» جلوی عدد 1 نوشت: شهید محمدعلی ابراهیمی.پرسید: دومی؟» بچهها گفتند: آقای مداحی، فرمانده گروهان.» آقای مداحی گفت: من در این عملیات شهید نمیشوم؛ ولی بنویسید.» نوشت: 2. ذبیحالله مداحی. بعد از عدد 3 نام اکبر صابری را نوشت. پس از عدد 4 ، نوشت: حسن صابری و 5 هم محمد وکیلی.

شب عملیات شد. قبل از رسیدن به هدف، تیربار دشمن گاهگاهی شلیک میکرد. ناگهان محمدعلی که از جلوی ستون حرکت میکرد، بر زمین افتاد. زیر نور کمرمق مهتاب متوجه شدم که تیری به سرش اصابت کرده است. آقای مداحی در آن عملیات مجروح شد و مدتی بعد، به همراه محمد وکیلی در عملیات والفجر10 به شهادت رسید. اکبر و حسن صابری نیز در همان عملیات نصر5 شهید شدند. 



 

شهید مرتضی بنی‌هاشمی

دیده‌بان

 

فرزند: مهدی

متولد: 1340 کاشان

عضویت: پاسدار

محل شهادت: سردشت (عملیات نصر5)

تاریخ شهادت: 3/4/1366

محل‌خاک‌سپاری: کاشان

زندگی نامه

نامش را مرتضی گذاشتند به معنی پسندیده، خشنود یا برگزیده. مرتضی دوره راهنمایی را در سال 1345 به پایان برد و در دبیرستان امام در رشته تجربی درسش را ادامه داد. سال بعد که زمزمه‌های انقلاب به گوش رسید، او که شخصیت انقلابی خود را باحضور در برنامه‌ها و مراسم به نمایش گذاشته بود، گاهی با کشیدن کاریکاتور، مفاسد رژیم پهلوی را به نمایش می‌گذاشت. به دنبال فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی، به فراگیری آموزش نظامی پرداخت. در اوایل سال 1361 به عضویت سپاه درآمد. چهره‌ی عرفانی مرتضی از آنجا مشخص می‌گردد که همیشه دعا ورد زبانش بود. (وضو گرفتن، به بستر رفتن، نشستن و برخاستن) او با دعا بود.

فروردین سال 1362 که عازم جبهه شد و در عملیات والفجر1 شرکت نمود، در اثر جراحت از ناحیه گردن در بیمارستان بستری شد. شیفته امام بود، زمانی که به او گفتند تو به سهم خودت جبهه رفته‌ای، دیگر برای چی می‌روی؟ در جواب فقط یک جمله گفت: " امام تکلیف دانسته‌اند." در مأموریت بعدی به لشکر8 نجف‌اشرف رفت و با اصرار زیاد در دیده‌بانی شروع به خدمت نمود. در مدت کوتاهی یکی از دیده‌بان‌های زبده شد. در عملیات نصر5 که همراه با (شهید) علی رحیمی و یکی از برادران تخریب به‌عنوان دیده‌بان نفوذی به یکی از گردان‌ها مأمور شده بود. بر اثر برخورد با مین به آرزویش رسید و در جوار ملکوتیان قرار گرفت.

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین

اعوذ با اله من الشیطان الرجیم.

قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ. سوره جمعه، آیه 8»

اللهم فاطر السموات و الارض، عالم الغیب و الشهاده، الرحمن الرحیم، انی اعهد الیک انی اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد صلی الله علیه و اله عبده و رسوله و ان الساعه اثیه لا ریب فیها و ان یبعث من فی القبور و ان الحساب حق و ان الجنه حق و ان ما وعد فیها من النعیم من الماء کل و المشرب و الیک حق و ان النار حق و ان الایمان حق و ان الذین کما وصف و ان الاسلام کما شرع و ان القول کما قال (قلت) و ان القران کما انزل و ان الله هو الحق المبین و انی اعهد الیک فی دار الدنیا انی رضیت بک ربّا و بالاسلام دینا و بمحمد صلی الله علیه و اله نبیا و صلی ولیا و اماما و بالقران کتابا و ان اهل بیت نبیک علیه و علیهم السلام ائمتی، اللهم انت ئقتی عند شدتی و رجائی عند کربتی وعدتّی عند الامور التی تنزل بی و انت ولیّی فی نعمتی و الهی و اله ابائی صل علی محمد و اله و لا تکلنی الهی نفس طرفه عین ابداء و انس فی قبری وحشتی و اجعل ل عندک عبدالله بوم القاک منشورا.

خدایا، ای اله و معبود من، بنده رو سیاهت پس از عمری گناه و معصیت اینک باز آمده است؛ خدایا، من نمی‌دانم با کدام زبان با تو راز بگویم و با کدام بیان از تو پوزش بخواهم؛ خدایا، چگونه شرمساری خود را به عرض برسانم؛ الها، بهتر آن می‌بینم که به فرمان حضرت امام سجاد (ع) متوسل شوم که پروردگارا اگر توبه، پشیمانی از گناه است خدایا به عزت و جلالت من از پشیمانانم.»

معبودا، کمرم از گناه خمیده و دستانم تهی از اعمال صالح؛ خدایا، اگر نبود عطوفت و مهربانی تو، جرات این که با تو به راز بنشینم را نداشتم.

خداوندا، اگر تو در مصحف کریمت نفرموده بودی ان الله یغفر الذنوب جمیعا» چگونه می‌توانستم برگردم.

الها، خجلم از اینکه بگویم به جای بندگی تو اطاعت شیطان کردم. پروردگارا، شیطان سوت زد و این رو سیاه به دنبال آن رفت. خداوندا، تنها دلخوشیم پس از بخشش تو به محبتی است که از پیامبر و اولاد طاهرینش (سلام الله علیهم اجمعین) به دل دارم. بار الها، این کمترین را از شفاعت آنها محروم نفرما.

پروردگارا، فضل تو بیش از آن است که امید ما را به خودت به یأس مبدل فرمائی و هنوز از فضل تو چنین خبری به ما نداده‌اند (ما هکذا الظن بک و لا اخبرنا بضلک عنک یا کریم و یا رب)

معبودا، به لقاءت مشتاقم ولی با این رو سیاهی چه کار کنم؟ خدایا به جوارت عاشقم ولی با این دست تهی چکنم؟

الها، از فراق اولیاءت دلتنگ و ملولم ولی این کمر خمیده از گناه حرکت به سوی تو و آنان را مشکل کرده است.

پروردگارا، اگر تو این کمترین را به فضل و کرمت ببخشی هیچ از حکومت تو کم نمی‌شود و اگر عذاب فرمائی هیچ اضافه نگردد ولی برای این رو سیاه علاوه بر بی‌آبروئی در نزد تو و مقربانت، این بدن ضعیف تحمل آن عذاب را ندارد.

الها، به عزت و جلالت برای کسی که رو به سوی تو آورد و اظهار بندگی تو را می‌کند، می‌پسند که عذابش کنی. خدایا، فضل تو بس کران است و ما غرق معاصی. الها، با آب فضل و بخششت گناهان ما را بشوی و .

عنان قلم به دستم نیست، حال و هوای دیگری دارم، امروز عزیزانی که بناست بر قلب دشمن بتازند را زیارت کردم، دیدارشان منقلبم نمود، چه حال خوشی داشتند، گویا شب عروسی است . چه صفائی دارند این بسیجی‌ها، خدایا اینان کیستند که تو آفریدی؟

و امام در سال 42 چه می‌دید که فرمود سربازان من در گهواره‌ها هستند. واقعاً چه زیبا فرموده آن عزیز که خدایا در آسمان ملائک را دارد و در زمین بسیجی‌ها را» خداوندا، تو نگهدارشان باش و از مظلومیت بیرونشان آور.

اگر چه بنا نداشتم یادداشتی از خود بگذارم ولی بنا به این که ان شاء الله باقیات و صالحاتی باشد و نیز اینکه بنا به فرمایش قرآن فذکر ان الذکر تنفع المومنین» برای این که تذکری باشد چند کلام به عرض می‌رسانم.

1. اولین و در عین حال بهترین تذکرم در مورد روح و جان و قلبم حضرت امام است؛ شما را به خدا حضرتش را تنها نگذارید. تنها گذاشتن ایشان تنها گذاردن امام زمان (روحی الفداء) است امام کسی است که ما را از منجلاب نظام ستم شاهی به نور جمهوری اسلامی رهنمون کرد و نیز اینکه بنا به فرمایش قرآن و روایات ائمه (س) شکر نعمت باعث ازدیاد نعمت می‌شود.

یکی از اقسام شکر این است که کاملاً مطیع و گوش به فرمان حضرت امام باشیم تا ان شاء الله خداوند دولتش را تا تشکیل دولت یار ادامه دهد و همه از برکت اسلام برخوردار باشند و باشیم.

اطاعت از ایشان اطاعت از خداست و رّد ایشان رّد بر خداست. سال‌ها ست از خداوند طلب کرده بودیم که الهم انی نرغب الیک فی دولت کریمه تعزب ها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله»، اگر چه مصداق کامل این دولت در زمان حضرت امام زمان (عج) است ولی حال که شمه‌ای از آن حکومت را خداوند به ما چشانده است، چرا با تنها گذاردن امام بگوئیم که از همان اول به خداوند دروغ می‌گوئیم (العیاذ بالله) سخن در مورد حضرت امام زیاد دارم ولی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

2. جنگ سرلوحه همه امور زندگیتان باشد و تا آنجا سرمایه‌گذاری نماییم که پیروزی نهائی نصیب اسلام شود. ان شاء الله خداوند این روزها را روزهای آخر جنگ قرار دهد ولی برایمان فرقی نکند، هر چه در زندگی آدمیزاد پیش آید امتحان الهی است و خوشبخت و سعادتمند کسی است که از این آزمایشات سربلند بیرون آید. و لنبلونکم بشیی من الخوف و الجوع و .»و مانند کسانی نباشیم که برای خلافت به در خانه حضرت علی (ع) هجوم آوردند که حضرت می فرمایند :

چیزی نمانده بود که حسنین (ع) زیر دست و پای جمعیت له شوند ولی پس از چند سال .

از خداوند بخواهیم مسلمانان تنوری باشیم، از همه‌ی جوانان می‌خواهم که جبهه را فراموش نکنند که بنا به فرمایش حضرت امام بر هر کس که قدرت حمل سلاح دارد، جبهه رفتن واجب است و از همه می‌خواهم حتی اگر شده برای یک مرتبه به جبهه‌ها سری بزنند و ببینند که دانشگاه است و مسجد.

و خجالت بکشند آنها که پس از این همه شهید به این انقلاب، جنگ و مقدسات مردم دهن کجی می‌کنند و هنوز در رویای حکومت شیطان به سر می‌برند و خوب است فرمایش امام را یک مرتبه دیگر مرور کنیم که ایران مملکت پیامبر اسلام (ص) و امام صادق (ع) است. ایران نه شوری است و نه امریکا» و آنها که خواهان حکومت شیطان هستند بدانند که این مملکت جای حکومت شیطان نیست ان شاء الله.

3. پدر و مادر عزیزم پس از عرض تشکر فراوان از اینکه برای تربیت این حقیر زحمات زیادی متحمل شدید و جداً از اینکه نتوانستم حق شما را ادا کنم شرمنده ام. از شما می‌خواهم که رفتن مرا همچون رد امانت بدانید، اگر کسی امانتی به شما بدهد و بعد از چندی بخواهد پس گیرد، آیا از دادن امانت ناراحت می‌شوید؟

خدای را شکر کنید که ان شاء الله امانت را سالم تحویل داده‌اید و مقداری از بار مسئولیتتان کم شده است. اگر خدای ناکرده راه خلاف رضای حق از دنیا می‌رفتم باید متأثر می‌بودید چرا که نفله شده‌ام. آن هم در این موقع. حال که خداوند مقدر کرده است که ان شاء الله جزِ شهدا باشم چرا ناراحت شوید. آیا آرزو نداشتید که من به کامم برسم. به شما اطمینان خاطر دهم که اگر خداوند مرا بپذیرد به بهترین نحو به کامم رسیده‌ام و دیگر ناکام نیستم. شهادت هدیه‌ای است الهی که خداوند نصیب هر کس نمی‌کند. برایم از خداوند زیاد طلب مغفرت کنید که شدیداً محتاجم. بر شهادتم صبر پیشه نمائید که خداوند صابران را دوست دارد. سعی کنید با از دست دادن یک فرد از خانواده رضایت حق را بیشتر بدست آورید و خدای ناکرده در مراسم اگر بپا شد، باعث گناه نشوید.

گریه بکنید ولی برای مظلومیت حضرت سید الشهداء (س) گریه کنید چرا که مصایب ما پیش مصائب آن حضرت اصلاً به حساب نمی‌آید. در مراسم ختم و از ریخت و پاش بپرهیزید و تا جائی که امکان دارد ساده بر پا شود.

4. از برادرانم به علت این که در حق آنها شاید کوتاهی کرده باشم اول طلب حلالیت می‌کنم و شما را سفارش می‌کنم به نقوای الهی، از شما می‌خواهم که تگذارید سلاح من به زمین بماند.

و از خواهرانم می‌خواهم رسالت خود را فراموش نکنند و توجه داشته باشند که اولین رسالت آنها حفظ حجاب است که حجاب لباس رزم زن است و بعد رساندن پیام و از همه ی برادران و خواهرانم می‌خواهم که قرآن را مهجور نگذارند و دست از مطالعه بر ندارید که خداوند برای دانایان حساب جداگانه باز کرده است. در کسب رضای خداوند بکوشید و حضور حضرتش را در تمام صحنه‌های جهان از یاد نبرید که و من اعرض بمن ذکری فان له معیشه ضنکا»

5. پیامم به برادران و سروران عزیز پاسدار که نور چشمان حضرت امام هستند و حضرتش آرزو دارد که ای کاش همچون آنان بود، اگر چه لیاقت آن که چون شما باشم را نداشتم و ندارم ولی در این چند سالی که در خدمت آنها بودم روزهای خوشی بود و به ما توفیقی بود که خداوند نصیب فرموده بود که با بندگان خاصش و سربازان حضرت ولی امر (سلام اله علیه) باشم ان شاء الله اگر کوتاهی یا قصوری از این کمترین دیده‌اید به بزرگواری خود می‌بخشید و از شما حلالیت دارم. عزیزان من، اگر چه خودم این تذکر را هیچگاه در زندگیم به کار نبستم ولی به عنوان یادآوری خدمت شما عرضه می‌دارم که اخلاص» را از یاد نبرید. تنها و تنها خداوند در نظرتان باشد و به وسوسه‌های خناس که در قلب‌ها وسوسه می‌کند گوش ندهید. ظاهراً پیامبر اسلام فرموده است که خلص العمل فان الناقه بصیر بغیر» عزیزان راه دشواری در پیش داریم با توکل به خداوند و توسل به ائمه طاهرین به پیش بروید، اطاعت از ولایت را از یاد نبرید، گوش به فرمان حضرت امام باشید و این کلام امام را در زندگیتان عملی کنید که سپاه چشم من است چشم من نباید خطا کند» از همه شما التماس دعا و طلب مغفرت دارم.

6. کتاب‌هایم به شرط استفاده به برادرم محمد می‌رسد در غیر این صورت به هر نحو که خود می‌دانید مصرف نمائید و نوارهای استاد انصاریان و سایر نوارها اگر برادرانم استفاده کردند آنها اولی هستند و اگر استفاده نشد به تبلیغات سپاه تحویل دهید.

7. از تمام دوستان و برادران و آشنایانی که به هر نحو مزاحم آنها بوده‌ام حلالیت می‌طلبم و ملتمس دعای خیر از همه هستم. عزیزان اگر این بدن‌های ما برای مُردن است چرا این مُردن در راه خدا نباشد. اگر سال‌ها بر این دنیا عمر کنیم ولی رضای خداوند را بدست نیاوریم چه ارزشی دارد، چرا عمرمان را چراگاه شیطان کنیم؟

بکوشیم که از قافله عقب نمانیم کاروان رفت تو در خواب  نسیان در پیش»

نماز جمعه که یک عبادت ی و اجتماعی است از یادتان نرود و به جماعت بیش از پیش اهمیت دهید، مساجد را تنها نگذارید. هیچگاه نباید سنگر خالی باشد، وحدتتان را هر چه بیشتر حفظ نمایید که هر چه داریم از وحدت است و تفرقه به جز شکست و ذلت چیزی به بار نمی‌آورد. همه تحت لوای اسلام و با رهبریت امام ید واحده باشید که دست خدا با جماعت است.

8. مدفنم دارالسلام و در جوار شهدا باشد، شاید خداوند به واسطه آن عزیزان شهید مرا از عذاب باز دارد و اگر هم جنازه‌ام بدستتان نرسید بسیار خوشوقتم چرا که در آن صورت به حضرت زهرا (س) مادر پهلو شکسته‌ام تأسی کرده‌ام و از او که دختر پیامبر است و مفقود‌الاثر، عزیزتر نیستم که هیچ حتی خاک پای حضرتش نیز به حساب نمی‌آیم.

و السلام علیکم و رحمت الله برکاته

سید مرتضی بنی‌هاشم

مورخ 3 / 10 / 65

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی              خمینی را نگهدار

از عمر ما بکاه و                                   به عمر او بیفزا.


شهید سعید تکه اکبر‌آبادی

دیده‌‌بان

 

فرزند: محمد مهدی

متولد: 1345 تهران

عضویت بسیج

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8.)

تاریخ شهادت: 1/12/64       

محل خاک‌سپاری: تهران

 

چهارده ساله بود که سودای حضور در جبهه‌ها را در سر داشت، عشقی که با شهادت برادر بزرگترش(محمدعلی11/10/1359) به اوج رسید. عشق به اسلام از کودکی در وجودش ریشه کرد. از زمانی که در جلسات مذهبی و قرآن حضور می‌یافت. در زمان وقوع انقلاب باوجود سن کم همراه با خانواده و دیگر مردم در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

خانواده‌ی سعید حضور او را در جبهه منوط به موفقیت وی در تحصیل دانستند. سرانجام بااصرار زیاد در اواخر سال 1360 وارد صحنه نبرد شد و در عملیات‌های محرم، والفجرمقدماتی، والفجر1، والفجر2، به عنوان نیروی پیاده شرکت کرد. قبل از عملیات والفجر4، به لشکر نجف اعزام و در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. سپس در عملیات‌های والفجر4، خیبر، بدر و قادر حضور یافت. در زمان مرخصی‌ نیز با جدیت در امور فرهنگی و تحصیلی شرکت می‌کرد. با این‌که در عملیات محرم زخـمی شده بود و هنوز زخم‌هایی در بدن داشت، دوباره به جبهه رفت. بالاخره او که اخلاص و خوش خلقی و ادبش زبانزد هم‌رزمانش بود، در 1/12/64 در منطـقه فاو (عملیات والفجر8) هنگامی که در خط مقدم مشـغول دیده‌بانی بود، بر اثر اصابت گلوله کاتیوشای دشمن به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید سعید تکه اکبر آبادی

 

 

بنام ا. که قلبهای تمام انسانهای با ایمان و مومن به سوی اوست ودر تمام کارهایشان از او یاری و مدد می خواهند , سپاس خدای را که جان داد تا زندگی کنیم عقل داد تا اندیشه و تفکر کنیم و انبیا را فرستاد تا ما را هدایت وراهنمایی کنند تا مومن باشیم و عشق داد تا عاشق شویم . خدایا می دانم نزد تو می آیم روی سخنم اول باتوست همانطوریکه امام حسین (ع) می گوید : خدایا تو می دانی که این قیام ونهضت ما برای سلطنت یا بدست آوردن این دنیای دون نیست بلکه هدف ما این است که معارف تو برپا شود و به فرایض دین تو عمل شود . خدایا بهترین نوع مردن شهادت فی سبیل ا. مرگی که با آن بسویت پرواز می کنند است و این نوع مردن مخصوص اولیا وانبیا است . خدایا مرگ مرا شهادت فی سبیل ا. کن چون با این طریق می دانم حتما به تو معبودم می رسم و اگر نصیبم شد آن روز , روز عقدم با خدایم است . اکنون روی سخنم به ملت شهید پرور است : ای امت اسلام شما با دادن نوگل ها ونونهالان خود وبا کمک هایتان به جبهه و پشت جبهه روی اسلام را سفید کرده اید و هرچه از جنگ میگذرد وحدت شما بیشتر می شود و در تمام کارهایتان توکل به خدا داشته باشید وسعی کنید از خط امام منحرف نشوید و امام را دعا کنید و از تمام شما حلالیت می طلبم .                


شهید حسینعلی حاج‌بابایی

مسئول اکیپ دید‌ه‌بانی

 

فرزند: جعفر 

متولد: 1337 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: عملیات بدر

تاریخ شهادت: 25/12/1363

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

پنج ساله بود که پدرش را از دست داد. قرآن را نزد برادر بزرگش یاد گرفت. تحصیلاتش را تا سوم ‌راهنمایی ادامه داد. بعد از ترک تحصیل نزد یکی از آشنایان مشغول بنّایی شد. زمانی که امام فرمان فرار سربازان از پادگان‌‌ها را دادند، حسینعلی مشغول خدمت در گارد جاویدان بود. برادرش می‌گوید: " برای ملاقات با وی به تهران رفتم به او گفتم: امام چنین دستوری داده‌اند، می‌خواهی چه کنی؟ حسینعلی گفت: عده‌ای از بچه‌ها دیشب فرار کرده‌اند و من هم قرار است با تعدادی دیگر امشب از پادگان فرار کنیم. در گاراژ اتوبوس با هم قرار گذاشتیم. شب بود که هم‌دیگر را پیدا کردیم. راننده که متوجه قضیه شده بود به ما گفت: بین راه سربازان را شناسایی کرده و از ماشین پیاده می‌کنند، شما این‌طرف جاده‌ی قم پیاده شده و آن‌طرف سوار شوید. من به همراه حسینعلی و بقیه سربازان از ماشین پیاده شدیم و مسافت زیادی را پیاده رفتیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم. به هر نحوی بود حسینعلی را به منزل رساندیم. در تظاهرات نیز فعالانه شرکت داشت و گاهی اتفاق می‌افتاد که با سربازان رژیم درگیر می‌شدیم و اغلب او پیش‌قدم بود."

انقلاب که پیروز شد. با توجه به اعلام نیاز ژاندارمری نجف‌آباد به نیروهای زبده،  حسینعلی برای دریافت انتقالی و تغییر محل خدمتش اقدام نمود و ادامه خدمت سربازی را در ژاندارمری نجف‌آباد گذراند. بعد از اتمام خدمت، ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر است.

برای کسب در آمد زندگی به بنّایی روی آورد. مدتی بعد در مهمات‌سازی صنایع ‌دفاع استخدام شد. در تاریخ 02/1/06 راهی جبهه‌های حق علیه باطل در منطقه سر پل ذهاب شد و چند ماه به عنوان نیروی پیاده خدمت کرد. پس از مدتی به جمع دیده‌بانان در همان منطقه پیوست. در عملیات رمضان به عنوان نیروی پیاده شرکت کرد. سپس شهریور ماه 1631  قبل از عملیات محرم به واحد دیده‌بانی لشکر رفت که حضورش به طور متناوب در این واحد به عنوان دیده‌بان نفوذی و ثابت ادامه داشت و در عملیات‌های والفجر مقدماتی، والفجر4، خیبر و بدر از خود شجاعت‌های زیادی نشان داد.

چند روز بعد از عملیات بدر، مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید حسینعلی حاج بابائی

ان الذین آمنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئک یرجون رحمت الله و الله غفور رحیم

آنان که به دین اسلام گرویدند و از وطن خود مهاجرت کردند و در راه خدا جهاد کردند، آنان امیدوار و منتظر رحمت خداوندند.که خداوند بر آنها بخشاینده و مهربان است.

اول با درود و سلام به پیشگاه مبارک امام زمان (عج) و با درود و سلام به امام امت و امت شهید پرور و سلام به تمام مستضعفان مبارز و سلام به تمام شهداء راه حق ، آنهایی که با خونشان درخت اسلام را آبیاری کردند و درود و سلام خدمت مادرم که چنین فرزندانی تربیت کرد. مادر مهربانم اگر فرزندی از شما شهید شد ناراحت نباشید و هیچ وقت غم به خودتان راه ندهید ، چون راه رفتنی را باید رفت. امیدوارم اگر من شهید شدم یک وقت نگویی که فرزندم شهید شد، چون امام حسین (ع) علی اکبر و علی اصغرش را به خاطر خدا و در راه اسلام و دین تقدیم کرد و هنگامیکه آنان شهید شدند خدا را شکر کرد و امیدوارم شما زینب وار عمل کنید و هیچوقت اسمی از من نبرید. فقط از هر کسی که مرا می شناسد بخواهید که این بنده کمترین را حلال کند. اگر یک وقت همسایگان را ناراحت کردم از روی نادانی بوده، از آنها بخواهید به بزرگی خودشان مرا ببخشند و حلالم کنند. به تمام فامیلم سلام می فرستم و از آنها می خواهم که مرا حلال کنند و از تمام ملت عزیز ایران می خواهم به خاطر اینکه من نتوانستم آنگونه در جبهه ها کار کنم مرا ببخشند. مادر عزیزم اگر روزی من نافرمانی کردم مرا ببخش. البته اینها را که می گویم به این معنی نیست که شما را مجبور کنم که از حقی که بر گردنم دارید بگذرید ،بلکه از شما عاجزانه می خواهم که مرا ببخشید. چون خدا می فرماید حق الناس را نمی بخشم ، خودتان باید همدیگر را راضی کنید.و اما خدمت همسر عزیزم و فرزند دلبندم سلام و درود می فرستم و از شما همسرم می خواهم که فرزندم را به خاطر خدا و در راه خدا بزرگ کنید و او را تربیت کنید برای اسلام، که زینب گونه باشد. و از شما همسرم می خواهم که زینب وار زندگی کنید و هیچ ناراحتی به خودتان راه ندهید و از قول من به پدر و مادرت سلام برسان و همچنین به تمام فامیلت از قول من سلام برسان و از آنها بخواه مرا حلال کنند و در مورد زندگی که فعلاً وجود دارد طبق شرع اسلام عمل کنید ، آنطور که اسلام می گوید. خدمت برادرانم با اهل خانواده و خدمت خواهرانم با اهل خانواده سلام و درود می فرستم و از شما می خواهم اگر یک وقت از جانب من به شما رنجی رسیده و ناراحت شده اید مرا ببخشید ، چرا که از روی نادانی بوده. برادران و خواهران عزیزم از شما عاجزانه می خواهم که واقعاً اگر نافرمانی از من دیدید به بزرگی خودتان ببخشید ، چون شما هم از نظر سن بزرگتر هستید و هم از نظر عقل. امیدوارم که فرزندانتان که مثل فرزند خود من هستند و خیلی به آنها علاقه داشته و دارم در خط اسلام قرار گیرند و خط شهداء را ادامه دهند. امیدوارم هیچ وقت امام عزیز را تنها نگذارید. اگر برادر شما لیاقت شهادت را پیدا کرد ، افتخار کنید. خدای ناکرده اسمی از اینجانب جایی نبرید ، فقط از آنهایی که مرا می شناسند حلالیت بطلبید. و از ملت شهید پرور عاجزانه می خواهم فرزندان خود را به جبهه اسلام بفرستند و جنگ را ادامه دهند.

 

                                                                                                                   والسلام

                                                                                                         حسینعلی حاجبابایی


 

شهید مجید چهره‌ساز

دید‌ه‌بان

 

فرزند: محمدعلی

متولد: 1343 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: دهلران(عملیات محرم)

تاریخ شهادت: 13/8/1361

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد و به علت استعداد و علاقه‌ای که به کارهای فنی داشت، ترک تحصیل نمود و در مغازه تعمیرات دوچرخه و موتورسیکلت مشغول کار شد.

نوجوان بود که انقلاب به پیروزی رسید. در پایگاه‌ بسیج شهید بهشتی به نگهبانی از مراکز حساس و حیاتی شهر مشغول شد. چون در اوایل انقلاب این مراکز توسط گروه‌های ضدانقلاب تهدید می‌شد، مجید اکثر شب‌ها نگهبانی می‌داد و روزها با جدیت به کار مشغول می‌شد. روزهای دوشنبه روزه می‌گرفت. اگر کسی صحبتی می‌کرد که در آن غیبت یا تهمتی بود، مجید عکس‌العمل نشان می‌داد و همین خصلت باعث شده بود فامیل و بستگان، علاقه خاصی به او داشته باشند پس از آشنایی با خانواده شهدا، از طرف پایگاه شهید بهشتی به دیدار آن‌ها می‌رفت و پیرامون شهید و شهادت صحبت می‌کرد؛ گویا برایش شیرین‌تر از شهادت هدیه‌ای نبود.

5/1/61 توانست برای رفتن به جبهه رضایت خانواده‌اش را به دست آورد و پس از طی کردن دوره آموزشی عازم جنوب کشور شد. 10/2/61 در غرب جاده‌ی اهوازـ خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره، از ناحیه دست، سینه و شکم مجروح شد و در یکی از بیمارستان‌های اهواز بستری گردید. بعد از انجام عمل جراحی در 16/2/61 به تهران منتقل شد، در حالی‌که هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده بود در عملیات رمضان حضور یافت. در همین عملیات بود که بر اثر موج انفجار پرده‌ی گوش او آسیب دید و بدون اطلاع والدینش در اهواز بستری شد و بعد از آمدن به مرخصی و چند روز استراحت، قبل از عملیات محرم به جبهه اعزام شد.

این بار از همه‌ی فامیل خداحافظی کرد، رفتارش نشان می‌داد که می‌خواهد به یک سفر همیشگی برود. در قسمت دیده‌بانی لشکر8 نجف‌اشرف مشغول خدمت بود و پس از فراگیری آموزش‌های لازم، راهی دیدگاه در منطقه‌ی عملیاتی محرم شد و این‌بار در آزمایش الهی پیروز شد و روحش سبک‌بال به پرواز درآمد.

 

 

                                             (وصیت نامه شهید مجید چهره ساز)

باسمه تعالی

این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید پنجاه سال عبادت کرده اید.              امام خمینی (ره)

 

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی و رهبر مستضعفان جهان و با درود به تمام شهدای اسلام از هابیل تا شهدای انقلاب اسلامی و

و با درود و سلام به تمام مجروحین ومعلولین جنگ تحمیلی ایران و عراق و با درو د و سلام به تمام تلاشگران و امت حزب الله که تمام وقت در صحنه تاریخ حاضر و ناظر و شهید است.

 

اینجانب مجید چهره ساز فرزند محمد علی به شماره شناسنامه 628 صادره و ساکن نجف آباد پدر خود را وصی خود قرار داده و امیدوارم موارد مذکور را با دقت پیگیری نموده و از اینکه دوستان و آشنایان عذر خواهی و سفارش دعا و استغفار نموده خداوند اجر همگی شما را عطا نماید.

پدر و مادر عزیزم امیدوارم مرا ببخشید که شما را خیلی اذیت و زجر داده ام واز درگاه خداوند بخواهید که این فرزند شما را بیامرزد هر چه می توانید دعا کنید و از خداوند بخواهید که مرا جز شهداء قرار دهد.

پدر و مادر عزیز من هیچ راضی نیستم که شما به خاطر شهید شدن من گریه کنید در عوض گریه دعا کنید و از خداوند بخواهید که هر چه زودتر مشرکان و کافران بعثی و اربابش آمریکای جنایتکار را از شر مسلمین کوتاه کند.برادران و خواهران گرامی می دانم با رفتن من شما ناراحت می شوید ، ناراحت نباشید راه رفتنی را باید رفت و چه سعادتی که انسان در راه خدا جهاد کند و شهید شود برادران عزیزم امیدوارم که شما راه شهدا را ادامه دهید چون مسئولید.

 

1- یک سال نماز                        2- 3 روز روزه

 

                                             


دیده‌بان

شهید علی‌نقی رحمتی

فرزند: اسماعیل

متولد: 1342 دهنو اصفهان

عضویت: پاسدار 

محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)

تاریخ شهادت: 26/1/1362 

محل خاک‌سپاری: دهنو

زندگی نامه

دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) به جبهه‌ها اعزام و پس از آموزش وارد واحد دیده‌بانی شد. همیشه باوضو بود. عصرها می‌گفت: " برویم قرآن بخوانیم" و مشغول خواندن قرآن می‌شد. کتاب زیاد می‌خواند. علاقه‌اش به مفاتیح و خصوصاً دعای کمیل زیاد بود. روز بعد از عملیات والفجر1 هنگام انجام وظیفه دیده‌بانی پشت خاکریز خط مقدم به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش خطاب به خانواده‌اش نوشت:

" شهدا نشان دادند که زندگی تنها در ماندن نیست که اگر هدف ماندن باشد، گندیدن و پوسیدن است و اگر هدف تکامل و خلیفه‌الله شدن باشد، آن‌گاه همه چیز ارزش دارد."

وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.

ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید)                                                                                               سوره توبه آیه 22 تا 24

 

سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.

و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .

از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.                         

 

 

                                                                                                        علی نقی رحمتی

                                                                                                             24/10/1361

خاطره[1]

قبل از عملیات والفجر1(عین خوش61) به اتفاق نیروهای دیده‌بانی در چادر نشسته بودیم که مسئول دیده‌بانی آمد و گفت: دو نفر از برادران آماده شوند میخواهیم برای دیده‌بانی به خط برویم. من به اتفاق یکی از دوستان داوطلب شدیم، ناگهان (شهید)رحمتی از آخر چادر بلند شد و گفت: من میروم خط؛ شما ممکن است شهید شوید. من از خود دو یادگار موضوع افتخار میکرد که پسرانش در آینده با مستکبرین، جنگ خواهند کرد. که این دو عزیز در حال حاضر به عنوان پزشک در حال خدمت به مردم و جامعهی اسلامی هستند.

 

[1]1. روایت: اسفندیار طاهری دوست و هم‌رزم شهید.

 


ببببببببببببببب  شهید عبدالله خانیان                                            

دیده‌بان

 فرزند: حسین 

متولد: 1342 نجف‌آباد

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای5)

تاریخ شهادت: 19/10/66

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگینامه

از همان زمان که پدرش بر اثر حادثه‌ی ریزش آوار یک ساختمان قدیمی دچار قطع نخاع گردید و معلول شد، عبدالله با سختی دست و پنجه نرم کرد. مادرش برای انجام معالجات پدرش به‌طور موقت خانواده را به اصفهان منتقل کرد و پس از مدتی دوباره به نجف‌آباد بازگشتند. عبدالله و برادرش علاوه بر درس و مدرسه، برای کسب درآمد کار می‌کردند. سیزده‌سال بیشتر نداشت که در کارخانه ریسندگی و بافندگی نجف‌آباد مشغول به کار شد. نیمی از روز را در کارخانه و بقیه را در مغازه دایی‌اش کار می‌کرد. گویی کار با زندگی اوعجین شده بود.

در یکی از شب‌های سال 1357، نجف‌آباد در وضعیت حکومت نظامی بود، حین تظاهرات در یک سانحه آتش‌سوزی از ناحیه پا دچار آسیب شد و مدت زیادی را در بیمارستان بود. بعد از انقلاب به کار سابق خود مشغول شد. اوایل سال1362، با وجود سن کم، داوطلبانه راهی جبهه شد و در گردان پدافند مشغول خدمت گردید. مدتی در جبهه بود که زمان خدمت سربازی‌اش فرا رسـید. به توپخانه اعزام شد و پس از گذراندن یک دوره تخصصی در پادگان غدیر اصفهان، به ‌عنوان دیده‌بان توپخانه به خدمت مشغول شد. در عملیات کربلای5 از ناحیه دست و شکم زخمی شد و پس از انتقال به عقب، مدتی هم در بیمارستان تحت درمان بود تا این‌که در 19/1/66 به جمع شهدا پیوست.

وصیت نامه شهید عبدالله خانیان

 

((به نام خداوند بخشنده مهربان))

 

با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و سلام بر شهیدان گلگون کفن از کربلای حسین تا کربلای خمین، وصیت نامه خود را آغاز می کنم ؛ در حدود بیست سال از عمر اینجانب می گذرد و تا به حال لحظه ای را ندیدم و چنین لحظه ای به خوبی و خوشی ندیدم مانند این لحظه که در جبهه هستم. من می خواهم برای کسانی که تا به حال به جبهه نیامده اند کمی از آنجا تعریف کنم ولی نمی دانم چطور برایتان تعریف کنم، چونکه هر چه فکر می کنم نمی توانم درک کنم و تعریف کنم و وظیفه شرعی هر مسلمان این است که به جبهه حق علیه باطل برود . به خدا من هر چه فکر می کنم نمی دانم که چطور روز قیامت جواب این شهیدان و پدران و مادران آنها را بدهم‌، چطور جواب این جوانانی را که دست و پای خود را از دست داده اند بدهم، روز قیامت اینها می گویند ما برای اسلام دستمان را دادیم، پایمان را دادیم، حتی چشمانمان را دادیم. جواب خدا را چه بدهیم، بگوییم که ما اینجا سر کوچه می ایستادیم و غیبت می کردیم، بگوییم که یک کاری می کردیم و چیزی هم می خوردیم، ای خدای بزرگ از تو می خواهم که گناهان ما را ببخشی. ای خدای بزرگ من بیش از هر چه که فکر می کنم گناه کارم، تو به بزرگی و ارحم الراحمیت گناهان من را ببخش .

 

                                                                                                            والسلام

عبدالله خانیان


زندگینامه

شهید حسن حسن‌زاده

دیده‌بان

فرزند: مرتضی

متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (تک عراق)

تاریخ شهادت: 27/1/1367

محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر

 

تشکیل کتابخانه روستای‌شان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بی‌بضاعت نیز در این امر یاری می‌رساند. تیرماه سال 63، دوم دبیرستان بود که راهی جبهه شد و پس از طی دوره‌ای آموزشی در یکی از گردان‌های پیاده لشکر 8 نجف‌اشرف مشغول خدمت شد، که حدود یک سال طول کشید. سپس در سال 65 به جمع غواصان لشکر، پیوست. در تیرماه 66 پس از اعزام دوباره به لشکر وارد دیده‌بانی توپخانه شد و پس از طی کردن یک دوه تخصصی در خط پدافندی فاو، راهی منطقه عملیاتی والفجر10(حلبچه) شد و به عنوان دیده‌بان، فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. در همین عملیات بود که بر اثر بمباران شیمیایی مجروح شد. برادرش می‌گوید: " در عملیات والفجر10 مجروح شیمیایی شد؛ از بیمارستان به خانه آمده بود، اما دوست نداشت حتی پدر و مادر متوجه این موضوع شوند. حالش خوب نبود و گاهی از بینی او خون می‌آمد، هرچه به او اصرار کردم بیا برویم بیمارستان بستری شو، می‌گفت: نه، الان جبهه به نیرو نیاز دارد و باید بروم."

حسن در آخرین دیدارش، در جمع دوستانش گفته بود: " من آخرین شهید آدرگان هستم." هنوز بهبودی حسن کامل نشده بود که عراق حملات خود را جهت باز پس‌گیری فاو شروع کرد. در آخرین روز خدمت سربازی‌اش بود که برای دفع تک دشمن در خود احساس ‌مسئولیت ‌کرد و راهی منطقه فاو شد. در حین دیده‌بانی مجدداً توسط گازهای شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و به وصل الهی رسید.

 

وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.

البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.

 

با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان       می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند  و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان  به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که  در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون     پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند. 

             

والسلام خداحافظ

حسن حسن زاده

2/6/1365

 

 

 


شهید حسن آقابابایی

دید‌ه‌بان 

فرزند: عسکر 

متولد: 1344 کاشان

عضویت: پاسدار  

محل شهادت: جزایر مجنون

تاریخ شهادت: 2/5/1364

محل‌خاک‌سپاری: کاشان ـ مهدی‌آباد

زندگی نامه

دوران تحصیل برای حسن به سختی سپری گردید. روستای‌شان مهدی‌آباد از توابع مشهداردهال بود و او برای تحصیل راهی کاشان شد. سن ‌کم، دوری از خانواده، امور شخصی و روزانه و مشکلات مربوط به درس را تنهایی به دوش کشید؛ اما در تمام این دوران پس از امتحانات به زادگاهش برمی‌گشت و به پدر در امور کشاورزی کمک می‌کرد. در این میان از کلاس‌های عقیدتی و مذهبی که توسط برخی افراد دایر می‌گشت، غافل نماند و در همین کلاس‌ها بود که با اصول مکتب اسلام و قرآن آشنا شد.

دوره راهنمایی را نیز در کاشان به پایان برد. دوره‌ای که مصادف شد با ایام شکل‌گیری انقلاب. حسن از طریق خواندن چند اعلامیه از حضرت امام که در مسجدی پیدا کرده بود، با ماهیت رژیم آشنا شد. سخنرانی‌ها و رهنمودهای امام او را وارد عرصه‌ی مبارزه نمود و با انقلابیون همراهی کرد. حسن از اولین کسانی بود که تظاهرات را در زادگاهش سر و سامان داد و با پخش اعلامیه‌ها و عکس‌های امام و ترغیب و تشویق بچه‌ها نقش مهمی در آشناسازی مردم با اهداف انقلاب در روستا ایفا نمود.

در حال تحصیل در مقطع دبیرستان بود که در بسیج نیز ثبت نام کرد. شب‌ها در گروه مقاومت بسیج حضور می‌یافت و از این طریق عناصر وابسته به گروهک‌های منحرف را در مدرسه و محل زندگی، شناسایی و به موقع معرفی می‌کرد تا بتواند آن‌ها را از گمراهی نجات دهد.

اواخر سال1361 از طریق بسیج به جبهه اعزام شد. در عملیات والفجرمقدماتی حضور یافت و در حین رزم بر اثر موج انفجار، سیستم عصبی بدنش دچار اختلال شد به طوری که حتی دوستان خود را نیز نمی‌شناخت.

حضورش در جهاد فی سبیل‌الله خالصانه بود. همان‌طور که خودش در یکی از نامه‌هایش نوشته بود: " دوست دارم کارهایم طوری باشد که هیچ‌کس متوجه نشود من چه کار می‌کنم."

پس از عملیات والفجر1 به زادگاهش برگشت و فعالیت‌های قبلی خود را در بسیج ادامه داد. تابستان 1362 به عضویت سپاه در آمد و برای گذراندن دوران آموزشی نظامی به اصفهان رفت و پس از طی دوره چهار ماهه آموزش، به سپاه کاشان بازگشت.

قبل از عملیات خیبر در 22/11/62 به جبهه‌های جنوب اعزام شد و با نیروهای پشتیبانی مشغول خدمت شد. اوایل سال 1363 که در لشکر8 زرهی نجف‌اشرف خدمت می‌کرد، به واحد دیده‌‌بانی راه یافت و پس از گذراندن دوره دیده‌‌بانی خود را آماده عملیات کرد. چنان‌چه آرزویش بود، عملیات بدر فرا رسید. حسن با روحیه‌ای عالی و پیشاپیش نیروهای توپخانه از آب‌های هورالهویزه عبور کرد و در کنار هم‌رزمانش تا نزدیکی دجله پیش رفت. او به عنوان دیده‌بان نفوذی در این عملیات شرکت نمود.

پس از عملیات، به مرخصی آمد. او از کمک به مردم روستایش دریغ نمی‌کرد چنانچه برای آخرین بار در سستن فرش‌های مسجد و تعمیرات آن فعالانه کوشش نمود.

ساعت 05/10 صبح روز 14/2/64 دفترچه خاطرات خود را به آخرین کلمات زندگیش مزیّن نمود و به دکل دیده‌بانی رفت. همان روز دکل هدف اصابت گلوله قرار گرفت و حسن از ارتفاع به پائین سقوط کرد. با سه هم‌رزم مجروحش به بیمارستان اهواز منتقل شدند؛ اما ضربه مغزی، حسن را به اوج آسمان‌ها پیوند زد و به فیض شهادت رسید.

 

 

وصیت نامه پاسدارشهیدحسن آقابابایی

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهداء والصدیقین

ان الله اشتری من المومنین انفسهم واموالهم  الجنت یقاتلون فی سبیل الله فیقاتلون فی سبیل الله فیقتلون ویقتلون

بدرستی که خدا جان ازمؤمنین جانها ومالهایشان را خریداری کردبه این که در راه خدا پیکار کنند پس بکشند وکشته شوند تا برایشان بهشت باشد.

                                                                                    (سوره توبه آیه111)                                                                                                                                                                                                                                قال الحسین(ع)بانی لا اری الموت الا سعاده والحیات مع الضالمین الابرما»

امام حسین فرمودند: من مرگ را جزسعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمی بینم.

شهادت فخر اولیا خداست                           امام خمینی»

شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع       استاد شهید مطهری»

ما راست قامتان جاوید تاریخ خواهیم ماند      شهید مظلوم بهشتی»

با سلام و درود به حضرت ختمی مرتبت محمد ابن عبد الله(ص) و برائمه معصومین خاصه منجی عالم بشریت امام غایب حجت ابن الحسن مهدی صاحب امان و نایب بر حق و بزرگوارش امید مسلمانان ، محرومان و مستضعفان جهان ، بزرگ مرجع تقلید شیعیان جهان ، امام امت ، خمینی کبیر و به روان پاک و مطهر شهدای اسلام و شهدای عملیات ثامن الائمه ، طریق القدس ، فتح المبین ، مسلم ابن عقیل ، رمضان ، محرم ، والفجر و خیبر و تا شهیدی که در لحظه قرائت این وصیت نامه خون پاکش بر زمین می ریزد.

و با سلام به مجروحین و معلولین و جانبازان و شهیدان زنده انقلاب و به خانواده های معظم شهداء ، مفقودین و اسراء و مجروحین و به شما امت شهید پرور همیشه در صحنه ایران. اکنون که این شهادت نامه را می نویسم ساعت 11صبح روز پانزدهم ماه مبارک رمضان برابر با 25 خرداد1363 در یکی از جبهه های جنوب مشغول به خدمتی ناقابل به دین و مملکت اسلامی هستم ، اگر خدا قبول بفرماید. حال که خدای رحیم بر من رحم کرده تا برای جبران گناهانم به این نقطه خونبار و مقدس سرزمین اسلامیمان که از خون بهترین سرداران و فرزندان اسلام رنگین شده است بیایم وحال که خداوند اراده کرده است که مرا به آرزوی دیرینه ام شهادت برساند با توجه به سفارشات اسلام برمسلمانان مبنی بر نوشتن وصیت نامه و با توجه به سخن امام امت که فرموده اند این وصیت نامه انسان را        می لرزاند و بیدار می کند تصمیم گرفتم هر چند که کوچکتر از آنم و لیاقت آن را ندارم که خطاب به ملت شهید پرور ایران صحبتی بکنم ولی وصیت نامه ای یا بهتر بگویم شهادت نامه ای را خدمت عموم شما عرضه می دارم     ان شاء الله که مورد قبول خداوند قرار گیرد. در ابتدا به خداوند کریم می گویم:

اللهم اغفر ذنوبی کلها  خدایا تمام گناهانم را ببخش»

خدایا گناهانم که از ریگ های بیابان بیشتر است ببخش.

خدایا لیاقت زیارت حسینت را در حیاتم به ما عطا کن.

اللهم ارزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک  خدایا توفیق شهادت در راهت را  به من عطا بفرما»

خدایا شهادتی را که به بندگان خالصت عطا کردی به من عطا بفرما.

اللهم الرزقنی  شفاعت الحسین یوم الورود خدایا شفاعت حسین(ع)را در روز قیامت به من عطا فرما»

خدایا اگر شهادت در مردن نیست لیاقت زنده ماندن را و خدمت کردن به دینت را به من عطا بفرما.

خدایا خلوص نیت به من عطا بفرما تا درراهم هدف دیگری غیر از تو را نجویم.

خدایا ما پیروزی را از تو می دانیم و به قدرت خویش مغرور نیستیم.

و اما ملت شهید پرور و در صحنه ایران:

نعمت پر ارزش وگرانقدری را که خداوند به ما و تمام مستضعفان جهان عطا فرمود تا از طریق او هدایت شویم و از گمراهی وضلالت نجات بیابیم قدرش را بدانید و پیرو خط اصیل او باشید . پیر جماران ، خمینی بت شکن وحسین زمان را یاری دهید. مبادا روزی مانند مردم کوفه با او رفتار نمائید. او را تنها نگذارید ، پیامش را ازجان ودل پذیرا باشید وگرنه خدا بر شما غضب خواهد کرد ، هلاک خواهید شد.

از شما ملت ایران می خواهم که در خط امام باشید و با حفظ وحدت ادامه دهنده را خونین شهداء باشید ان شاء الله تا وقتی که این وصیت نامه قرائت می گردد راه بسته شده کربلا باز شده و آماده گشودن راه قدس شریف باشید یعنی نبرد با کفر در اسرائیل را شروع کرده باشید و بدانید که ابرجنایتکاران شرق وغرب دست و پای آخر خود را  می زنند آخرین حرکات آنان را سرکوب نمائید.

توجهات خود را به ائمه مخصوصا بقیه الله الاعظم ، امام زمان بیشتر کنید که پیروزی تا به حال ضامن این توجهات است اما همکارانم ، همسنگرانم و همرزمانم (برادران پاسدار) همانگونه که می دانید امام عزیزمان در بیاناتش ازپاسداران بسیار تعریف نموده اند و حتی آرزو کرده اند که پاسدار باشند ، چون پاسداری شغل نیست بلکه پاسداری مسئولیتی است که ابتدا امام حسین عهده دار آن شد و بعد هم به عهده شما سپرده شد و سعی کنید از زیر بار این مسئولیت موفق بیرون آیید . حال که شما الگوی اخلاق اسلامی هستید با مردم برخورد اسلامی داشته باشید قداست سپاه را حفظ کنید.

پیرو خط امام و مطیع امر نماینده امام در سپاه باشید اگر توانایی انجام مسئولیت را ندارید آن را قبول نکنید و مسئله جنگ و جبهه را  فراموش نکنید و به کمک برادران همرزم خود بشتابید .

و اما همشهریان و هم ولایتی هایم اهالی روستای مهدی آباد از شما می خواهم که مرا حلال کنید و از من راضی باشید اگر در زندگیم در روستا موجب  ناراحتیتان شدم  یا از جانب من حقی از شما پایمال شده مرا ببخشید.

اگر می خواهید راه شهداء را ادامه دهید راه شهداء راه کربلا و قدس است ، برای فتح کربلا و قدس پیش به سوی جبهه ها ، اگر نمی توانید در جبهه حضور داشته باشید در پشت جبهه جنگ را مسأله اصلی بدانید و آن را فراموش نکنید. فکر نکنید که مرگ فقط در جبهه است ، مرگ همه جا هست. وقتی انسان را در بر می گیرد که تقدیر بر خداوند باشد و ما باید از خدا بخواهیم که ما را در رختخواب به مرگ سیاه نمیراند . قبل از اینکه مرگ سیاه ما را در بر گیرد خودمان به استقبال مرگ سرخ برویم.

و از جوانان و دوستان مسلمان و انقلابیم می خواهم که مرا حلال کنند و به عنوان الگو به فعالیتهای خالصانه و اسلامی خود ادامه دهند و اگر توان دارند به کمک برادران رزمنده خود بشتابند و به عموم مردم وصیت می کنم که اگر ان شاءالله شهید شدم راضی نیستم کسانی که مخالف امام و انقلاب هستند بر سر قبرم حاضر شوند و یا در مجلس ترحیم من شرکت کنند ، زیرا من به خاطر هیچ چیز و هیچ کس به جبهه نرفتم فقط به خاطر اسلام و اسلام را اکنون در خمینی یافتم وحرف اوحرف اسلام است.

و اما روی سخنم با پدر و  مادر مهربان و محترم:

پدر و مادر، برادران و خواهرانم ، ان شاءالله که خدا به همگی شما صبر و اجر جزیل بدهد . این رامی دانم که همگی شما برای من خیلی زحمت کشیدید ، ولی من خیلی از شما نافرمانی کردم ، نافرمانیم از روی نادانیم بود. مرا ببخشید اگر نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم ، اجر شما با خدا.

گریه کنید چون یکی از سلاحهای مؤمن گریه است ، ولی گریه تان گریه افسوس نباشد ،که گریه شوق باشد.      گریه تان به یاد امام حسین و یارانش و به یاد علی اکبر و علی اصغرش باشد . گریه ای نکنید که دشمن شاد شود. مادرم مگر علی اکبر و علی اصغر حسین و حضرت قاسم در روز عاشورا کشته نشدند ، مگر دست حضرت عباس را در راه اسلام از تن جدا نکردند من که از آن بزرگواران عزیزتر نبودم من که یک بنده گناهکار بیش نبودم که اگر سالها عبادت وگریه و زاری می کردم نمی توانستم گناهانم را جبران کنم ولی کسی که به فیض شهادت می رسد تمام گناهانش بخشوده می شود.

پدر و مادرم در مورد محل دفنم اختیار با شماست و اگر قرار شد مهدی آباد مرا به خاک بسپارید جای من در کنار شهید حسن آقابابایی است .

اقوام و خویشاوندان و همسایگان هم اگر از من ناراحت شده اند مرا حلال کنند و ببخشند . اجر کم عند الله التماس دعا دارم.

 

 

والسلام علی عبادالله الصالحین

نیمه ماه مبارک رمضان 1404برابر25خرداد 1363


شهید سعید تکه اکبر‌آبادی

دیده‌‌بان

 

فرزند: محمد مهدی

متولد: 1345 تهران

عضویت بسیج

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8.)

تاریخ شهادت: 1/12/64       

محل خاک‌سپاری: تهران

 

چهارده ساله بود که سودای حضور در جبهه‌ها را در سر داشت، عشقی که با شهادت برادر بزرگترش(محمدعلی11/10/1359) به اوج رسید. عشق به اسلام از کودکی در وجودش ریشه کرد. از زمانی که در جلسات مذهبی و قرآن حضور می‌یافت. در زمان وقوع انقلاب باوجود سن کم همراه با خانواده و دیگر مردم در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

خانواده‌ی سعید حضور او را در جبهه منوط به موفقیت وی در تحصیل دانستند. سرانجام بااصرار زیاد در اواخر سال 1360 وارد صحنه نبرد شد و در عملیات‌های محرم، والفجرمقدماتی، والفجر1، والفجر2، به عنوان نیروی پیاده شرکت کرد. قبل از عملیات والفجر4، به لشکر نجف اعزام و در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. سپس در عملیات‌های والفجر4، خیبر، بدر و قادر حضور یافت. در زمان مرخصی‌ نیز با جدیت در امور فرهنگی و تحصیلی شرکت می‌کرد. با این‌که در عملیات محرم زخـمی شده بود و هنوز زخم‌هایی در بدن داشت، دوباره به جبهه رفت. بالاخره او که اخلاص و خوش خلقی و ادبش زبانزد هم‌رزمانش بود، در 1/12/64 در منطـقه فاو (عملیات والفجر8) هنگامی که در خط مقدم مشـغول دیده‌بانی بود، بر اثر اصابت گلوله کاتیوشای دشمن به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید سعید تکه اکبر آبادی

 

 

بنام ا. که قلبهای تمام انسانهای با ایمان و مومن به سوی اوست ودر تمام کارهایشان از او یاری و مدد می خواهند , سپاس خدای را که جان داد تا زندگی کنیم عقل داد تا اندیشه و تفکر کنیم و انبیا را فرستاد تا ما را هدایت وراهنمایی کنند تا مومن باشیم و عشق داد تا عاشق شویم . خدایا می دانم نزد تو می آیم روی سخنم اول باتوست همانطوریکه امام حسین (ع) می گوید : خدایا تو می دانی که این قیام ونهضت ما برای سلطنت یا بدست آوردن این دنیای دون نیست بلکه هدف ما این است که معارف تو برپا شود و به فرایض دین تو عمل شود . خدایا بهترین نوع مردن شهادت فی سبیل ا. مرگی که با آن بسویت پرواز می کنند است و این نوع مردن مخصوص اولیا وانبیا است . خدایا مرگ مرا شهادت فی سبیل ا. کن چون با این طریق می دانم حتما به تو معبودم می رسم و اگر نصیبم شد آن روز , روز عقدم با خدایم است . اکنون روی سخنم به ملت شهید پرور است : ای امت اسلام شما با دادن نوگل ها ونونهالان خود وبا کمک هایتان به جبهه و پشت جبهه روی اسلام را سفید کرده اید و هرچه از جنگ میگذرد وحدت شما بیشتر می شود و در تمام کارهایتان توکل به خدا داشته باشید وسعی کنید از خط امام منحرف نشوید و امام را دعا کنید و از تمام شما حلالیت می طلبم .                


 

شهیداکبر مددی

فرزند: عباسعلی

متولد: 1341 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

تاریخ شهادت: 11/8/1361

محل شهادت: موسیان (عملیات محرم)

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

در یک خانواده مذهبی و زحمت‌کش به دنیا آمد. پدرش چوپان بود و به کسب روزیِ حلال خیلی مقیّد بود، با توجه به علاقه‌ای که به حضرت علی‌اکبر(ع) داشت، نام پسرش را اکبر گذاشت.

از کودکی همراه برادر بزرگش به مسجد می‌رفت و در کلاس قرآن شرکت می‌کرد. با این که جزء دانش‌آموزان ممتاز بود؛ اما تحصیلاتش را تا دوم دبیرستان بیشتر ادامه نداد. در آن دوران با توجه به وضعیت معیشتی خانواده، همراه برادرش[1] به کار نخ ‌تابی مشغول بود، مدتی هم مشغول کار بنّایی شد. تحصیلاتش را به صورت شبانه ادامه داد. اوقات فراغت در کارهای خانه به مادر و خواهرش کمک می‌کرد و برای آن‌ها احترام خاصی قائل بود.

سیزده ساله بود که نماز شب می‌خواند و قبل از رسیدن به سن تکلیف، روزه می‌گرفت. با آغاز خروش انقلابی مردم همراه برادرش در تظاهرات و راه‌پیمایی‌های نجف‌آباد شرکت می‌کرد و به پخش اعلامیه‌های حضرت امام می‌‌پرداخت که در این رابطه مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت.

پس از انقلاب، با تشکیل بسیج وارد این نهاد انقلابی شد و مشغول فعالیت و نگهبانی از مراکز حساس شهرستان گردید.

چند ماه پس از شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه‌های حق علیه باطل گردید و به آبادان رفت. پس از مدتی به جبـهه سر پل ذهاب اعزام شد و به عنوان نیروی پیاده مشغول نبرد با کفار گردید. قبل از عملیات رمضان راهی تیپ نجف‌اشرف شد و به عنوان نیروی پیاده در این عملیات شرکت نمود. در مرحله دوم عملیات رمضان وارد توپخانه تیپ شد. آن زمان توپخانه فاقد دیده‌بان بود، بنا به دستور حاج احمد کاظمی، مأمور راه‌اندازی این واحد گردید. پس از گذراندن یک دوره فشرده دیده‌بانی توسط برادر عطا امینی و حمیدرضا رادی به اتفاق برادر محمود موحدی، محمدباقر عطوفی و شهید شرفی، واحد دیده‌بانی را پایه‌گذاری نمودند، که حضور وی در دیده‌بانی سه ماه بیشتر طول نکشید.

شهریور1362 قبل از عملیات محرم، مجدداً به نیروی پیاده رفت و به عنوان مسئول مخابرات گردان فتح به خدمت مشغول شد و سرانجام در همین عملیات به فیض شهادت نایل آمد.

او فردی مخلـص، اهل دعا و نیایش و نماز شـب بود و اکثر اوقات فراغـت خود را به مطالعه، خصوصاً نهج‌الـبلاغه می‌گذراند و علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت.

-وصیتنامه شهید اکبر مددی فرزند عباسعلی

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ ما لَنا الا نَتَوَّکَلُ عَلَی اللهِ وَ قَد هَدَینا سُبُلَنا وَ لَنَصبِرَنَّ عَلَی ما اذیتمونا وَ عَلَی اللهِ فَلیَتَوَکَّلُ المُتَوَکِلون»

با درود و سلام به منجی انسانها مهدی موعود(عج) و نایب بر حقش حضرت امام خمینی و با درود و سلام به ملت شهید پرور کلیه معلولین و مجروحین و کلیه شهدا از صدر اسلام تاکنون.

زمانیکه دشمنان جهانی انقلاب اسلامی به سرکردگی امریکای جنایتکار متوجه شدند که این انقلاب شکوهمند در منطقه خطر بزرگی است برای آنها و باید تلاش کنند تا بتوانند این خطر بزرگ را رفع کنند به خیال خام خود فکر کردند که می‌توانند با محاصره اقتصادی با کودتاهای پی در پی با ترورهای شخصیتها و با اغتشاشات در گشوده و کنار مملکت به وسیله عمال داخلی خود این انقلاب را به شکست و نابودی وادارند ولی خوشبختانه نه تنها نتوانستند کاری از پیش ببرند با فکر بلکه مردم بیشتر متوجه انقلاب شدند و موقعی که استکبار جهانی فهمیدند که نمی‌توانند از این راه پیش ببرد به فکر این افتادند که از راه دیگری وارد صحنه شود و این فکر این بود که به وسیله یکی از نوکران خود در منطقه جنگی بر علیه ایران به راه بیندازد و از این راه این انقلاب را شکست بدهد ولی باز گول خورده بود و همه دیدیم که چه ضربه ای خورد.

و اما ناگفته نماند که اگر خیانتهای بنی صدر و ملعون و هم ردیفانش نبود ما زودتر منسجم شده بودم و این ضربات را به یاری خدای کوبنده تر می‌زدیم ولی از این مسئله غافل نباشیم که اگر زحمات این ون به خصوص رهنمودهای پیامبر گونه امام امت نبود و لطف خدا شامل ما نبود نمی‌توانستیم با این گرفتارهایی که این خبیثان برای ما ایجاد کرده بودند به این زودی منسجم شویم و چنین ضربه هایی به این مزدوران بزنیم و اما پدید آورنده این انقلاب و دنبال کننده کیست و هدف از انقلاب و انقلاب برای چه هدفی بوده و هست این دو مسئله مهم است و همه ما شاهد و ناظر بودیم که این انقلاب از چه قشری بود و رهبران این انقلاب از چه طایفه ای بودند بله جای شک و ترید باقی نیست که آنانی که سالها در ناز و نعمت بیکران بودند نمی‌توانستند  انقلابی واقعی باشند و نمی‌توانستند برای این انقلاب با هدفی جدا از هدف انقلاب کار کنند و همه شاهد بودیم که این التیماتوم به جایی نرسید و دوباره مجبور شدند با رسوائی به سر جای اولی خود برگردند و اما کسانی که نگذاشتند این انقلاب رو به ضعف برود ون بودند به خصوص امام امت و ما باید این اصل مهم را درک کنیم تا زمانی که ما این ون را داریم این انقلاب هرگز شکست نمی‌خورد و اگر کمی به عقب برگردیم می‌بینیم همان جوانانی که هم اکنون جان بر کف برای اسلام جان نثار می‌کنند زمانی به لجنزار فساد کشده شده بودند و هیچ کدام هدفی مشخص نداشتند و هیچ کدام بوی از اسلام نبرده بودیم و هزاران مسئله دیگر اما این کشتی در حال غرق را این ون نجات دادند و لبه ساحل آوردند و توصیه من به شما این است البته به عنوان یک برادر کوچک شما که دعا کنید خداوند این رهبر عظیم و تا انقلاب مهدی محفوظ بدارد (انشاءالله) و این انقلاب را متصل کند به انقلاب مهدی(عج) و یک تذکر دیگر من این است که خطر این عمال داخلی امپریالیسم کمتر از خطر صدام نیست و ما باید همین طور که با صدامیان می‌جنگیم باید با این گروهکها همینطور جنگید تا بتوانیم در آینده نزدیک انشاءالله یک اسلام واقعی را به جهان ارائه کنیم و نسل این جنایتکار را از روی زمین براندازیم. (انشاءالله)

اما به حضور پدر و مادرم و همه دوستان سلام عرض می‌کنم و سلامتی همه شما را از خداوند باری تعالی خواستارم و اگر خداوند این فوز بزرگ را نصیب اینجانب کرد مبادا شماها ناراحت شوید و از خداوند بخواهید که این قربانی ناقابل را از شما قبول کند و مبادا برای من گریه کنید که اگر گریه کنید دشمنان اسلام شاد می‌شوند و شما نباید کاری کنید که دشمنان خدا شاد شوند و امیدوارم که من را حلال کنید هر چند که من وظیفه ام را در قبال شما انجام نداده ام و دیگر عرضی ندارم خداوند یار و یاور شما باشد.

و اما من شش ماه نماز نخوانده بودم و سه ماه روزه نگرفته که امیدوارم به این مسائل که می‌نویسم عمل کنید.

اکبر مددی


[1]1. سردار شهید محمد‌حسن مددی

 

 

 

 

 


دیده‌بان

شهید علی‌نقی رحمتی

فرزند: اسماعیل

متولد: 1342 دهنو اصفهان

عضویت: پاسدار 

محل شهادت: عین خوش (عملیات والفجر1)

تاریخ شهادت: 26/1/1362 

محل خاک‌سپاری: دهنو

زندگی نامه

دوم دبستان بود که پدرش را از دست داد. در کنار تحصیل و درس مشغول به کار شد. همان روزها با اشتیاق در کلاس‌های قرآن و جلسات مذهبی حضور یافت و در برپایی کلاس‌های قرآن در مسجد محل نقش بسزایی داشت. سال 1357، ازدواج کرد و دو یادگار از خود به جای گذاشت. قبل از عملیات والفجر1(اسفندسال61) به جبهه‌ها اعزام و پس از آموزش وارد واحد دیده‌بانی شد. همیشه باوضو بود. عصرها می‌گفت: " برویم قرآن بخوانیم" و مشغول خواندن قرآن می‌شد. کتاب زیاد می‌خواند. علاقه‌اش به مفاتیح و خصوصاً دعای کمیل زیاد بود. روز بعد از عملیات والفجر1 هنگام انجام وظیفه دیده‌بانی پشت خاکریز خط مقدم به شهادت رسید. در آخرین نامه‌اش خطاب به خانواده‌اش نوشت:

" شهدا نشان دادند که زندگی تنها در ماندن نیست که اگر هدف ماندن باشد، گندیدن و پوسیدن است و اگر هدف تکامل و خلیفه‌الله شدن باشد، آن‌گاه همه چیز ارزش دارد."

وصیت نامه شهید علی نقی رحمتی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

یا ایها الذین آمنو الا تتخذوا اباءکم و اخوانکم اولیاء ان استحبوا الکفر علی الایمان و من یتولهم منکم فاولئک هم الظالمون قل ان کان اباوکم و ابناءکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها حبالکم مناالله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین.

ای اهل ایمان شما پدران و برادران خود را نباید دوست بدارید اگر آنان کفر را بر ایمان برگزینند و هر کسی از شما (با وجود کفر) آنانرا دوست بدارد بی شک ستمکار است. (ای رسول ما) به امتت بگو ای مردم اگر پدران و پسران و برادران و ن و خویشاوندان خود را و اموالی که جمع آورده اید و مال التجاره که از کسادی آن بیمناکید و منازل (عالی) که به آن دلخوشی داشته اید بیشتر از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست میدارید، پس منتظر باشید تا امر نافذ (قضای حتمی) خدا جاری گردد (و اسلام را بر کفر غالب و فاتح گرداند و شما دنیا طلبان بدکار از فضل خود پشیمان و زیانکار شوید)                                                                                               سوره توبه آیه 22 تا 24

 

سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و سلام و درود بر امام امت و رهبر بزرگ مسلمین و بت شکن زمان و حامی مستضعفین جهان امام خمینی وسلام برامیدامام وامت آیت ا.منتظری و سلام بر شهیدان اسلام بویژه بر شهدای انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی و با آرزوی شفاء برای معلولین و مجروحین انقلاب و جنگ تحمیلی.سلام بر خانواده های شهدا و مجروحین بویژه سلام بر پدران و مادران و همسران آنان و سلام و درود بر رزمندگان اسلام و با آرزوی پیروزی نهایی برای آنان و سلام بر ملت حزب الله که با حضور خود در صحنه مشت محکمی بر دهان دشمنان اسلام زده و می زنند و انشاءالله خواهند زد. چون در این حال احساس دیگری می کنم به فکر این افتادم که وصیت بنویسم. خدایا من تو را سپاس میگزارم که مرا در خانواده فقیری آفریدی و از ثروتمندان و اشراف قرار ندادی چون این را درک کرده ام که مال و ثروت دین انسان را از آخرت دور می کند و خدا را شکر که زمانی به دنیا آمدم که مردی الهی (امام خمینی) رهبرمان و انقلابی اسلامی، انقلابمان و جمهوری اسلامی، حکومت مان و جنگ حق علیه باطل مبارزه مان شده و پیروزیهای فراوان نصیبمان گردیده و در آخر مرگمان شهادت در راه خدا می شود، انشاء الله.

و اما ای مادر عزیز و مهربان و زحمتکشم امیدوارم که تو مرا ببخشی یعنی از صمیم قلب مرا حلال کنی و اگر من لیاقت شهادت پیدا کردم ، مادر شما صبر پیشه کن و مبادا خدای ناخواسته بی تابی کنی و اگر خواستی گریه کنی برای زینب کبری گریه کن که چه مصیبتهای سختی به او وارد شد، ولی او هر چند مصیبتی می دید صبورتر و شجاع تر و شکرگزارتر می شد. مادر بعد از شهادت من تو نصبت به خانواده من وظائفی بس بزرگ داری و تو ای همسرم اگر خبری در رابطه با شهادت من شنیدی صبور باش و شجاع و با رفتار و کردار و گفتار و اخلاق خود نمونه ای باش از امت جدت پیغمبر(ص) و اگر بدی یا تندی از من دیدی امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و فرزندان مرا طوری بار بیاوری که مورد رضای خدا و رسول خدا و اجتماع اسلامی باشند و آنها را از کوچکی به اسلام و مسائل اسلام و اخلاق و رفتار و گفتار اسلامی آشنا کن و چون خود من برای خدا و اسلام و جامعه اسلامی کاری انجام ندادم امیدوارم فرزندان من افرادی در جامعه شوند که مورد رضایت خدا و مسلمانان باشند و جبران مرا هم بکنند و از خدا می خواهم که توفیق چنین فرزندانی را به ما دهد. شما ای برادران عزیزم و خواهران مهربانم از شما می خواهم که در مرحله اول مرا حلال کنید و ببخشید و در تربیت فرزندان من نقش مهمی داشته باشید، همیشه به یاد خدا باشید و حرکتی و هدفی و راهی و کاری بکنید که مورد رضای خدا باشد و از دوستان و رفیقان و خویشان می خواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید و تا آن اندازه ای که می توانید انقلاب و جنگ و جمهوری اسلامی و دولت اسلامی را کمک کنید و حتما در نماز جمعه و جماعت و مراسم شهداء و مراسم مذهبی و تشییع جنازه ما شرکت کنید و با کسانی که آن دورها نشسته و تماشاچی هستند و بی تفاوت مانده اند و انتقادهای بی جا میکنند و ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند، مخالفت کنید و آنان را نصیحت کنید و .

از شما برادران حزب اللهی می خواهم که در صحنه باشید و در بسیج شرکت کنید و برای شتافتن به جبهه کوشا باشید و وقت خود را در راه بدست آوردن علم و آگاهی صرف کنید و قرآن و نهج البلاغه را زیاد بخوانید و مطالعه زیاد بکنید و من از شما می خواهم از طرف من از همه برادران و خواهران و دوستان و آشنایان حلالیت بخواهید.                         

 

 

                                                                                                        علی نقی رحمتی

                                                                                                             24/10/1361

خاطره[1]

قبل از عملیات والفجر1(عین خوش61) به اتفاق نیروهای دیده‌بانی در چادر نشسته بودیم که مسئول دیده‌بانی آمد و گفت: دو نفر از برادران آماده شوند میخواهیم برای دیده‌بانی به خط برویم. من به اتفاق یکی از دوستان داوطلب شدیم، ناگهان (شهید)رحمتی از آخر چادر بلند شد و گفت: من میروم خط؛ شما ممکن است شهید شوید. من از خود دو یادگار موضوع افتخار میکرد که پسرانش در آینده با مستکبرین، جنگ خواهند کرد. که این دو عزیز در حال حاضر به عنوان پزشک در حال خدمت به مردم و جامعهی اسلامی هستند.

 

[1]1. روایت: اسفندیار طاهری دوست و هم‌رزم شهید.

 


زندگینامه

شهید حسن حسن‌زاده

دیده‌بان

فرزند: مرتضی

متولد: 1343 آدرگان (از توابع مبارکه)

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (تک عراق)

تاریخ شهادت: 27/1/1367

محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر

 

تشکیل کتابخانه روستای‌شان آدرگان به عهده جهادسازندگی بود، حسن مدتی را در این زمینه با جهاد همکاری نمود و مسئولیت کتابخانه را به عهده گرفت. دوران دبیرستان اهتمام زیادی به برپایی نمازجماعت در مدرسه داشت. علاوه بر کمک به پدر در کشاورزی، به افراد بی‌بضاعت نیز در این امر یاری می‌رساند. تیرماه سال 63، دوم دبیرستان بود که راهی جبهه شد و پس از طی دوره‌ای آموزشی در یکی از گردان‌های پیاده لشکر 8 نجف‌اشرف مشغول خدمت شد، که حدود یک سال طول کشید. سپس در سال 65 به جمع غواصان لشکر، پیوست. در تیرماه 66 پس از اعزام دوباره به لشکر وارد دیده‌بانی توپخانه شد و پس از طی کردن یک دوه تخصصی در خط پدافندی فاو، راهی منطقه عملیاتی والفجر10(حلبچه) شد و به عنوان دیده‌بان، فعالیت چشمگیری از خود نشان داد. در همین عملیات بود که بر اثر بمباران شیمیایی مجروح شد. برادرش می‌گوید: " در عملیات والفجر10 مجروح شیمیایی شد؛ از بیمارستان به خانه آمده بود، اما دوست نداشت حتی پدر و مادر متوجه این موضوع شوند. حالش خوب نبود و گاهی از بینی او خون می‌آمد، هرچه به او اصرار کردم بیا برویم بیمارستان بستری شو، می‌گفت: نه، الان جبهه به نیرو نیاز دارد و باید بروم."

حسن در آخرین دیدارش، در جمع دوستانش گفته بود: " من آخرین شهید آدرگان هستم." هنوز بهبودی حسن کامل نشده بود که عراق حملات خود را جهت باز پس‌گیری فاو شروع کرد. در آخرین روز خدمت سربازی‌اش بود که برای دفع تک دشمن در خود احساس ‌مسئولیت ‌کرد و راهی منطقه فاو شد. در حین دیده‌بانی مجدداً توسط گازهای شیمیایی دشمن به شدت مصدوم شد و به وصل الهی رسید.

 

وصیت نامه پاسدار شهید حسن حسن زاده

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون وعدا علیه حقا فی التوریه و الانجیل و القرآن.

البته خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری می کند و در برابر بهشت برین به ایشان  می بخشد. این مؤمنین در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند. این وعده حقی است بر خدا در تورات و انجیل و قرآن.

 

با سلام و درود بر مجاهدان فی سبیل الله که عاشقانه شهید شدند و به ما درس آزادگی و شهامت و شجاعت آموختند و رفتند و کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید راه آن بندگان شجاع را ادامه دهیم و با درود بر مجاهدان فی سبیل الله مؤمن که با کفار جنگیدند و شهید شدند و با سلام و درود بر مهدی موعود و نائب بر حقش خمینی بت شکن و سلام و درود بی کران بر معلولین و مجروحین انقلاب اسلامی که با وارد شدن در صحنه جنگ و با دادن قسمتی از بدن خود به ما درس آزادگی و ایثارگری و مجاهدت آموختند و همچنین اسیران حزب الله که واقعا در زندانهای عراق زیر وحشیانه ترین شکنجه ها جان       می دهند ولی دست از امام و ولایت فقیه بر نمی دارند و تنها آرزوی آنها پیروزی رزمندگان کفر ستیز اسلام است و همچنین کسانی که پشت جبهه و جنگ حق علیه باطل با دشمنان داخلی می جنگند و با شرکت در نماز جمعه دشمن را به وحشت می اندازند. ای مردم شهید پرور از امام جلو نزنید و از امام هم عقب نیفتید و همیشه از ولایت فقیه پیروی کنید و کسانی را که با ت مخالفت میکنند از بین ببرید و با آنها مبارزه کنید. ای مردم شهید پرور کسانی را که به ظاهر خود را در جمهوری اسلامی جا زده اند و یکی از ارگانهای انقلاب اسلامی را سرپرستی میکنند ولی در باطن ضرر به انقلاب اسلامی می زنند  و با کارهای خودشان خون مردم را می مکند مبارزه کنید و حق خود را نگذارید ضایع شود و هعمیشه به یاد خدا باشید و از کارهای بی ارزش بپرهیزید. دنیا را سر آغاز خود نگیرید که بسیار پوچ و بی ارزش است و همیشه دنیای آخرت را در نظر بگیرید و کارهای خوب و با ارزش را در خود ترویج دهید. ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد. ای جوانان خود را در منجلاب فساد و کارهای زشت نیندازید و با این لباسهای زننده و بی حجابی عمر خود را تلف نکنید که دیگرمورد رحمت الهی قرار نمیگیرد. ای جوانان و ای پیر مردان و کودکان و همه،جهاد واجب کفایی است. همانطوری که امام عزیز فرمود. پس جبهه جنگ را یادتان نرود. چه با مال و چه با جان جهاد فی سبیل الله کنید. ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان  به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست. همیشه به یاد خدا باشید. در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان بین شما تفرقه نیندازند و شما را از ت متعهد جدا نکنند که اگر این کار را کردند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرتهاست. حضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید. در حضور حضرت امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید و خود را تسلیم او سازید و صداقت و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید که این یک نعمت الهی است و باید آن را شکر گزاری کنیم. ای مردم مجاهد به خانواده های شهداء و مفقودین و اسراء و معلولین و مجروحین بروید و حال خانواده های آنها را بپرسید. به خانواده های آنها احترام بگذارید که آنها روحیه دارند ولی روحیه آنها قوی تر شود. ای مردم شهید پرور مسجدها را ترک نکنید که مسجد سنگر است ، سنگرها راباید حفظ کرد. نماز جماعت را یادتان نرود که یک رکعت نماز جماعت برابر با 70 رکعت قرار دارد. پس نماز جماعت را ترک نکنید. ای دانش آموزان حزب اللهی سفارش میکنم که در کنار جنگ مدرسه یادتان نرود که از پیامبران خیلی سفارش شده است. و از سخنان پیامبر است که هر کسی که دنبال علم برود و علم یاد بگیرد فرشتگان بالهایشان را برای او پهن میکنند و وصیتم به معلمین این است که دانش آموزان را خوب تربیت کنند تا آنها بتوانند مسائل اسلامی و علمی را خوب فرا بگیرند. اگر فیض شهادت نصیبم شد آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. سلام مرا به رهبر کبیر انقلاب برسانید و بگوئید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد. با خداوند پیمان می بندم که  در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا در آید. وصیتم به پدر و مادرم این است:مادر عزیز و پدر مهربان، بدانید که این راه راهی است که امام حسین (ع) و یارانش جان خود را فدای آن کردند و من و امثال من گرچه کمتر از آنیم که اصلا به حساب آییم لیکن تصریح می کنم که هدف من از این جهاد مقدس جزء جلب رضای خداوند نبوده و نخواهد بود و برای حفظ اسلام عزیز می جنگم و لذا از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید. از برادرانم و دوستانم می خواهم که پیام خون مرا به گوش مردم برسانند. بگوئید که شهیدان عزاداری نمی خواهند بلکه پیرو می خواهند. این پیرو مخلص به خداوند از شما می خواهد که تا آنجا که در توان دارید برای اسلام فداکاری و تبلیغ کنید. سلام بر آن دسته از برادرانی که به عنوانی نمی توانند در جبهه فداکاری کنند و در پشت جبهه ایستادگی می کنند. سلام بر آنان که از امام حسین درس آزادگی و مردانگی آموختند. مادر، من که شهید شدم امیدوارم همچون زینب استواری کنی و نگران من نباشی چونکه بالاخره عمر میگذرد و چه بهترکه انسان در راه خدا کشته شود. پس گریه ندارد چون ممکن است دشمنان اسلام خوشحال شوند. پدر عزیزم گرچه زحمتهای زیادی برای من کشیدی اما چون     پدر هایی که دو یا سه پسر را در راه خدا داده اند ناراحت نیستند و نخواهند بود شما هم همچون پدرهای دیگر استوار باش. امیدوارم برادرم اسلحه مرا بگیرد و با دشمنان خدا بجنگد، اگر پیروز شد که به آرزویش رسیده است و اگر شهید شد باز هم به آرزویش رسیده است و در هر دو حال پیروز است. از طرف من به تمامی خانواده های شهداء اسلام تبریک برسانید. وصیتم به دوستانم این است که راه مرا ادامه بدهید. اگر من شهید شدم جنازه مرا در گلستان شهدای آدرگان پهلوی همرزمانم به خاک بسپارید. در پایان مقداری روزه بدهکارم که برای من بگیرید و از دوستان و آشنایان خواهش میکنم که اگر از من پولی یا چیز دیگری می خواهند از خانواده ام بگیرند. 

             

والسلام خداحافظ

حسن حسن زاده

2/6/1365

 

خاطرات

 

سهمی از شهادت

به یاد شهید حسن حسن‌زاده

روایتی از اکبر حسن‌زاده

روزی به دوستانش گفت: بیایید برویم گلستان شهدا و بالای قبر هر شهید درخت کاجی بکاریم.» از عهدۀ این کار به خوبی برآمدند. آن زمان در گلستان شهدا آب نبود؛ لذا با استفاده از گالن‌های آب که از روستا آورده بودند و به وسیلۀ گاری تراکتور، آن‌ها را حمل کرده و درختان را آب ‌دادند. او درختی را در قسمتی از گلستان شهدا کاشت و به دوستانش گفت: این درخت هم مال من است.» اتفاقاً وقتی شهید شد، همان درخت کاج بالای قبرش بود.

 

 

عشق به شهدا

به یاد شهید حسن حسن‌زاده[1]

روایتی از اکبر حسن‌زاده

با برادرم حسن، حدود دو تا سه سال اختلاف سنی داشتیم؛ به خاطر همین خیلی جاها مثل مدرسه با هم بودیم. در دورۀ راهنمایی، فعالیت فرهنگی ایشان بسیار زیاد بود؛ مثلاً دانش‌آموزان را تشویق می‌کرد تا در نماز جماعت شرکت کنند، یا به خاطر علاقه به رواج فرهنگ‌سازی، مسئول کتابخانه بود. کتابخانه‌های مدارس روستایی در آن زمان، زیر نظر جهاد سازندگی بود. از دیگر کارهای ایشان، فعالیت مخلصانه برای شهدا و ارج نهادن به مقام شامخ آنان بود. به خانواده‌های شهدا احترام ویژه‌ای می‌گذاشت و آنان را دوست می‌داشت.

به یاد می‌آورم که در مراسم‌های تاسوعا و عاشورا عکس شهدا را تهیه کرده و آن‌ها را در جلوی دستۀ عزاداری حرکت می‌داد.

 

تا اوج

به یاد شهید حسن حسن‌زاده

روایتی از اکبر حسن‌زاده

شبی در منزل نشسته بودیم که متوجه شدم کسی در خانه را می‌زند. پس از باز کردن در، او را دیدم که آمد داخل خانه. کلاهی پشمی بر سرش گذاشته بود. تعجب کردم که چرا توی این هوای گرم، کلاه گذاشته است. وقتی برای خوابیدن با کلاه آماده می‌شد، گفتم: لااقل حالا که می‌خواهی بخوابی، این کلاه را از سرت بردار.» گفت: در حال غواصی بودم که پروانۀ قایق به سرم کشیده شد و آن را شکافت. نمی‌خواهم پدر و مادر متوجه موضوع شوند.» هجدهم شهریور ماه1364 بعد از عملیات والفجر10 (غرب نوسود )بود. مدتی می‌شد که به مرخصی نیامده بود. قبل از آن، مرتب می‌آمد و می‌رفت؛ ولی این دفعه نیامدن او خیلی طول کشید. عملیات تمام شده بود و باز هم از ایشان خبر نداشتیم. وقتی زمان به درازا کشید، نگران شده و سراغش را از این و آن گرفتم؛ ولی دیگران هم از او بی‌خبر بودند، تا این‌که در یکی از روزها به خانه آمد. دستمالی در دستش بود و از بینی‌اش خون می‌آمد. گفتم: پس کجا بودی؟ ما که حسابی نگران شدیم.» گفت: در یکی از بیمارستان‌های تهران بودم. در حلبچه و حین عملیات شیمیایی شدم. با رفقایم سوار بالگرد شدم و آمدم عقب. بعد هم مرا به تهران اعزام کردند.» گفتم: از بینی‌ات خون می‌آید، به نظر می‌رسد که هنوز خوب نشدی. بیا برویم بیمارستان. باید بستری شوی.» گفت: نه من توی بیمارستان طاقت نمی‌آورم. نمی‌توانم آنجا بمانم. آمده‌ام تا ببینم‌تان و دوباره به جبهه برگردم.» همیشه همین طور بود. یکی دو روز بعد از آمدنش، طاقت نمی‌آورد و بر می‌گشت. پس از آخرین مرخصی‌اش، به فاو رفت. زمانی‌که به فاو رسید، دشمن برای باز پس گیری آن منطقه، حملۀ همه جانبه‌ای را آغاز کرده و در عملی غیرانسانی دوباره منطقه را شیمیایی زد. حسن که این مرتبه بدنش خیلی ضعیف شده بود، همان جا بر اثر جراحت‌‌های ناشی از شیمیایی به شهادت رسید.

 

وجود دریایی

به یاد شهید حسن حسن‌زاده

روایتی از اکبر حسن‌زاده

هر موقع به مرخصی می‌آمد، بی‌کار نمی‌نشست. آن روزها زمین زیاد داشتیم. اغلب اوقات، رانندۀ تراکتورمان حسن بود. در کاشت و برداشت برنج و گندم و درو یا آماده کردن زمین، خیلی به پدرم کمک می‌داد. مددهای او به افراد بی‌بضاعت و به‌خصوص آنانی که حامی نداشته و بی‌کس بودند، تمامی نداشت. بعد از شهادتش از زبان آنان شنیدم که چقدر دستگیر محتاجان و افراد بی‌بضاعت بود. تمامی این کارها را بدون این‌که ما متوجه شویم، انجام می‌داد.

 

1. شهید حسن حسن‌زاده در تاریخ 27/1/67 در تک عراق به فاو به شهادت رسید.

 


شهید سعید تکه اکبر‌آبادی

دیده‌‌بان

 

فرزند: محمد مهدی

متولد: 1345 تهران

عضویت بسیج

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8.)

تاریخ شهادت: 1/12/64       

محل خاک‌سپاری: تهران

 

چهارده ساله بود که سودای حضور در جبهه‌ها را در سر داشت، عشقی که با شهادت برادر بزرگترش(محمدعلی11/10/1359) به اوج رسید. عشق به اسلام از کودکی در وجودش ریشه کرد. از زمانی که در جلسات مذهبی و قرآن حضور می‌یافت. در زمان وقوع انقلاب باوجود سن کم همراه با خانواده و دیگر مردم در راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کرد.

خانواده‌ی سعید حضور او را در جبهه منوط به موفقیت وی در تحصیل دانستند. سرانجام بااصرار زیاد در اواخر سال 1360 وارد صحنه نبرد شد و در عملیات‌های محرم، والفجرمقدماتی، والفجر1، والفجر2، به عنوان نیروی پیاده شرکت کرد. قبل از عملیات والفجر4، به لشکر نجف اعزام و در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. سپس در عملیات‌های والفجر4، خیبر، بدر و قادر حضور یافت. در زمان مرخصی‌ نیز با جدیت در امور فرهنگی و تحصیلی شرکت می‌کرد. با این‌که در عملیات محرم زخـمی شده بود و هنوز زخم‌هایی در بدن داشت، دوباره به جبهه رفت. بالاخره او که اخلاص و خوش خلقی و ادبش زبانزد هم‌رزمانش بود، در 1/12/64 در منطـقه فاو (عملیات والفجر8) هنگامی که در خط مقدم مشـغول دیده‌بانی بود، بر اثر اصابت گلوله کاتیوشای دشمن به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید سعید تکه اکبر آبادی

 

 

بنام ا. که قلبهای تمام انسانهای با ایمان و مومن به سوی اوست ودر تمام کارهایشان از او یاری و مدد می خواهند , سپاس خدای را که جان داد تا زندگی کنیم عقل داد تا اندیشه و تفکر کنیم و انبیا را فرستاد تا ما را هدایت وراهنمایی کنند تا مومن باشیم و عشق داد تا عاشق شویم . خدایا می دانم نزد تو می آیم روی سخنم اول باتوست همانطوریکه امام حسین (ع) می گوید : خدایا تو می دانی که این قیام ونهضت ما برای سلطنت یا بدست آوردن این دنیای دون نیست بلکه هدف ما این است که معارف تو برپا شود و به فرایض دین تو عمل شود . خدایا بهترین نوع مردن شهادت فی سبیل ا. مرگی که با آن بسویت پرواز می کنند است و این نوع مردن مخصوص اولیا وانبیا است . خدایا مرگ مرا شهادت فی سبیل ا. کن چون با این طریق می دانم حتما به تو معبودم می رسم و اگر نصیبم شد آن روز , روز عقدم با خدایم است . اکنون روی سخنم به ملت شهید پرور است : ای امت اسلام شما با دادن نوگل ها ونونهالان خود وبا کمک هایتان به جبهه و پشت جبهه روی اسلام را سفید کرده اید و هرچه از جنگ میگذرد وحدت شما بیشتر می شود و در تمام کارهایتان توکل به خدا داشته باشید وسعی کنید از خط امام منحرف نشوید و امام را دعا کنید و از تمام شما حلالیت می طلبم .   

خاطره

 

اخلاص

به یاد شهید سعید تکه‌اکبر‌آبادی[1]

روایتی از آقای تکه‌اکبر‌آبادی

سال 1359 وارد ارتش شدم. یکی از برادرانم همان اوایل جنگ منقضی 1356 بود و از طرف ارتش فراخوان شده بود تا عازم جبهه شود. یکی دیگر از برادرانم که از انقلابی‌های فعال بود و در متن فعالیت‌هایش با آیت ‌الله غفاری و آیت الله خلخالی رابطه‌ای تنگاتنگ داشت، به مناطق جنگی عزیمت کرده بود. آنان گروهی را تشکیل داده و راهی آبادان شدند. خانه‌ی ما یک دفعه خالی شده بود. تا مدتی قبل بر سر سفره، چهار برادر حضور داشتند و ماندن برای سعید سخت و عذاب‌آور بود. سعید در اوج مبارزات انقلابی ملت، با وجودی که چهارده سال بیشتر داشت، در مناسبت‌های گوناگون حضور جدی و فعالی ‌داشت. حتی هنگام ورود تاریخی حضرت امام (ره) به میهن، برای استقبال از ایشان راهی تهران و بهشت زهرا شده بود. او آدم توداری بود و زیاد اهل حرف زدن و شلوغ کردن نبود. رفتن ما سه برادر، او را تحت تأثیر قرار داد و رفته رفته شیفته‌ی جبهه شد، تا جایی که آمد و گفت: من هم می‌خواهم بروم جبهه.» گفتم: سن تو کم است و ثبت نامت نمی‌کنند.» وقتی متوجه موضوع شد، بی‌آن‌که حرفی بزند رفت، تا این‌که سال تحصیلی 60 - 59 به پایان رسید. ایشان به بهانه‌ی دیدار با اقوام پیش من آمد تا پس از آن راهی اصفهان شود. وقتی خواسته‌اش را شنیدم در جواب گفتم: خب برو.» پس از چند روز برای گذراندن اردوی آموزشی به محلی در اطراف تهران رفتم. آن موقع از اوضاع خانه بی‌خبر بودم. همین که برگشتم، دوستانم گفتند: چه نشسته‌ای که سعید به جبهه رفته!» برادر بزرگ‌ترم که هیجده سال داشت، تازه از جبهه برگشته بود که پس از شنیدن موضوع، برای جستجوی سعید راهی اهواز شد. که به صورت خیلی تصادفی سعید را روی پل معلق اهواز ملاقات کرد و پس از صحبت با او متذکر شد که ((برای رفتن به جبهه هنوز به سن قانونی نرسیده‌ای و در این موقعیت، درس خواندن برای تو بهترین گزینه است؛ پس در حال حاضر به شهرمان برگرد و درس بخوان تا تابستان سال آینده، خودمان، تو را به جبهه بفرستیم.)) به هر هر صورتی بود، سعید را راضی کرده و با خود به تهران برد. در اسفند 1360 برای حضور در عملیات فتح‌المبین، نیروهای زیادی از تهران راهی جبهه‌ها شدند. روزی پدرم گفت: ببین سعید چه می‌گوید.» متوجه شدم که سعید اصرار‌هایش را از سر گرفته و قصد دارد به منطقه‌ی عملیاتی برود. گفت: جنگ در حال تمام شدن است و ما هنوز مانده‌ایم.» این جمله را در حالی گفت که تنها، پانزده سال و نیم داشت. سرانجام به خواسته‌اش رسید و با عده‌ای از بچه‌های محله اعزام شد.

روزی یکی از دوستانش آمد و گفت: با سعید حرف بزن و به او تذکر بده. او با رسیدن تانک‌های عراقی از جا بلند شده و آرپی‌جی به دوش می‌گیرد و بدو بدو به سراغ‌شان می‌رود تا شکارشان کند.» این صحبت‌ها لبریز بود از شجاعت سعید. بعد از عملیات فتح‌المبین. سعید برای مرخصی به خانه نیامد و پدرم برای آوردن او مجبور شد راهی اهواز شود. به هر زحمتی بود او را پیدا کرده و خواست به منزل بیاورد، اما سعید در جواب اصرارهای پدرم گفت: به شرطی بر می‌گردم که هرگاه مارش عملیات را زدند، دوباره به جبهه برگردم.»

قبل از عملیات الی‌بیت‌المقدس به جبهه رفت و این بار با سمت تیربارچی در لشکر 27 حضرت رسول (ص) انجام وظیفه کرد که در این عملیات زخمی شد. او هیچ‌گاه با برگه‌ی اعزام به جبهه، راهی منطقه نمی‌شد. پس از بازگشت از عملیات محرم،نیروهای کارگزینی لشکر 27حضرت رسول گفته بودند. تو تا حالاکجا بودی؟ آنان به هیچ وجه قبول نمی‌کردند که سعید قبلاً در جبهه‌ها حضور داشته. با اصرار به او گفتم: سعید جان از این به بعد، وقت رفتن به جبهه برگه‌ی اعزام بگیر، تا ما از تو بی‌خبر نباشیم. اصلاً شاید مرگ و شهادتی در پیش باشد. این طوری لااقل جنازه‌ات به دست ما می‌رسد.»

در تیر ماه 1362 در عملیات والفجر 2 وارد دیدبانی لشکر نجف‌اشرف

شد. احساس می‌کردم که بعد از عملیات خیبر به شدت تغییر کرده است. علت را از او جویا شدم. جواب داد: یکی از فرماندهان در قایق ما شهید شد.»

هنگام عملیات بدر به لشکر 27 رفت و دوباره به لشکر نجف‌اشرف آمد و تا لحظه‌ی شهادت (عملیات والفجر 8) در همین لشکر حضور داشت. او هیچ‌گاه از خودش تعریف نمی‌کرد و این نشان‌دهنده‌ی اخلاص او بود.سرانجام درعملیات والفجر8درحین دیدبانی به شهادت رسید

 

 

             


شهید ناصر هاشمی

دیده‌بان

 

فرزند: مرادعلی

متولد: 1346 نجف‌آباد

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8)

تاریخ شهادت: 22/11/64

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

دو ساله بود که خانواده‌اش مجبور شدند به خاطر احداث سد زاینده‌رود از روستای‌شان آبادچی (از توابع شهرستان فریدن) به نجف‌آباد مهاجرت کنند. در هنرستان فنی شریعتی نجف‌آباد درسش را ادامه داد. جزء فعال‌ترین افراد پایگاه بسیج (بهارستان) در سال‌های بعد از انقلاب بود. تلاش‌های فرهنگی زیادی در کتابخانه‌ی مسجد محل داشت. تیرماه سال 64 پس از گذراندن یک دوره آموزش نظامی به عنوان نیروی بسیجی عازم کردستان شد. در سنندج (محور آوهنگ) به مبارزه با گروه‌های ضدانقلاب کومله و دموکرات و حفاظت از منطقه پرداخت. در این مدت دو بار از ناحیه پا مجروح شد. پس از گذشت حدود چهار ماه در 16/9/64 به‌عنوان نیروی بسیجی وارد لشکر8 نجف‌اشرف شد و از آن‌جا به توپخانه معرفی گردید و باتوجه به لیاقتی که داشت پس از گذراندن یک دوره دیده‌‌بانی به عنوان دیده‌‌بان توپخانه مشغول به خدمت شد. ناصر در یکی از دست‌نوشته‌هایش می‌نویسد:

و آدمیت است. امروز آخرین پایگاه مبارزه با هر چه بدی و پستی قبل از ظهور حضرت مهدی(عج) است."

" امروز روز از خود گذشتن و روز شهادت است، روز صبر بر سختی و روز آزمایش است و شکوفا شدن غنچه‌های انسانیت علاقه و شجاعت بی‌مثال ناصر باعث شد حضوری مستمر در جبهه داشته باشد تا این‌که در عملیات والفجر8 در 22/11/64 بر اثر اضابت ترکش از ناحیه سر به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید ناصر هاشمی

 

و لا تهنوا و لا تهزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین ان یمسسکم قرح فقدمس القوم قرح مثله و تلک الایام ندا و لو لها بین الناس ولیعلم الله الذین آمنوا یتخذ منکم شهداء و الله لا یحب الظالمین.

شما مسلمانان نه هرگز در کار دین سستی کنید و نه از فوت غنیمت و متاع دنیا اندوهناک شوید، زیرا شما فاتح و بلند مرتبه ترین ملل دنیا هستید، اگر در ایمان ثابت قدم باشید. اگر به شما آسیبی رسید به دشمنان شما نیز شکست و آسیب سخت رسید، چنانکه آنان مقاومت کردند شما نیر مقاومت کنید. این روزگار را با اختلاف میان خلائق می گردانیم که مقام اهل ایمان به امتحان معلوم شود تا از شما مؤمنان هر که ثابت در دین است گواه دیگران کند و خدا ستمگران را دوست نمی دارد.

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله.

شهادت می دهم که خدایی نیست به جز خدای یگانه و محمد(ص) فرستاده اوست و علی ولی خداست. سپاس خداوند رحمان را سزاوار است که به رحمتش همه پدیده ها را آفرید و پرورش و روزی داد و به هر آفریده ای آنچه لازم داشت عنایت فرمود و درود بی پایان بر فرستادگانش، به ویژه به آخرین آنان باد که با آوردن قرآن، هدایتش را برای مؤمنان به کمال رسانید و سلام فراوان بر اولیاء بزرگش امیرالمؤمنین علی (ع) و یازده فرزند معصوم و بزرگوارش که با ولایتشان، دین اسلام کامل و نعمت خداوند تمام گردید، به ویژه حضرت ولی عصر (عج) که با غیبت کبرایش آزمایش الهی را برای همگان فراهم ساخت، هر چند دلباختگان را در حسرت فراقش اندوهناک ساخته ولی به برکت اشتیاقش شیفتگان را به درجات عالی رهنمون گردیده است و با سپاس خداوند رحیم را  که به ما توفیق ملحق شدن به لشکر اسلام را داد و بعد از آن شهادت را نصیب ما گردانید و درود بی پایان به نائب حضرت امام مهدی (عج)، امام امت، آن پیر جماران، که با عنایتش ما را از خواب غفلت بیدار کرد و با درود و سلام به همه کسانی که به اسلام و جمهوری اسلامی کمک می کنند که به راه حقی که در پیش دارد ادامه دهد تا به انقلاب آقا امام زمان بپیوندد و با سلام و درودهای بیکران خدمت امت امام که در هیچ لحظه ای امام خود را تنها نگذاشته و نخواهند گذاشت. آری امام صادق(ع) می فرماید:

الراد علیهم کالراد علینا و الراد علینا کالراد علی الله و هدو علی حد الشرکه بالله»

رد فرمان فقیه رد فرمان ماست و رد فرمان ما رد فرمان خداست و چنین عملی در حد شرک به خداوند است.

 پس وظیفه ما همین است که امام صادق (ع) فرمودند. در هر صورت من امیدوارم که همگی شما این حقیر را حلال کنید، چونکه خداوند از حق الناس نمی گذرد.

و اما ای پدر و مادر گرامی، امیدوارم که شما نیز من را حلال کنید ، چونکه حقی که شما به گردنم داشتید به خوبی اداء نکردم و من امیدوارم که در مرگ من ناراحت نباشید. من نمی گویم که گریه نکنید، بلکه میگویم کاری نکنید که امام عصر(عج) ناراحت شود و خواهش می کنم که مرا دعا کنید که سخت محتاج دعاهای شما هستم.

                                                                                                                          ناصر هاشمی

                                                                                                                         1/11/1364


ررر

شهید سیدمجتبی محمدی

هدایت آتش توپخانه105م.م

 

فرزند: سیدقاسم 

متولد: 1346 روستای اناج(از توابع اراک)

عضویت: بسیج(دانشجو)

محل شهادت: شلمچه (عملیات کربلای5)

تاریخ شهادت: 18/11/65

محل خاک‌سپاری: روستای اناج

زندگی نامه

روستای اناج محل تولد سیدمجتبی بود. دیپلمش را در شهر اراک گرفت و در دوره کاردانی دانشگاه صنعتی اصفهان قبول شد. در حین تحصیل بود که به جبهه اعزام شد و به توپخانه لشکر نجف‌اشرف رفت، باتوجه به دانش و استعدادی که داشت پس از گذراندن یک دوره کوتاه هدایت آتش، قبل از عملیات کربلای5 در آتشبار 105م.م مشغول خدمت شد.

توجه به واجبات، انگیزه و علاقه به خدمت، از صفات سید مجتبی بود. حدود یک ماه بعد از عملیات کربلای5، یک روز هنگامی که جهـت گرفتن وضـو از سنگر بیرون آمد بر اثر اصابت موشک‌های برد کوتاه عراق به همراه شهید قائمی ـ وی نیز دانشجو بود ـ به شهادت رسید.

 


 

شهید رحمت‌الله محمدی

دیده‌بان

 

فرزند: رمضان 

متولد: 1343 پیربکران

عضویت: پاسدار

محل شهادت: فاو (عملیات والفجر8.)

تاریخ شهادت: 27/11/64 

محل خاک‌سپاری: پیربکران ـ فرت‌خون

 

رحمت‌الله در یک خانواده مذهبی به‌دنیا آمد. از کودکی همراه پدرش به مسجد می‌رفت و در کلاس قرآن ـ که توسط هیئت محسنیه تشکیل می‌شد ـ شرکت می‌کرد. در دوران تحصیل از نظر اخلاق با بقیه فرق می‌کرد. خوش برخورد و دوست‌داشتنی بود. طوری که همه دوست داشتند با او معاشرت داشته باشند. سال 1356 در دوران راهنمایی در مدرسه‌شان نماز جماعت برگزار می‌شد. با توجّه به این که به سن تکلیف نرسیده بود، ولی در نماز جماعت شرکت می‌کرد. آن زمان تشکلی به ‌نام سازمان پیش‌آهنگی که هدف آن به انحراف کشاندن جوانان بود وجود داشت که ایشان از عضویت در آن خودداری می‌کرد.

با شروع انقلاب اسلامی همراه سایر انقلابیون در تظاهرات مردمی شرکت می‌کرد. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و با تشکیل سپاه جزء نیروهای مردمی بود که با این ارگان همکاری داشت و پس از گذراندن یک دوره آموزش

ایشان مرا راهنمایی می‌کرد و از پدرم که همراه من بود می‌خواست که مرا در خواندن نماز کمک کند. در اثر شدت جراحات ناله می‌کردم؛ ایشان با ناراحتی می‌گفت: چرا ناله می‌کنی تو که برای رضای خدا به جبهه رفته‌ای نباید صدای تو را کسی بشنود، چون دشمن از شنیدن این صداها خوشحال می‌شود.

بعد از عملیات طریق‌القدس در دی‌ماه سال1360 همراه یک گروه 200 نفری از سپاه فلاورجان به جبهه جنوب اعزام شد و به پایگاه شهید مدنی(عقبه لشکر نجف) رفت. برادر محمدعلی مرادی که آن‌زمان مسئول اعزام نیروی سپاه فلاورجان بود و مدتی هم به‌عنوان مسئول خمپاره‌انداز تیپ نجف‌اشرف در خط پدافندی فیاضیه و عملیات ثامن‌ائمه شرکت داشت و با توجه به شناختی که از روحیات و سخت‌کوشی‌های شهید محمدی داشته از او می‌خواهد که به واحد خمپاره‌انداز بیاید، آن‌زمان هنوز این واحد به‌طور کامل شکل نگرفته بود. به دستورحاج احمد کاظمی، برادر محمدعلی مرادی، مأمور تشکیل و راه‌اندازی این واحد با استفاده از خمپاره‌اندازهای غنیمتی و قبضه‌های واگذاری از ارتش می‌شود.

عراق قبل از عملیات فتح‌المبین در منطقه‌ی چزابه اقدام به تک جهت برهم زدن سازمان نیروهای ایران می‌نماید و با به‌کارگیری تعداد زیادی نیرو و تانک ضربه شدیدی به نیروهای ما می‌زند، ولی با توجه به مقاومت جانانه‌ی رزمندگان اسلام موفق نمی‌شود به اهداف مورد نظر برسد. شهید محمدی در این مأموریت به‌عنوان خدمه‌ی خمپاره 60 یا 81 بوده که در اثر اصابت ترکش به کمرش(نزدیک نخاع)شدیداً مجروح می‌شود.

پس از مدتی با این‌که هنوز به صورت کامل بهبود نیافته بود. برای عملیات فتح‌المبین راهی جبهه‌های حق علیه باطل می‌شود و به‌عنوان خدمه‌ی قبضه‌های خمپاره که به گردان‌های پیاده مأمور بودند، مشغول نبرد با دشمن می‌شود که در این عملیات از ناحیه‌ی پا دچار آسیب دیدگی شدید می‌شود که مدت زیادی مشغول مداوا و معالجه جراحاتش بود.

برادر مرادی درباره ایشان این‌گونه بیان می‌کند:

شهید محمدی همه‌ی وجودش را وقف خدمت به انقلاب کرده بود. در محل افرادی از ارازل و اوباش بودند که به‌شدت از دست آن‌ها ناراحت بود. ارشاد وراهنمایی‌شان می‌کرد و اگر نتیجه‌ای نداشت با آن‌ها برخورد می‌کرد، چون در وجود او لیاقت پاسدار شدن را می‌دیدم به او پیشنهاد دادم که عضو سپاه شود. ایشان هم قبول کرد. اوایل سال1361 بود که پذیرش شد و در واحد اعزام نیروی سپاه پیربکران مشـغول خدمـت گردید. تا ساعـت دو بعدازظهر که در سپاه بود و بعد از آن اغلب تا نیمه‌های شب در پایگاه‌های روستاها مشغول جمع‌آوری کمک‌های مردمی به جبهه‌ها و یا آموزش نیروهای مردمی بود و یا کمک به امور فرهنگی، برندگی خاصی داشت. از انگیزه و روحیه‌ی بالایی برخوردار بود، با توجه به استعداد و توانایی که داشت، پس از مدتی به‌عنوان یکی از اعضای شورای سپاه معرفی شد و هر زمانی که من در مأموریت بودم ایشان امور مربوط به اعزام نیرو را دنبال می‌کردند.

رحمت‌الله در عمـلیات‌های مخـتلف به‌عنوان خدمه‌ی خمـپاره‌انداز و نیروی پیاده فعالیت کرد و در عملیات خیبر تا فرماندهی گروهان پیشرفت نمود و حماسه‌ها آفرید.

زمانی هم که در بیمارستان بستری بود ذکر یامهدی، یاحسین بر لبانش بود، ورد زبانش این بود که " خدایا چرا من شهید نشدم." سال 1363 ازدواج نمود و دخترش بعد از شهادتش به دنیا آمد. در جواب کسانی که می‌گفتند: تو زن و بچه داری چرا به جبهه می‌روی؟» می‌گفت " آن‌ها خدا را دارند."

قبل از عملیات والفجر8 به توپخانه لشکر8 نجف‌اشرف اعزام و به واحد دیده‌بانی معرفی شد، در همین عملیات نیز به آرزویش رسید.

 

قسمتی ازوصیت‌نامه شهید رحمت‌الله محمدی

 

اگر امروز مردم جان فدای امام می‌کنند به خاطر اسلامی بودن امام امت و دیگران هم به همین علت و مسئله اصلی اسلام است که این وظایف را بر دوش ما گذاشته است. خدایا به من کمک کن که مدرک شهادت را از دانشگاه حسین‌بن‌علی(ع) در محل معرکه و کارزار و در جهاد فی‌سبیل‌الله به دست آورم. بدانید که آن روز روز خوشی و راحتی ات برایمو شما از این که فردی از میانتان برود نگران نباشید و بروید و بدانید مسئولیت شهید و راه شهید چه بوده و آن را انجام بدهید.

ای پدر عزیز امروز اسلام به حرمت همین خون‌ها بر پا مانده است وگرنه این جنایتکارهای شرق و غرب از هر وسیله‌ای جهت نابودی این انقلاب استفاده کردند ولی موفق نشدند وظیفه‌ی اسلامی شما این است که کلیه فرزندانت را به جبهه بفرستی و را ه فرزندانت که راه هزاران شهید می‌باشد ادامه دهی. خواه ناخواه یک روزی مرگ بین ما فاصله ایجاد می‌نماید ولی چه بهتر که همچون سرور آزادگان حسین‌بن‌علی زندگی ننگین و ذلت‌بار را کنار گذاشته و مرگ خونین و شهادت با عظمت را به دست آوریم.

ای برادران اگر در این مدتی که با شما بودیم در بسیج و نتوانستم وظیفه‌ای را که در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی در مقابل خون شهدا که با خونشان بستند مسئولیت ما را امضا کردند، انجام وظیفه نمایم. از خدا آمرزش می‌خواهم و امیدوارم که خدا مرا ببخشد و سخنی که با شما دارم این است که شما همچنان که از لحاظ نظامی بسیجی می‌شوید. مغزها و افکار خود را هم بسیجی کنید که خدای ناخواسته اگر نکنید دشمن می‌تواند خط انحرافی خود را به جای خط ولایت که همان خط واقعی اسلامی است به شما تحمیل نماید.

برادران انجمن اسلامی، شما تقوا را نصب‌العین خود قرار داده و رهنمودهای امام امت را مجری باشید تا در اهداف و کارهایتان به شما آسیبی نرسد و همچنان که از اسم آن برمی‌اید همه‌اش باید اصلاح باشد و سعی کنید که مردم را به جلسات دعوت نمایید.

ای عزیزان همان گونه که امام عزیزمان می‌فرمایند که پشتیبان ولایت فقیه باشید که ضربه‌ای به شما نرسد این پیام مهم رهبر مخصوصاً در منطقه قرار گرفته‌اید.عزیز را جامه‌ی عمل بپوشانید و به پیش بروید و بدانید که موفق و پیروز خواهید شد

 


شهید عبدالله گرایی

دیده‌بان

 

فرزند: محمد 

متولد: 1344 قم

عضویت: بسیج

محل شهادت: پاسگاه بجلیه(عین خوش)

تاریخ شهادت: 13/1/1362

محل خاک‌سپاری: قم 

زندگینامه     

شعارش این بود که " کربلا را باید از دست این بعثی‌ها نجات داد." این شعار کسی بود که از همان ابتدا در مسجد محل و مدرسه کارهای فرهنگی وهنری قابل توجهی می‌کرد، همراه با پدرش کلاس قرآن برپا می‌کرد و با صوت زیبایی که داشت به این محافل شور و حال خاصی می‌بخشید. در حین تحصیل به‌دلیل مشکلات مالی و کمک به خانواده در کار قالی‌بافی به مادرش یاری می‌نمود.

اوایل انقلاب همراه با دوستانش در پخش اعلامیه و شرکت در تظاهرات حضوری فعال داشت. بعد از این‌که پدرش در سال 61 شهید شد، دیگر طاقت نیاورد و برای ادامه‌ی راه پدر علی‌رغم مخالفت مادر و عمویش، با اصرار زیاد به‌عنوان بسیجی به لشکر 8 نجف‌اشرف رفت. اواخر سال61 پس از گذراندن آموزش در واحد دیده‌بانی مشغول خدمت شد. عبدالله یک نوجوان بسیجی بود در باغ طالقانی[1] قبل از عملیات والفجر1 در جمع دیده‌بانان لشکر، عبدالله مربی قرآن بود. با آن سن و سال کم، خوب قرآن را یاد بچه‌ها می‌داد و شد الگویی برای سایر نیروها.

در مورد نحوه شهادتش یکی از همرزمانش می‌گوید: "روز قبل از شهادتش دو نفر از برادران دیده‌بان در دیدگاه روبه‌روی زیبدات عراق به شهادت رسیده بودند که شب شهادت‌شان مراسم دعای‌توسل و خواندن فاتحه در چادر دیده‌بانی برگزار کردیم، عبدالله دعای‌توسل آن شب را با شور و حال خاصی خواند. شاید آرزویش در این مراسم شهادت در راه حق بود.

صبحگاه روز سیزدهم فروردین سال1362 جهت سرکشی به دیدگاه کنار پاسگاه بجلیه (منطقه عملیاتی والفجر1) همراه با عبدالله و برادر محمودی که این دو برادر بایستی به منطقه توجیه می‌شدند، رفتیم. چون به عراقی‌ها نزدیک بودیم آن‌ها متوجه ورود ما به دیدگاه شدند و شروع به شلیک خمپاره کردند. ما از دیدگاه خارج شدیم و پشت خاک‌ریز رفتیم. ناگهان یک خمپاره پشت سر ما  اصابت کرد. عبدالله که ایستاده بود و مشغول دیدن خط عراقی‌ها بود، ترکش خورد. به وسلیه‌ی آمبولانس ارتش او را به عقب انتقال دادیم که در مسیر اورژانس به شهادت رسید."

پدرعبداللله قبل ازپسرش درعملیات بیت المقدس به شهادت میرسد

وصیت نامه 

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام خدا پاسدار خون شهیدان و با سلام حضور مبارک منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با درود به ارواح پاک شهداء اسلام و با سلام حضور تمامی مردم مستضعف و مسلمان جهان بالاخص مردم شهید پرور ایران.

با سلام حضور مادر عزیز و گرامیم، مادر جان امیدوارم که حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید. ای مادر عزیزم که تمام عمر برای من زحمت کشیدی و مرا بزرگ کردی. امیدوارم که اگر از من ناراحتی به شما رسیده است من را ببخشید.ای مادر جان می دانم که تو در تمام عمر خود سعادت فرزندانت را می خواستی و اکنون اگر بالاترین سعادت نصیبم شد امیدوارم که برای من هیچ ناراحت نباشید و همچون زینب کبری صبر کنید و بدانید که با استقامت خود پاداشی بزرگ در نزد پروردگار دارید. حضور برادر عزیزم عبدالمجید سلام می رسانم و امیدوارم که به خوبی خانواده را سرپرستی نمائید و همچنین از برادر کوچکم یدالله می خواهم که به درس خود ادامه دهد تا بتواند خدمتی به اسلام کند و بتواند راه من را ادامه بدهد. ولی خواهران عزیزم این را بدانید که حجاب شما کوبنده تر از خون من است و از شما می خواهم که با تربیت اسلامی فرزندانتان بتوانید یک مادر خوب باشید و فرزندانی را تربیت کنید که بتوانند راه شهیدان را ادامه دهند.

و من از تمام شما عزیزان می خواهم که اگر سعادتی نصیب من شد و در راه خدا جان بی ارزش خود را فدا کردم برای من ناراحت نشوید زیرا که من امانتی از طرف خدا بوده ام در دست شما و اکنون هم به پیش خدا باز می گردم و باید بدانید که بازگشت تمام ما به سوی خداست و سعی کنید که توشه ای برای آخرت خود ذخیره کنید که در برابر انبیاء و امامان رو سفید باشید.

اگر هم یک وقت دلتان گرفت برای سید الشهداء گریه کنید زیرا که آنان خیلی بیشتر از ما مظلومیت کشیدند، ناراحتی هایی که ما می کشیم در برابر مصیبت هایی  که امام حسین تحمل کرد خیلی ناچیز است.همچنین از تمام مردم عزیز می خواهم که از جبهه پشتیبانی کنید تا هر چه زودتر این کفار بعثی عراق را سرنگون کنیم.

و اما سخنی با برادران هم سن و سال خودم و آن اینکه برادران در هر کجا هستید سعی کنید که بتوانید برای اسلام مفید واقع شوید و بشتابید به این جبهه ها تا به یاری شما جوانان این جنگ هر چه زودتر خاتمه پیدا کند و با یاری خدا و حضرت مهدی (عج) هر چه زودتر پرچم اسلام در تمامی جهان به اهتزاز درآید. بدانید که این درخت تنومند اسلام باید با خون شما عزیزان آبیاری شده و پابرجا و استوار بماند.در آخر از شما خانواده عزیزم می خواهم که 500 تومان به عنوان مظالم برای من بپردازید، همچنین از شما بالاخص برادرم می خواهم که از طرف من از تمام قوم و خویشان و دوستان و آشنایان رضایت بطلبید.

 

به امید برافروخته شدن پرچم خونین رنگ اسلام در سراسر جهان

[1]1. مقر لشکر8 نجف‌اشرف در منطقه عین‌خوش.

 


 

 

شهید تقی کریمی

دیده‌بان

 

فرزند: اکبرقلی

متولد: 1347 مبارکه

عضویت: پاسدار

محل شهادت: سردشت (عملیات نصر5)

تاریخ شهادت: 1/6/1366

محل خاک‌سپاری: مبارکه ـ ایمان‌شهر

زندگی نامه

تقی در دامان پاک خانواده‌ای متدین و سخت‌کوش دیده به جهان گشود. از کودکی دارای فطرتی توحیدی و روحی پاک و پرتکاپو و بی‌آلایش بود. نماز و دعاهای طولانی و خاشعانه می‌خواند. از یاد خدا هیچگاه غافل نبود و خدا را در سرتاسر زندگیش در نظر داشت و نوجوانی خوش برخورد و خوش اخلاق بود.

او که شیفته امام و انقلاب بود، فروردین سال 1363، حضور در جبهه‌های حق علیه باطل و مبارزه با صدامیان کافر را به درس خواندن و ماندن در شهر ترجیح داد. به همین خاطر به یاری سنگرسازان بی‌سنگر در جهاد سازندگی شتافت و در عملیات بدر شرکت نمود.

سه ماه در جبهه ماند. سپس در تاریخ 4/2/1364 به لشکر نجف اعزام شد و به عنوان تک تیرانداز در گردان انبیا حماسه‌های زیادی از خود به جای گذاشت.

نهم تیر ماه 1365، پس از یک ماه استراحت، مجدداً به خیل رزمندگان اسلام شتافت و به توپخانه لشکر اعزام شد و از آن‌جا به مدت شش ماه در یک دوره آموزش تخصصی دیده‌بانی در پادگان شهید شفیع‌زاده اصفهان حضور یافت. سپس به دیده‌بانی توپخانه رفت و در عملیات‌های کربلای4 و کربلای5 از خود حماسه‌های زیادی به جای گذاشت. تقی، فردی بود با اخلاص، خوش اخلاق و اهل نماز شب و دعا. بسیار سخت کوش که هیچگاه از انجام وظیفه کوتاهی نمی‌کرد در تاریخ 6/10/65 به عضویت سپاه در آمد و سرانجام در عملیات نصر5 در منطقه سردشت ارتفاع میله مرزی هنگامی که مشغول دفع پاتک دشمن به وسیله آتش توپخانه بود، به وسیله‌ی تیر مستقیم تانک دشمن به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید تقی کریمی

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علی ولی الله

 

بنام الله پاسدار خون شهیدان از صدر اسلام تا کنون و با درود و سلام بر امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی و با درود و سلام بر کلیه خانواده های شهیدان که به قول امام چشم و چراغ این ملتند.

. بارالهی , معبودا , پروردگارا , خدایا، ای معشوقم و ای هدفم هزار بار تو را سپاس که به من لیاقت شرکت در این جهاد مقدس را دادی و در زمانی پا به عرصه جوانی گذاشتم که ولایت به دست فرزند راستین حسین بود و من توانستم راه راست را پیدا کنم و اگر نبود مظلومیت این بسیجیان، این چند کلام را هم نمی نگاشتم و اگر سفارش نشده بود به نوشتن وصیت نامه، از نوشتن این چند سطر هم دل می کندم ؛

خدایا نمی دانم چگونه شکر این همه نعمتهای بی شمار تو را بجا آورم و هر چه فکر می کنم فقط یک جان دارم که در راه تو بدهم که آن نیز امانت خود تو است و امیدوارم که بتوانم این امانت را خوب و به واسطه شهادت به تو باز گردانم انشاء الله.

و امیدوارم که کسی از شهادت من ناراحت نشود چون مگر نه این بود که علی(ع) در محراب و با ضربت شمشیر به شهادت رسید و مگر نه این بود که حسین(ع) و یارانش در روز عاشورا با آغوش باز به استقبال مرگ رفتند؛ در حالی که شهادت را عزت آخرت می دانستند. مگر نه این است که هر روز و در هر عملیات تعدادی از این بسیجیان و مظلومان تاریخ در خون خود می غلتند. و مگر نه این است که ما شیعه علی و شیفته حسینیم، پس ما را چه باک از این معامله، که به اوج آرزوهایمان می رسیم و طرف حسابمان خدا و خون بهایمان نیز خود اوست.

 پس ای کسانی که هر روز و هر سال در عزای حسین گریه می کنید و آرزو  می کنید که ای کاش در کربلا بودید حسین را یاری می کردید ودر زیارت عاشورا می خوانید انی سلم لمن سالمکم وحرب لمن حاربکم بدانید که هنوز راه حسین و مسلک حسین و مرام حسین بی یاور مانده است و ندای هل من ینصرنی حسین بلند است ودیگر جای نشستن و حرف زدن وگریه کردن نیست و جای عمل است و بدانید که یاران حسین همین بسیجیان هستند که در جبهه ها جان فشانی    می کنند. اما در عوض عده ای دور از خدا می گویند که اینها ضد ولایت حسین هستند و مخالف عزای سید الشهداء. مردم شما خود قضاوت کنید اینها مخا لف حسین هستند که رفته اند تا راه بسته شده کربلا را با خون خویشتن بر زائرینش باز کنند ؟ و تأسف من از روزی است که انشاء الله راه بسته شده کربلا به دستان پرتوان همین بسیجیان باز شود و اولین کسانی که زائر حرم امام حسین هستند همان کسانی باشند که این بسیجیان را در شهر در مظلومیت قرار داده اند و حتی از دعا کردن به رهبر و امامشان خودداری می کنند و جواب سلامشان را هم نمی دهند.

سخنی با پدران و مادران:

و شما ای پدران و مادران مبادا از رفتن جوانتان به جبهه خودداری کنید که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب زینب(ع) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود و شما رو سیاه و مسئولید.

و شما جوانان عزیز مبادا در رختخواب با غفلت و بی تفاوتی بمیرید که حسین در میدان جنگ شهید شد و علی در محراب عبادت و علی اکبر در میدان نبرد و با هدف شهید شدند و شتاب کنید و خود را به جبهه برسانید که وقت تنگ است و یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی را در بر خواهد داشت. ای مادر عزیزم و خواهرانم و برادران، امیدوارم که مرا حلال کنید و ببخشید که نتوانستم حقوقی را که بر من داشتید ادا کنم و در مرگ من صبر و استقامت پیشه کنید که خدا با صابران است و از پول موجودیم ده هزار تومان برای جبهه بدهید.

به دوستانم سلام می رسانم و از آنها می خواهم که نگذارند اسلحه من بر زمین بماند و راهم را که انشاء الله راه حسین است ادامه دهید, مرا حلال کنید و من نیز همه را حلال کردم , دعا واستغفار زیاد بکنید , در دعاهای کمیل و توسل در نمازهای جمعه و جماعت شرکت کنید و گوش به فرمان امام باشید و پشت سر امام حرکت کنید نه عقب تر و نه جلوتر و گرنه در برابر همه شهیدان مسئولید. 

  

والسلام

برادر کوچک شما تقی کریمی

 

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار…. رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما


شهید مجید صادقی

دیده‌بان

 

فرزند: محمدعلی 

متولد: 1348 قلعه سفید(نجف‌آباد)

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: خط پدافندی فاو

تاریخ شهادت: 17/11/66       

محل خاک‌سپاری: قلعه سفید

زندگی نامه

در دو سالگی که اصول و فروع دین را برای بزرگترها می‌خواند همه به هوش و استعداد او پی بردند. تعریف می‌کنند وقتی در کلاس قرآن بازیگوشی می‌کرد و معلم او را برای خواندن قرآن صدا زد، مجید با صوت زیبایش قرآن را عالی خواند. معلم که رضایت از چهره‌اش نمودار بود به او گفت: نمره‌ی تو بیست است ولی می‌خواهم نمره‌ات را کم بدهم. مجید در جواب گفت: " شما اختیار داری، ولی من برای نمره قرآن نمی‌خوانم." معلوم شد که مجید معنویت را درک می‌کند.

برادرش که کوچکتر از مجید بود، می‌گوید: ما در یک اتاق می‌خوابیدیم او نیمه شب بیدار می‌شد و نماز شب می‌خواند. این کارها از او که وقتی غیبت می‌شنید چهره‌اش دگرگون می‌شد، بعید به‌نظر نمی‌رسید. در کشاورزی به گُل و بوته بسیار علاقه‌مند بود و در پرورش آن‌ها تلاش‌ می‌نمود. عضو بسیج که شد موقع آموزش به‌خاطر این‌که سن او کم بود، شناسنامه‌ی خود را دستکاری کرد و به عنوان سرباز بسیجی برای جبهه 45 روز آموزش دید و عازم شد. در توپخانه لشکر8 نجف‌اشرف برای دیده‌بانی مشغول فعالیت شد؛ اما هر 45 روز یک بار برای دیدن پدر و مادرش به خانه می‌آمد.

در آخرین مرتبه‌ای که می‌خواست به جبهه‌ها برود، مادرش پلاکی را در گردن او دید. از او پرسید چیست؟ مجید در جواب گفت: " این کلید بهشت است."

مدتی در فاو دیده‌‌بان بود و بالاخره در ظهر روز 17/11/66 به ا‌تفاق دوست و هم خدمتی‌اش محمدرضا بهرامی به‌طرف نمازخانه می‌رفتند که خمپاره‌ای در نزدیکی آن‌ها به زمین خورد و در اثر اصابت ترکش‌های آن، هر دو به شهادت رسیدند.

وصیت نامه شهید مجید صادقی

به نام آنکس که جانم در اختیار اوست و و مکان را صاحب است . باخواست او هر چه باشد بود می شود و نبودن هرچیز هم دست اوست , اوست خدای یکتا که اجل هرکس در دست اوست و ظرف عمر انسان لبریز نشود از این دنیا نمی رود , چه والاست انسان برای او از این دنیا برود و چه والاتر است که آدمی در ستیز لقاء الله بپیوندد . یا الله چه شیرین است شهادت و چه دلپذیر است همنشینی با اولیاء خدا .

یا ایهاالذین آمنوا اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامرمنکم .

ای خدا این آرزوی شیرین را بر دل من مگذار و توفیق شهادت را نصیبم کن . یاالله من دوست دارم زیارت      حسین (ع) را ولی دوست تر دارم همنشینی با حسین (ع) و شناخت او را . خدایا دوست دارم  قلب پرخون       زهرا (س) از من راضی باشد و مشتاقم فرزند زهرا (س) حضرت مهدی موعود (عج) من را به سربازی خودش قبول کند و سر و جانم را فدایش کنم .

یا الله از درون من آگاهی و می دانی که مقصود من از آمدن به رزمگاه علیه شیاطین روی زمین تنها جلب رضایت توست و همانطور که خودت  در قرآن فرمودی ما موظف به اطاعت از تو و رسول تو و برگزیدگان تو هستیم . یارب تو می دانی که در حال حاضر حجت روی زمین مهدی موعود (عج) است و به خاطر اینکه او غایب است ما موظف به اطاعت از نائب او یعنی ولی فقیه زمان هستیم و در این مقطع من رهبری و ولی فقیهی بالاتر از امام خمینی سراغ ندارم و از این جهت وظیفه دارم به کلامش احترام بگذاریم و حرفش را روی چشم گذاشته و اطاعت کنیم خدایا تو شاهدی که هل من ناصر ینصرنی امام عزیزم بلند است و از ما مهمتر ترجیح داد ماهم باید از او فرمانبرداری کنیم و من هم برای دفاع از اسلام به اینجا آمده و جان من ارزشی ندارد که در راه اسلام فدا شود پس ای پدر و مادر عزیز برای فدا شدن من نالان نباشید که این مقامی والاست که نصیب من شده است و اگر دوستم دارید برایم قرآن بخوانید. و از خدا برایم درخواست آمرزش کنید و بدانید که من به یاد شما و زحمات فراوانی که برایم کشیده اید هستم و مرا حلال کنید . مادرم همچون زینب کبری سلام الله علیها محکم و استوار باش , خواهرانم حجاب اسلامی را رعایت کنید و فرزندانتان را با موازین اسلامی پرورش دهید , برادرانم بسیج و جبهه ها را پر کنید خوب درس بخوانید و آینده سازان این مملکت باشید و نمازهای جمعه را پرکنید .

امت شهید پرور همانطور که می دانید ما همان وظیفه ای را که اولین پاسدار اسلام , حضرت حسین بن علی (ع) برایمان تعیین کرده است در راه پاسداری از اسلام برای خود تعیین کرده ایم . حسین در برابر ظالمان زمانه ایستاد ما هم باید بایستیم . حسین (ع) دست ذلت به یزیدیان نداد ماهم نباید بدهیم . حسین (ع) با صدام زمانه اش سازش نکرد ما هم نباید سازش کنیم . حسین (ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خویشانش گذشت ما هم برای ادامه راه خونین حسین (ع) باید از خود و عزیزان خود سرمایه گذاری کنیم و زیر لوای حسین (ع) که امروز بدست روح الله برافراشته شده است به مبارزه و پیکار با فتنه انگیز ادامه دهیم تا انشاء الله با این پاسداری به            احدی الحسین دست یابیم و در هر صورت پیروزی از آن ماست در ضمن ای امت شهیدپرور مراحلال کنید من وظیفه ام را آنطور که باید عمل نکردم از خدا غفران و مغفرت برایم طلب کنید .

اما ای دوستان و عزیزان و ای کسانی که حرفهای مرا می خوانید دلم می خواهد برایم یک حمد و سوره بخوانید و وصیتی که دارم این است که در هیچ زمان امام عزیزمان را تنها نگذارید و پشتیبان و همراهش باشید به حرفهایش گوش کنید و مطیع او باشید و از شخصیتهای مملکتی کشور دفاع کنید و به حرف توطئه گران و شایعه پراکنان گوش ندهید به امید پیروزی اسلام بر کفر و طول عمر امام عزیزمان و مهم تر از همه تعجیل در فرج آقا           امام زمان (عج).

با دشمن او به لقاء الله بپیوندد . یا الله چه شیرین است شهادت و چه دلپذیر است همنشینی با اولیاء خدا .

یا ایهاالذین آمنوا اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامرمنکم .

ای خدا این آرزوی شیرین را بر دل من مگذار و توفیق شهادت را نصیبم کن . یاالله من دوست دارم زیارت      حسین (ع) را ولی دوست تر دارم همنشینی با حسین (ع) و شناخت او را . خدایا دوست دارم  قلب پرخون       زهرا (س) از من راضی باشد و مشتاقم فرزند زهرا (س) حضرت مهدی موعود (عج) من را به سربازی خودش قبول کند و سر و جانم را فدایش کنم .

یا الله از درون من آگاهی و می دانی که مقصود من از آمدن به رزمگاه علیه شیاطین روی زمین تنها جلب رضایت توست و همانطور که خودت  در قرآن فرمودی ما موظف به اطاعت از تو و رسول تو و برگزیدگان تو هستیم . یارب تو می دانی که در حال حاضر حجت روی زمین مهدی موعود (عج) است و به خاطر اینکه او غایب است ما موظف به اطاعت از نائب او یعنی ولی فقیه زمان هستیم و در این مقطع من رهبری و ولی فقیهی بالاتر از امام خمینی سراغ ندارم و از این جهت وظیفه دارم به کلامش احترام بگذاریم و حرفش را روی چشم گذاشته و اطاعت کنیم خدایا تو شاهدی که هل من ناصر ینصرنی امام عزیزم بلند است و از ما مهمتر ترجیح داد ماهم باید از او فرمانبرداری کنیم و من هم برای دفاع از اسلام به اینجا آمده و جان من ارزشی ندارد که در راه اسلام فدا شود پس ای پدر و مادر عزیز برای فدا شدن من نالان نباشید که این مقامی والاست که نصیب من شده است و اگر دوستم دارید برایم قرآن بخوانید. و از خدا برایم درخواست آمرزش کنید و بدانید که من به یاد شما و زحمات فراوانی که برایم کشیده اید هستم و مرا حلال کنید . مادرم همچون زینب کبری سلام الله علیها محکم و استوار باش , خواهرانم حجاب اسلامی را رعایت کنید و فرزندانتان را با موازین اسلامی پرورش دهید , برادرانم بسیج و جبهه ها را پر کنید خوب درس بخوانید و آینده سازان این مملکت باشید و نمازهای جمعه را پرکنید .

امت شهید پرور همانطور که می دانید ما همان وظیفه ای را که اولین پاسدار اسلام , حضرت حسین بن علی (ع) برایمان تعیین کرده است در راه پاسداری از اسلام برای خود تعیین کرده ایم . حسین در برابر ظالمان زمانه ایستاد ما هم باید بایستیم . حسین (ع) دست ذلت به یزیدیان نداد ماهم نباید بدهیم . حسین (ع) با صدام زمانه اش سازش نکرد ما هم نباید سازش کنیم . حسین (ع) از خون خود و جوانان و اصحاب و خویشانش گذشت ما هم برای ادامه راه خونین حسین (ع) باید از خود و عزیزان خود سرمایه گذاری کنیم و زیر لوای حسین (ع) که امروز بدست روح الله برافراشته شده است به مبارزه و پیکار با فتنه انگیز ادامه دهیم تا انشاء الله با این پاسداری به            احدی الحسین دست یابیم و در هر صورت پیروزی از آن ماست در ضمن ای امت شهیدپرور مراحلال کنید من وظیفه ام را آنطور که باید عمل نکردم از خدا غفران و مغفرت برایم طلب کنید .

اما ای دوستان و عزیزان و ای کسانی که حرفهای مرا می خوانید دلم می خواهد برایم یک حمد و سوره بخوانید و وصیتی که دارم این است که در هیچ زمان امام عزیزمان را تنها نگذارید و پشتیبان و همراهش باشید به حرفهایش گوش کنید و مطیع او باشید و از شخصیتهای مملکتی کشور دفاع کنید و به حرف توطئه گران و شایعه پراکنان گوش ندهید به امید پیروزی اسلام بر کفر و طول عمر امام عزیزمان و مهم تر از همه تعجیل در فرج آقا           امام زمان (عج).


شهید مصطفی قدیریان

دیده‌بان

 

فرزند: قربانعلی

متولد: 1345 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: خط پدافندی زبیدات

تاریخ شهادت: 12/1/1362          

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

زندگی نامه

در ورزش استعداد خاصی داشت، در رشته‌های فوتبال و کشتی فعالیت می‌کرد، در کشتی به پیشرفت‌های قابل توجهی رسیده بود. مصطفی قبل از رسیدن به سن بلوغ به‌نماز اهمیت می‌داد. تا مقطع راهنمایی که خواند، بنابر احساس مسئولیت در قبال خانواده، ترک تحصیل نمود و در امور کشاورزی و دامداری به‌ پدرش کمک می‌کرد.

هنوز شانزده بهار از عمرش نگذشته بود که داوطلبانه به عضویت بسیج درآمد تا به جبهه برود. هنگام عزیمت به جبهه به همه سفارش می‌کرد که " پیرو خط امام باشید و سخنان ایشان را گوش دهید و عمل کنید و از کسانی که حرف و عمل‌شان یکی است پیروی کنید و آنان را یاری کنید، از نفاق دوری کنید به مبارزه علیه دشمن ادامه دهید تا هیچ‌کس دیگری به فکر حمله به کشور اسلامی ایران نیفتد. همیشه در زندگی به فقرا کمک کنید و نگذارید به آن‌ها سخت بگذرد و هر کمکی که در دنیا کردید، بدانید که روز قیامت به کار می‌آید. کاری کنید که اسلام همیشه زنده بماند و راه حضرت اباعبدالله‌حسین(ع) را ادامه دهید تا رستگار شوید."

دی‌ماه سال1361، در یک دوره آموزش نظامی شرکت نمود و به لشکر8 نجف‌اشرف اعزام شد و به واحد دیده‌بانی معرفی گردید، پس از یک دوره کوتاه تخصصی دیده‌بانی را فرا گرفت. با توجه به این‌که آن روزها لشکر خط پدافندی و یا یک منطقه مانوری نداشت و نیاز بود که دیده‌بان‌ها به صورت عملی کار کنند که تجارب مورد نیاز را به دست آورند و با آمادگی بالا در عملیات‌ها حضور یابند، پس از هماهنگی با توپخانه‌ی ارتش به اتفاق دو نفر دیگر از برادران در خط پدافندی روبه‌روی شهر زیبدات عراق(عین‌خوش) مستقر شدند و شروع به کار نمودند. پس از چند روز عراق موقعیت دیدگاه آ‌ن‌ها را شناسایی با خمپاره آن‌ها را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به شهادت رسیدند. کرد و با خمپاره آن‌ها را مورد هدف قرار داد که مصطفی همراه با شهید مرتضی امینی به شهادت رسیدند.


شهید فتح‌الله فاضل

دیده‌بان

فرزند: محمدعلی

متولد: 1343 نجف‌آباد

عضویت: بسیج

محل شهادت: بانه (منطقه‌ی عملیاتی والفجر4)

تاریخ شهادت: 4/8/1362

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد

      

تا سوم ‌راهنمایی تحصیلاتش را ادامه داد و با کسب اجازه از پدر، راهی جبهه شد و زمانی را در عرصه جهاد بود، در زمان بازگشت به شهر در امر کشاورزی و دامداری به یاری پدر و مادر می‌شتافت.

28/9/60 راهی دیار کردستان شد، حدود چهار ماه به عنوان نیروی پیاده مبارزه کرد. مجدداً اوایل تیرماه 61 راهی جبهه شد و به لشکر نجف‌اشرف رفت، آن‌جا نیز نیروی پیاده بود که حضورش تا 7/11/61 به طول انجامید. فتح‌الله در عملیات‌های رمضان و محرم حماسه آفرید که در عملیات رمضان مجروح گشت. 31/11/61 پس از بهبودی نسبی مجدداً عازم شد، این بار به واحد دیده‌بانی رفت و بعد از گذراندن یک دوره کوتاه مشغول دیده‌بانی شد. در عملیات والفجر2 همراه یک گروه شش نفری به منطقه پیرانشهر اعزام شد که با آتشبارهای ارتش عملیات لشکر را پشتیبانی کردند و علی‌رغم شرایط سخت منطقه وظیفه‌شان را به خوبی انجام دادند. مجدداً به بانه بازگشت و در مرحله سوم عملیات والفجر4 به همراه (شهید) سعید رادی در کنار خاکریز احداث شده در دشت شیلر مشغول اجرای آتش روی دشمن بودند که بر اثر اصابت ترکش خمپاره به وصل الهی ملحق شد.

                                                                     

 

                                                                     

وصیتنامه شهید فتح الله فاضل فرزندمحمدباقر

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خداوند بخشنده مهربان

پروردگارا مخواه که دشمنان تو بر ما پیروز شوند. خداوندا آنها برای نابودی دین تو و حق و عدالت کمر بسته اند و تو ما را یاری کن که آنها راشکست و در صورت وم نابودشان کنیم . خدایا خودت امام را این مخلص پاکی شهامت را این نشانه اسلام راستین را این فرزند پاک محمد(ص) را این ناجی ایران را بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران این صادق صالح ابهت را این مظهر وحدت را این مرد دین و ت را و این خمینی نمونه دینت را یاری فرما و او را تا ظهور حضرت مهدی (عج) برای من نگهدار.

در پهنه دشت سراسر خشک و بی آب و علف و رزمندگان سرا پا شور عهد بسته که دور ایران را که به گفته ی امام امت یک موجود الهی است خندق بکند و این خندق را پر از خون لبریز سازد تا دشمن در خونمان غرق شود و من هم برای تمدید این پیمان و همگام شدن با برادرانم و به فرمان روح الله یاور مستضعفان رهسپار این دریا گشته و برآن شدم که من مانند شهدای این سرزمین خون خودم را در این خندق بریزم.

شاید اهدای این خون پشتیبانی باشد جهت بخشودگی گناهانم در این دنیای مادی.

خداوند نظر لطفی کند چرا که خدا اراده کرده است مستضعفان وارث زمین شوند سعادت آخرت و زندگی را که وعده دادی قادر متعال است بر سعادت زودگذر و دنیای مادی نفروشید.

به همان خدای قادر متعال ضرر کرده اید. پدرومادر گرامیم من اکنون در این زمان ندای هل من ناصر ینصری قائد و رهبر و مرجع یگانه ام که همچون حسین (ع) در هزاران سال پیش برخاست می شنوم که خمینی می گوید آیا کسی هست که اسلام را یاری کند من می شنوم که خمینی فریاد برمی آورد که هان ای دریای بیکران انسانها بپاخیزید و من هم به پیام رهبر لبیک می گویم که امام ما اهل کوفه نیستیم که تورا تنها بگذاریم و خدا را شکر می کنم ازاینکه به من عمردادی که به یاری حجت او در روی زمین بشتابم ای امت مبارز نکند روزی برسد خمینی این پیر شجاع ما این رهبر گرانقدر ما این خورشید تابنده عصرمان را فراموش کنیم و نکند لحظه ای برسد که اسلام بدون یاور بماند و من مطمئن هستم که نمی ماند. تا آخرین فرزندی که در اسلام زنده بماند بر علیه شرق و غرب خواهد تازید و فریاد اسلام پیروز است او اسلام را به لرزه افکند. برادران و خواهران لازمه تداوم انقلاب شکوهمند اسلامی ما زدودن فرهنگ شرک و کفر الحادی است. که سالها از حرف حکام جائر برملت ما تحمیل شده بود و جایگزین فرهنگ اسلامی شده در درجه اول با شناخت آن میسر است به قرآن و نهج البلاغه روی آورید و با رهنمودهای ت متعهد و پیرو خط امام و با این منابع گرانقدر اسلامی اشباع شوید واز آن بهره برداری کنید.

و از پدر و مادرم می خواهم که مرا ببخشند و بعد از تمام خویشان و رفقای مرا از دست من راضی کنید و تمام همسایگان را از دست من راضی کنید و سه سال تمام روزه برایم بگیرید. خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار

به امید پیروزی حق علیه باطل.     تاریخ 25/7/62 


شهید حسین عرفاتی

مسئول اکیپ دیده‌بانی

فرزند: جعفرقلی

متولد: 1345 کاشان

عضویت: پاسدار

محل شهادت: نوسود (عملیات قادر)

تاریخ شهادت: 16/6/64

محل خاک‌سپاری: کاشان

زندگی نامه

پدرش از فعالان دوران انقلاب اسلامی بود و حسین را با خود به جلسات ی می‌برد. پنج ساله بود که در جلسات قرآن حضور می‌یافت. سال‌های آخر دوران ابتدایی که معلمین اغلب از خانم‌های بی‌حجاب بودند، حسین را به اعتراض واداشت. همزمان با شروع اعتراضات مردمی با هم‌کلاسی‌هایش در مدرسه و خارج از مدرسه در اعتصابات و تظاهرات حضور می‌یافتند. همراه پدرش در پخش اعلامیه‌های حضرت امام در شهر کاشان شرکت می‌کرد.

با تشکیل جهادسازندگی به دستور امام و برپایی اردوهای جهادی به ‌منظور ارتقای امور عمرانی و فرهنگی در روستاها، حسین به یاری روستاییان محروم شوشتر شتافت. 45 روز در آن دیار خدمات شایسته‌ای از خود برجای گذاشت.

دوم دبیرستان را ‌گذراند و در تاریخ 15/10/60 جهت حضور در جهاد فرهنگی از شهر و دیار خود هجرت نمود و راهی مریوان گشت. بعد از یک‌سال به عضویت سپاه آن شهر درآمد. حدود دوسال در روابط عمومی سپاه خدمات ارزنده‌ای در امر نشر فرهنگ دینی در آن منطقه نمود.

سال1363، قبل از عملیات بدر راهی جبهه شد و پس از گذراندن یک دوره آموزش تخصصی، دیده‌بان توپخانه شد. در عملیات بدر به‌عنوان دیده‌بان به خط مقدم اعزام و حماسه‌های زیادی از خود برجای گذاشت.

برادر طباطبایی نقل می‌کند: .مردادماه 1364 جهت شرکت در عملیات قادر،وارد منطقه شدیم به ارتفاع کلاشین رفتیم که محل مناسبی برای دیدگاه دیده‌بانان پیدا کنیم. حسین رو به قبله ایستاد و دستش را به سینه گذاشت و گفت " السلام عیلک یا قتلگاه." گفتم چه می‌گویی؟ چیزی نگفت اما انگار می‌دانست چند روز دیگر چه اتفاقی می‌افتدقبل از عملیات پاییندیدگاه در حال ساختن وضو بر اثر اصابت ترکش توپ به سرش، به لقاءالله پیوست.

وصیت نامه پاسدار شهید حسین عرفاتی

یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی.

از کجا آغاز کنم و به کجا ادامه اش دهم،از قابیل و هابیل برایت بگویم یا از ابراهیم؟ از کجا، از موسی و عیسی و یا از صدر اسلام؟ از دلاوریهای جانبخش مسلمانان یا از شمشیر برنده علی(ع)؟ ازحیدر کرار و یا از صبر حسن(ع)، حسن فاطمه، حسن بیدار؟ و یا از شور حماسه حسین(ع) ، از یارانش، از اصحابش، از قاسم و برادرش و یا از وهب و یا از علی اکبرش؟ سیمای پیغمبر و جدش، از طفل 6 ماهه اش و یا از علمدار لشکرش، ابوالفضل برایت بگویم؟

برادر اینها برایمان آشناست. اینها همه به گوشمان خورده است. ولی عمق ماجرا چطور؟ آیا تا به حال این سؤال برایمان پیش آمده که اگر ما در زمان امام حسین(ع) بودیم آیا یارش بودیم؟ اگر در زمان صدر اسلام بودیم آیا یاری می کردیم؟

اما برادرم بدان که صدر اسلامی آمده است، زمان خونین حسین آمده است و به فرموده امام صادق(ع): کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و کل شهر محرم.

آری برادرم حال خود را مقایسه کنیم با زمان صدر اسلام، با زمان 61 هجری، آیا ببینیم یاری دهنده حسین(ع) هستیم؟ یاری دهنده مظلوم هستیم؟ یاری دهنده امام هستیم یا نه؟ اگر هنوز خمینی عزیز را به عنوان حسین نشناخته باشیم خیلی عقبیم. اگر خمینی را حسین زمان ندانیم، ایمان نداریم و اگر خمینی را یاری نکنیم هیهات بر ما هیهات. آنوقت است که در روز جزا خواهیم گفت یا لیتنی برادرم. امروز پرچم خونین ابوالفضل در دست ابوالفضلیان زمان است. امروز ندای هل من ناصر امام عزیز سلاله پاک حسین(ع) بلند است. پس باید بنشینیم؟ باید ساکت باشیم؟ باید به امر ولایت اهمیت ندهیم؟ نه، به خدا قسم اگر چنین باشد فردای قیامت جلوی رسول خدا سر افکنده خواهیم بود. در برابر فرق شکافته مظلوم تاریخ خجالت خواهیم کشید و در مقابل بدن قطعه قطعه شده حسین فاطمه چه جواب خواهیم داد؟ چه داریم بگوییم؟ چه داشته ایم رو بیاوریم و بیان کنیم، به جز عمل زشت و ناپسند، الا الصالحون.

آری به پا خیز تا رو سفید باشیم، همچون حسن زاده ها بدنمان قطعه قطعه شود تا در روز قیامت به فاطمه زهرا(س) عرض کنیم برای این شدیم تا از دین عزیزت حسین(ع) یاری کنیم. قرآن را حمایت کنیم ، تا ائمه از ما راضی باشند. تا در روز جزا فاطمه پهلو شکسته بیاید و بگوید خدای من این فرد حسین مرا یاری داده است، خونش را به خاطر حسین من داده است از او در گذر. چه خوشا به سعادت چنین افرادی.

واماچند کلمه ای با امت حزب الله:

زبان عاجز است تا از دلیر مردم اسلام سخن بگوید، امتی به استقامت تاریخ، خدایا فقط یک دعا دارم وآن اینکه، خدای بزرگ این حق مردم را بر گردن ما حلال بگردان و از حزب الله می خواهم اسلام عزیز را یاری دهند تا از طرف خدای بزرگ هدیه ارزشمند خود را تحویل گیرند (بهشت موعود ) و دیگر اینکه بعنوان یک سرباز کوچک اسلام می گویم:

ای امت اسلام، به خدا پشتیبان ولایت فقیه باشید؛ پشتیبان امرخمینی بزرگ باشید؛ پشتیبان اطیعوالله واطیعوالرسول و اولی الامر منکم باشید. هر چه او دستور می دهد انجام دهید، چرا که اسلام را پذیرفته اید، او نائب مهدی فاطمه(س) است، او پیر جماران خمینی بلند قامت قرون اسلام است اطاعت نکردن از او به معنی اطاعت نکردن از رسول اکرم (ص) است و اوامرش را به گوش جان نسپردن یعنی اوامر خدا را زیر پا گذاشتن و آخر یعنی ایمان به خدا و رسول نداشتن (نعوذ بالله)، پس بیایید تا این مرد بزرگ این سلاله پاک فاطمه را یاری کنیم که یاری کردن او یاری کردن خداست.

ان تنصر الله ینصرکم ویثبت اقدامکم ؛ و دیگر برادران و خواهران، ای کسانی که سالها در مساجد و در حسینیه ها برای حسین فاطمه، برای حسین رسول خدا، بر سر و سینه زده اید، ای کسانی که پیرو اهل بیت هستید استقامت کنید. این دو روزه دنیا چیزی به انسان نمی رساند بلکه همه چیز و همه چیز در آخرت است، استقامت در برابر نارسائیها کنید تا از آزمایشی که خدای بزرگ  ما را در آن قرار داده پیروز بیرون بیائیم؛ فاستقم کما امرت؛ و اما دوستان عزیز، برادران مبارزم، ای شما که برای من به عنوان استاد بزرگی بوده اید خیلی از شما تشکر می کنم و امیدوارم خدای بزرگ ثواب زحمتتان را که برای او می کشید به شما بدهد اما بدانید معلم والا مقامی در گوشهُ این زمین نشسته، استاد عالی مقامی هست و در آخر نائبی از امام معصوم هست که می گوید: جوانمردانه به سوی جبهه هجوم آورید که فردا دیر است، پس بشتابید تا مورد غضب خداوند قرار نگیرید که به خدا دنیا هیچ ارزشی ندارد، به خدا شیطان در کمین بندگان صالح است ، پس مواظب باشید تا گول دنیا را نخورید.

و اما سخنی با خانواده ام:

پدر و مادر عزیزم، ای اسطوره های مقاومت، به عنوان پدر و مادر شهید از شما می خواهم که:

  1. من نمی گویم که در مرگ من گریه نکنید، بلکه اگر گریه کردید ناراحت نمی شوم چرا که شهید مطهری می گوید: گریه بر شهید یعنی ادامه هدف او، لذا گریه تان طوری نباشد که دشمن شاد شود.
  2. از اول که پیرو خدا و رسول بوده اید، این راه مقدس را ادامه دهید. چرا که مسئله اصلی ما آخرت است. لذا راهتان را ادامه دهید. یاری رهبر کنید، رهبری به نام خمینی بت شکن.
  3. مواردی نوشته ام که به برادرم داده ام، لذا به آن عمل کنید.
  4. احتیاطاً 1 ماه روزه و 2 ماه نماز قضایی دارم، برایم بخوانید.(هر کس بخواند)
  5. و شما خواهرانم می خواهم بعد از مرگم زینبی باشید بسان زینب حسین(ع)، تا آوای دشمن شکنتان، دشمنان دین را سرکوب کند و حجابتان را حفظ کنید که پیرو فاطمه (س) باشید.
  6. و شما برادرم یک کلام دارم و آن اینکه، سلاحم را نگذار به زمین برسد.

در پایان از امت حزب الله خصوصاً دوستان و خانواده و فامیل می خواهم که جداً مرا حلال کنند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی .خمینی را نگه دار

                                                                                                     حسین عرفاتی                       21/12/1363                            

           

 

خاطره

 

 السلام علیک یا قتلگاه   راوی: سید اسدالله طباطبایی[1]

قبل از عملیات قادر در شهریور ماه1364 به اتفاق حاجاحمد کاظمی و چند نفر از دیدهبانها به منطقۀ مرزی کلاشین (غرب نوسود) رفتیم. حاجاحمد ما را در خصوص منطقه توجیه کرد. قرار شد آنجا یک دیدگاه برپا کنیم. محل مناسبی را برای این کار انتخاب کردم. از فردای آن روز شروع کردیم به ساخت سنگر. یک سال بود که حسین عرفاتی از پاسداران اعزامی از کاشان، به واحد دیدهبانی آمده بود. با هم در حال ساخت سنگر بودیم. یکمرتبه برخاست و رو به عراقیها، دست بر سینهاش گذاشت و گفت: السلام علیک یا قتلگاه!» زدم سر شانهاش و گفتم: بنشین، حالا یک گلوله میآید و همهمان را به کشتن میدهی!» روزهای بعد دو مرتبۀ دیگر این حرکت را تکرار کرد. چند روزی گذشت. یک شب مقداری گوشت برای نیروهای خط مقدم آوردند، تا کباب درست کنند. بعد از شام، همه توی سنگر استراحت جمع شدیم. پس از کمی صحبت و شوخی، حسین بهاتفاق دو سه نفر از بچهها جهت تجدید وضو از سنگر بیرون رفت. لحظهای بعد صدای نالهای شنیده شد. بچهها سراسیمه از سنگر بیرون آمدند. سر حسین عرفاتی از بینی به بالا ترکش خورده و جدا شده بود! تکههای مغزش را که به اطراف پخش شده بود، جمع کردند و همراه پیکرش به عقب فرستادند. آن شب یعنی شانزدهم شهریورماه، السلام علیک یا قتلگاه تحقق پیدا کرد.

 

[1]. سیداسدالله طباطبایی متولد1345 نجفآباد است. سال1361 به لشکر نجفاشرف اعزام شد. در عملیات الیبیتالمقدس نیروی مهماترسانی بود. در عملیات محرّم به گردان پیاده اعزام شد و حین عملیاتهای والفجرمقدماتی و والفجر1 در واحد پدافند خدمت کرد. قبل از عملیات والفجر4 در تابستان سال1362 به واحد دیدهبانی اعزام شد که تا عملیات کربلای8 در آنجا خدمت میکرد. در عملیاتهای: والفجر8 ، قادر، کربلای4 و کربلای5 مسئول دیدهبانی توپخانۀ لشکر بود. او در عملیات کربلای8 مفتخر به درجۀ جانبازی شد.

 


شهید بهنام عباسپور

زندگی نامه

دیده‌بان

 

فرزند: حسینعلی

متولد: 1342 نجف‌آباد

عضویت: سرباز وظیفه

محل شهادت: نوسود (عملیات قادر)

تاریخ شهادت: 18/6/1364 

محل خاک‌سپاری: نجف‌آباد  

  

مدتی در مغازه میوه‌فروشی کار می‌کرد؛ اما هیچ‌گاه از میوه‌های مغازه بی‌اجازه‌ی صاحب آن استفاده نمی‌کرد و یا این‌که معادل پولش را به صاحبش می‌داد.

هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که به خواهرش سفارش می‌کرد بدون پوشش اسلامی از خانه بیرون نرود. در مراسم مذهبی که در حسینیه‌ها و مساجد برگزار می‌شد و نیز کلاس‌های قرآن حضور می‌یافت. زمانی که برادرش در حال خانه‌سازی بود، بهنام بدون چشم‌داشتی به کمک برادرش می‌رفت. هنوز دیپلم نگرفته بود (بهمن‌ماه 1361) در یک دوره آموزش نظامی شرکت کرد و جهت اعزام به جبهه مراجعه نمود. اما به دلیل جثه کوچک و لاغراش قبولش نکردند. حدود یک‌سال بعد با اعزامش موافقت شد و علی‌رغم این‌که پدرش مریض بود و مادرش مخالفت خود را اعلام کرد، اما بهنام تصمیم خود را گرفته بود. در 3/6/62 برای اولین‌بار به جبهه‌ی جنوب اعزام و به‌عنوان تک‌تیرانداز در یکی از گردان‌های پیاده لشکر8 نجف‌اشرف در عملیات والفجر4 حضور یافت. پس از مدتی مجدداً در 8/1/1364 به جبهه اعزام گردید. در خط پدافندی منطقه عملیاتی خیبر، به‌دلیل زمین خوردگی مصدوم شد و به زادگاهش برگشت. مجدداً به‌عنوان سرباز وظیفه پس از گذراندن یک دوره تخصصی در دیده‌بانی توپخانه مشغول خدمت شد.

آخرین باری که می‌خواست به جبهه برود، با همه خداحافظی و حلالیت طلبید. همه حالت خاصی داشتند، انگار می‌فهمیدند که این آخرین باری است که بهنام را می‌بینند. قبل از اعزام به مادرش گفته بود: " دعا کن من شهید شوم و اسیر نگردم."

در عملیات قادر به‌عنوان دیده‌بان نفوذی همراه گردان پیاده به خط اعزام شدند که در این عملیات مفقودالاثر شد و پس از چند سال پیکر پاکش بدست خانواده شان می رسد.

بسمه تعالی

وصیت نامه شهید بهنام عباسپور

 

با درود به رهبر کبیر انقلاب و با سلام به روح پاک شهیدان , چند کلمه ای را خدمت امت شهید پرور عرض        می نمایم . البته من کوچکتر از آن هستم که بتوانم سخنی به شما بگویم ولی وظیفه ماست که وصیت خود را به شما بگوئیم همان طور که امام صادق (ع) می فرماید (( ما ینبغی لامراء مسلم لیله الا و وصیته تحت رأسه )) یعنی سزاوار نیست که مرد مسلمان شبی را سپری کند مگر اینکه وصیت نامه او زیر سرش باشد .

ابتدای سخنم با مردم شهید پرور است که تا می توانند به فکر خدا باشند و در راه خدا گام بردارند . از شایعه پراکنی و دودستگی در بین مردم جلوگیری کنند و محکم و استوار در راه خدا گام بردارند و کمک به جبهه ها را فراموش نکنند چون این جنگ مربوط به همه ملت است و همه اقشار وظیفه دارند به این جنگ کمک کنند سخنی هم با پاسداران و بسیجیان دارم که در کارهایشان نظم داشته باشند و محکم در برابر حرکات ضد انقلاب و انحرافیون که در بین آنها هستند بایستد و با توکل به خدا آنها را از جامعه براندازند که خداوند با آنهاست . و تا   می توانند مراسم مذهبی و نماز شب را بپا دارند که ما اصلاً برای نماز می جنگیم . همانطور که امام عزیزمان هر شب نماز را به پای می دارند .

مطلب بعد من در رابطه با محصلین است که درس را بهتر بخوانند و فعالیتهای اسلامی را در سطح مدرسه بلکه اجتماع خود بیشتر کنند و از رخنه کردن ضد انقلابیون به مدارس جلوگیری کنند که اگر ضد انقلابی در میان آنها باشد ممکن است در آینده به پست و مقامی برسند و این مملکت را رو به نابودی بکشاند و محصلین باید تا         می توانند درس را رها نکنند و به تحصیل ادامه دهند و در مواقع ضرورت به جبهه بیایند زیرا جبهه رفتن یک واجب کفائی است .یک مطلب هم درباره جهاد سازندگی است که به فعالیتهای خود ادامه دهند و روستاها را آباد کنند که این خود یک وظیفه شرعی است که خداوند به آنها اجر و پاداشی بزرگ می دهد .

در پایان از تمام دوستان و اقوام و مردم که موجب ناراحتی آنها شده ام حلالیت می طلبم و امیدوارم که خداوند مرا ببخشد . 

انا لله و انا الیه راجعون

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

         


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها